eitaa logo
گردش توحیدی در تار و پود زندگی
267 دنبال‌کننده
182 عکس
366 ویدیو
73 فایل
جایی برای گردش توحیدی در تار و پود زندگی و پاسخ به سوالات اعتقادی و اخلاقی و مسائل زندگی و مشاوره مذهبی. لطفا سوالات مربوط به مسائل شرعی از گروه مربوط به احکام پیگیری شود. ارتباط با ادمین ( انتقاد و پیشنهاد، تبادل ) @Admenn313
مشاهده در ایتا
دانلود
❌ وقتی بچه اضطراب جدایی داره و تو مدرسه نمی‌مونه، چیکار کنیم؟❌ 👈 قدم اول: توی خونه با فرزندتون در این مورد گفتگو کنین. این کار کمک می‌کنه تا هم شما از افکار و احساساتش باخبر بشین و ریشه‌ی مشکل رو بشناسین و هم کمک کنین خودش با افکار و احساساتش مرتبط بشه و بتونه اثرات و نشونه‌های احساساتش رو روی بدنش بشناسه. مثال می‌زنم: ✅ پسر گلم، معمولاً قبل از اینکه تو مدرسه گریه‌ت بگیره، چه فکرهایی میاد تو سرت؟ ( بهش فرصت بدین که فکر کنه و خودش بگه، اما اگه جوابی نداد یا گفت نمی‌دونم، می‌تونین حدس هاتون رو بگین:) بذار حدس بزنم. مثلاً ممکنه یاد من بیفتی و دلت برام تنگ بشه‌؟ یا ممکنه فکر کنی که من یادم بره بیام دنبالت؟ یا ممکنه به این فکر کنی که اگه دستشوییت بگیره، چه جوری با این لباسها بری؟ شایدم از اینکه بچه‌ها رو نمی‌شناسی و هنوز دوستی پیدا نکردی، احساس تنهایی می‌کنی یا شاید در مورد معلمت فکرهایی داشته باشی ... ✅ بعد که این فکرها میاد سراغت، چه احساسی پیدا می‌کنی؟ مثلاً نگرانی، ترس، تنهایی، خجالت یا یه احساس دیگه ...کدومش؟ ✅ ممکنه بگی جای این احساس کجای بدنته؟ مثلاً تو دلته، تو سرته یا تو سینه‌ت؟ 👈قدم دوم: نشون بدین که داشتن این افکار و احساسات طبیعیه و ممکنه سراغ هر بچه‌ای بیاد. می‌تونین از فکرهای عجیب و غریب و حتی خنده‌داری که تو بچگی خودتون به سرتون می‌زد، بهش بگین که فضای گفتگو تلطیف بشه و تمایلش به ادامه‌ی گفتگو بیشتر بشه. 👈قدم سوم: بهش کمک کنین که واسه فکرهایی که میاد سراغش جواب یا راهکاری پیدا کنه: ✅ حالا بیا واسه فکرهایی که میاد تو سرت، با همدیگه یکی دو تا جواب و راهکار خوب پیدا کنیم که هر وقت از حالتهای بدنت متوجه شدی که اون فکرها اومدن سراغت، بتونی اونها رو اجرا کنی. ✅ مثلاً اگه دلت واسه مامانت تنگ بشه و این فکر تو ذهنت بیاد که کاش مامانم اینجا بود، چه کارهایی می‌تونی بکنی؟ مثلاً اگه عکس منو با خودت ببری و نگاش کنی، ممکنه احساس دلتنگیت کمتر بشه؟ یا عطرم رو با خودت ببری و بو کنی؟ یا اینکه از معلمتون بخوای زنگ بزنه و یه کوچولو با هم حرف بزنیم؟ ✅ یا اگه نگرانی که یادم بره به موقع بیام دنبالت، به نظرت چه کارهایی می‌تونیم بکنیم که خیالت راحت بشه؟ مثلاً می‌تونیم هر روز صبح آلارم گوشی من رو تنظیم کنیم که من یادم نره. یا می‌شه اگه من دیر کردم، به خانم ناظم بگی که با من تماس بگیره. 👈 قدم چهارم: صبور باشین و بهش دلگرمی بدین. نشون بدین که مطمئنین که با توانمندی‌هایی که در اون می‌شناسین، می‌تونه این مسأله رو حل کنه. بهش بگین که همیشه آماده‌ی شنیدن حرفهاش هستین و کنارشین و کمکش می‌کنین. و نکته‌ی نهایی: واقعاً نگران نباشین. همه‌ی بچه‌ها چه با اضطراب جدایی و چه بدون اون، بالاخره با مدرسه رفتن کنار میان. اگه با مداومت تو اجرای همه‌ی این قدم‌ها باز هم مسأله‌تون حل نشد، من کنارتونم که باهم حلش کنیم. https://eitaa.com/tar_va_pod
❌ وقتی بچه اضطراب جدایی داره و تو مدرسه نمی‌مونه، چیکار کنیم؟❌ 👈 قدم اول: توی خونه با فرزندتون در این مورد گفتگو کنین. این کار کمک می‌کنه تا هم شما از افکار و احساساتش باخبر بشین و ریشه‌ی مشکل رو بشناسین و هم کمک کنین خودش با افکار و احساساتش مرتبط بشه و بتونه اثرات و نشونه‌های احساساتش رو روی بدنش بشناسه. مثال می‌زنم: ✅ پسر گلم، معمولاً قبل از اینکه تو مدرسه گریه‌ت بگیره، چه فکرهایی میاد تو سرت؟ ( بهش فرصت بدین که فکر کنه و خودش بگه، اما اگه جوابی نداد یا گفت نمی‌دونم، می‌تونین حدس هاتون رو بگین:) بذار حدس بزنم. مثلاً ممکنه یاد من بیفتی و دلت برام تنگ بشه‌؟ یا ممکنه فکر کنی که من یادم بره بیام دنبالت؟ یا ممکنه به این فکر کنی که اگه دستشوییت بگیره، چه جوری با این لباسها بری؟ شایدم از اینکه بچه‌ها رو نمی‌شناسی و هنوز دوستی پیدا نکردی، احساس تنهایی می‌کنی یا شاید در مورد معلمت فکرهایی داشته باشی ... ✅ بعد که این فکرها میاد سراغت، چه احساسی پیدا می‌کنی؟ مثلاً نگرانی، ترس، تنهایی، خجالت یا یه احساس دیگه ...کدومش؟ ✅ ممکنه بگی جای این احساس کجای بدنته؟ مثلاً تو دلته، تو سرته یا تو سینه‌ت؟ 👈قدم دوم: نشون بدین که داشتن این افکار و احساسات طبیعیه و ممکنه سراغ هر بچه‌ای بیاد. می‌تونین از فکرهای عجیب و غریب و حتی خنده‌داری که تو بچگی خودتون به سرتون می‌زد، بهش بگین که فضای گفتگو تلطیف بشه و تمایلش به ادامه‌ی گفتگو بیشتر بشه. 👈قدم سوم: بهش کمک کنین که واسه فکرهایی که میاد سراغش جواب یا راهکاری پیدا کنه: ✅ حالا بیا واسه فکرهایی که میاد تو سرت، با همدیگه یکی دو تا جواب و راهکار خوب پیدا کنیم که هر وقت از حالتهای بدنت متوجه شدی که اون فکرها اومدن سراغت، بتونی اونها رو اجرا کنی. ✅ مثلاً اگه دلت واسه مامانت تنگ بشه و این فکر تو ذهنت بیاد که کاش مامانم اینجا بود، چه کارهایی می‌تونی بکنی؟ مثلاً اگه عکس منو با خودت ببری و نگاش کنی، ممکنه احساس دلتنگیت کمتر بشه؟ یا عطرم رو با خودت ببری و بو کنی؟ یا اینکه از معلمتون بخوای زنگ بزنه و یه کوچولو با هم حرف بزنیم؟ ✅ یا اگه نگرانی که یادم بره به موقع بیام دنبالت، به نظرت چه کارهایی می‌تونیم بکنیم که خیالت راحت بشه؟ مثلاً می‌تونیم هر روز صبح آلارم گوشی من رو تنظیم کنیم که من یادم نره. یا می‌شه اگه من دیر کردم، به خانم ناظم بگی که با من تماس بگیره. 👈 قدم چهارم: صبور باشین و بهش دلگرمی بدین. نشون بدین که مطمئنین که با توانمندی‌هایی که در اون می‌شناسین، می‌تونه این مسأله رو حل کنه. بهش بگین که همیشه آماده‌ی شنیدن حرفهاش هستین و کنارشین و کمکش می‌کنین. و نکته‌ی نهایی: واقعاً نگران نباشین. همه‌ی بچه‌ها چه با اضطراب جدایی و چه بدون اون، بالاخره با مدرسه رفتن کنار میان. اگه با مداومت تو اجرای همه‌ی این قدم‌ها باز هم مسأله‌تون حل نشد، من کنارتونم که باهم حلش کنیم. @tar_va_pod
👈 مشغول کتاب خوندن شدم و دورادور می‌دیدم که هستی با بی‌حوصلگی ویس مورد نظر رو پیدا کرد و شروع کرد به گوش دادن. بعدش هم شروع کرد به آه و ناله که خوابم میاد و حالم خوب نیست و نمی‌تونم و... قدیما تو این مواقع می‌گفتم: الان داری آه و ناله می‌کنی که من بیام کمکت کنم؟ خوب درست بگو مامان، می‌شه کمکم کنی؟ یعنی بدون توجه به احساسش، فقط به فکر اصلاح رفتارش بودم🤦 و طبیعتاً با سر می‌رفتم تو دیوار. چون معمولاً جوابش این بود: من اصلاً با شما چیکار دارم؟ الان به شما حرفی زدم؟ داشتم با خودم حرف می‌زدم. اما الان دیگه خوب می‌دونم که حتی اگه هدفم اصلاح رفتارش باشه، تا بهش وصل نشم، نمی‌تونم تأثیری روش بذارم. و برای وصل شدن به بچه‌ها مسیر «رفتار» قطعاً به بن‌بست می‌خوره و لازمه از مسیر «احساس» یا «نیاز» وارد بشم. احساسش چی بود؟ احتمالاً کلافگی و اضطراب نیازش چی بود؟ همدلی و رسیدن به آرامش برای تصمیم‌گیری واسه همین رفتم کنارش و دستی رو سرش کشیدم و گفتم: می‌فهمم که از یه طرف خوابت به هم ریخته و حالت خوب نیست و از طرف دیگه واسه انجام تکلیفت احساس مسؤلیت می‌کنی و این خیلی باارزشه. به نظرم تو این شرایط، تصمیم‌گیری کار آسونی نیست. با این وجود، الان دو تا انتخاب داری: یا اینکه بری بخوابی و قید ویدیو رو بزنی و بعداً جوابگوی معلمت باشی. یا اگه واقعاً مصممی که ویدیوت رو حاضر کنی، شاید بتونی یه آب دیگه به صورتت بزنی و چند تا حرکت ورزشی کنی که سرحال بشی. من هم دارم می‌رم تو اتاق و پنج دقیقه دیگه می‌خوام ویس ضبط کنم. اگه به کمکم نیاز داری، لازمه قبل از شروع کارم تصمیم بگیری. 🔺نکته: توجه کنید که هیچ کنترلگری و اجباری واسه جلب همکاریش نکردم. من فقط در مورد کاری که خودم می‌خواستم انجام بدم، تصمیم گرفتم! و هستی خودش باید آزادانه تصمیم می‌گرفت و با عواقب انتخابش مواجه می‌شد و این، مسؤلیت‌پذیری رو بهش یاد می‌داد. 🔺 یه نکته‌ی دیگه: وقتی تصمیم‌گیری واسه بچه‌ها سخته، تعیین محدوده‌ی زمانی می‌تونه بهشون کمک کنه که ذهن‌شون رو جمع و جور کنن و زودتر تصمیم بگیرن. 🔺یه نکته هم در مورد ترکیب معجزه آسای همدلی و قاطعیت بگم. همدلی می‌گه: من کسالت و خواب‌آلودگی تو رو می‌فهمم. برای بهتر شدن حالت پیشنهاد هم می‌دم و با اینکه می‌دونم کوتاهی کردی، پشتتت رو خالی نمی‌کنم و کمکت هم می‌کنم. اما قاطعیت چی‌ می‌گه: قاطعیت می‌گه: درسته که همراه تو هستم و کمکت می‌کنم، اما من «مرز» دارم. من در خدمت تو نیستم. من کارها و برنامه‌های خودم رو دارم و تو بخش مهمی از زندگی منی ولی تمام زندگی من نیستی! و باز هم اون آزاده انتخاب کنه که آیا می‌خواد سریعتر از احساس بی‌حوصلگی و کلافگیش عبور کنه و کمک من رو داشته باشه یا تو حال بد خودش بمونه و بعدش هم تنهایی کارش رو انجام بده. 👈 می‌دونستم به کمک من نیاز داره، اما عبور از احساس کلافگی و بی‌قراریش کمی زمان می‌بره. واسه همین دو سه دقیقه‌ی بعد که خبری ازش نشد، به بهونه‌ی آب خوردن اومدم بیرون که ببینه هنوز فرصت داره. موقع برگشتن گفتم دیگه می‌خوام ضبط رو شروع کنم لطفاً در اتاق رو باز نکن! گفت: مامان الان حالم بهتر شده، می‌شه قبل از شروع کارت، بیای کمکم کنی؟ گفتم: حتماً. چرا که نه؟ چه کمکی ازم برمیاد؟ گفت: می‌خوام چک کنی که درست انجامش می‌دم یا نه؟ و خلاصه کمکش کردم و ویدیوش رو ضبط کرد و فرستاد. 🔺نکته‌ی پایانی: حتی اگه می‌دونین فرزندتون به کمک شما نیاز داره، عجولانه خودتون رو وسط نندازین و بهش فرصت بدین ازتون درخواست کمک کنه. این کار چند فاکتور شخصیتی مهم رو تو فرزندتون تقویت می‌کنه: ✅ مسؤلیت‌پذیری چون می‌فهمه اگه کمک دیگران رو می‌خواد، لازمه برای دریافتش قدمی برداره. ✅ قاطعیت و جرأتمندی چون درخواست کمک کردن رو تمرین می‌کنه که یکی از مهمترین فاکتورهای قاطعیت و جرأتمندیه. ✅ قدردانی چون آدمها قدر چیزهایی رو که براش هزینه داده باشن، بیشتر می‌دونن. بنابراین، وقتی فرزندتون واسه دریافت کمک، زحمتِ درخواست کردن رو به خودش هموار می‌کنه، داره براش هزینه می‌ده! پس طبیعتاً قدرش رو بیشتر می‌دونه. @tarbiatenaamahsoos
شاید شما هم مواجه شده باشین با دروغهای به اصطلاح مصلحتی که گاهی معلم یا بزرگ‌ترهای دیگه به بچه می‌گن. واقعاً تو این شرایط چیکار باید کرد؟ 1️⃣ به خاطر اینکه اون دروغ به نفع شما و در جهت اهداف شماست، تأییدش نکنین. چون بالاخره بچه‌ یه روز می‌فهمه و به شما بی‌اعتماد می‌شه. و فکر کنین چه بلایی سر بچه‌ای میاد که می‌فهمه مهمترین تکیه‌گاه و منبع امنیتش، امن و قابل اعتماد نیست! 2️⃣ نگین این مزخرفات چیه؟ و اون آدم رو جلوی چشم بچه خراب نکنین. با چندتا سؤال کمک کنین بچه نادرستی اون ادعا رو تشخیص بده. مثلاً: تو تا حالا دیدی از انگشت کسی کرم بیرون بیاد؟ یا کسی رو می‌شناسی که با چشمهای خودش دیده باشه؟ به نظرت این می‌تونه درست باشه؟ 3️⃣ کمک کنین بچه با نیت خیر اون آدم مرتبط بشه: فکر می‌کنی چرا معلمتون این حرف رو زده؟ به نظر میاد خیلی نگران سلامتی شماست! 4️⃣ کاری کنین متوجه بشه که هر کسی ممکنه اشتباه کنه و با یه اشتباه، کل شخصیت طرف مقابل رو زیر سؤال نبرین: معلمتون آدم دلسوز و مهربونیه. به نظر میاد این حرف رو بهت زده، چون نمی‌دونست از چه راه دیگه‌ای می‌تونه بهت کمک کنه. 5️⃣ کمک کنین بفهمه برای کمک به دیگران و رسیدن به هدفهای خوب، مجاز نیستیم از هر ابزاری استفاده کنیم: پسرم، تو اگه جای معلمتون بودی، چه راه بهتری برای کمک به شاگردت پیدا می‌کردی؟ بیا باهم به راههای دیگه فکر کنیم.
❌ وقتی بچه اضطراب جدایی داره و تو مدرسه نمی‌مونه، چیکار کنیم؟❌ 👈 قدم اول: توی خونه با فرزندتون در این مورد گفتگو کنین. این کار کمک می‌کنه تا هم شما از افکار و احساساتش باخبر بشین و ریشه‌ی مشکل رو بشناسین و هم کمک کنین خودش با افکار و احساساتش مرتبط بشه و بتونه اثرات و نشونه‌های احساساتش رو روی بدنش بشناسه. مثال می‌زنم: ✅ پسر گلم، معمولاً قبل از اینکه تو مدرسه گریه‌ت بگیره، چه فکرهایی میاد تو سرت؟ ( بهش فرصت بدین که فکر کنه و خودش بگه، اما اگه جوابی نداد یا گفت نمی‌دونم، می‌تونین حدس هاتون رو بگین:) بذار حدس بزنم. مثلاً ممکنه یاد من بیفتی و دلت برام تنگ بشه‌؟ یا ممکنه فکر کنی که من یادم بره بیام دنبالت؟ یا ممکنه به این فکر کنی که اگه دستشوییت بگیره، چه جوری با این لباسها بری؟ شایدم از اینکه بچه‌ها رو نمی‌شناسی و هنوز دوستی پیدا نکردی، احساس تنهایی می‌کنی یا شاید در مورد معلمت فکرهایی داشته باشی ... ✅ بعد که این فکرها میاد سراغت، چه احساسی پیدا می‌کنی؟ مثلاً نگرانی، ترس، تنهایی، خجالت یا یه احساس دیگه ...کدومش؟ ✅ ممکنه بگی جای این احساس کجای بدنته؟ مثلاً تو دلته، تو سرته یا تو سینه‌ت؟ 👈قدم دوم: نشون بدین که داشتن این افکار و احساسات طبیعیه و ممکنه سراغ هر بچه‌ای بیاد. می‌تونین از فکرهای عجیب و غریب و حتی خنده‌داری که تو بچگی خودتون به سرتون می‌زد، بهش بگین که فضای گفتگو تلطیف بشه و تمایلش به ادامه‌ی گفتگو بیشتر بشه. 👈قدم سوم: بهش کمک کنین که واسه فکرهایی که میاد سراغش جواب یا راهکاری پیدا کنه: ✅ حالا بیا واسه فکرهایی که میاد تو سرت، با همدیگه یکی دو تا جواب و راهکار خوب پیدا کنیم که هر وقت از حالتهای بدنت متوجه شدی که اون فکرها اومدن سراغت، بتونی اونها رو اجرا کنی. ✅ مثلاً اگه دلت واسه مامانت تنگ بشه و این فکر تو ذهنت بیاد که کاش مامانم اینجا بود، چه کارهایی می‌تونی بکنی؟ مثلاً اگه عکس منو با خودت ببری و نگاش کنی، ممکنه احساس دلتنگیت کمتر بشه؟ یا عطرم رو با خودت ببری و بو کنی؟ یا اینکه از معلمتون بخوای زنگ بزنه و یه کوچولو با هم حرف بزنیم؟ ✅ یا اگه نگرانی که یادم بره به موقع بیام دنبالت، به نظرت چه کارهایی می‌تونیم بکنیم که خیالت راحت بشه؟ مثلاً می‌تونیم هر روز صبح آلارم گوشی من رو تنظیم کنیم که من یادم نره. یا می‌شه اگه من دیر کردم، به خانم ناظم بگی که با من تماس بگیره. 👈 قدم چهارم: صبور باشین و بهش دلگرمی بدین. نشون بدین که مطمئنین که با توانمندی‌هایی که در اون می‌شناسین، می‌تونه این مسأله رو حل کنه. بهش بگین که همیشه آماده‌ی شنیدن حرفهاش هستین و کنارشین و کمکش می‌کنین. و نکته‌ی نهایی: واقعاً نگران نباشین. همه‌ی بچه‌ها چه با اضطراب جدایی و چه بدون اون، بالاخره با مدرسه رفتن کنار میان. اگه با مداومت تو اجرای همه‌ی این قدم‌ها باز هم مسأله‌تون حل نشد، من کنارتونم که باهم حلش کنیم. به نقل از دکتر. مرضیه رضاییان