فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدرقه میلیونی سردار نیلفروشان در اصفهان
🔹مجاهد راه سربلندی ایران و اسلام، سرلشکر شهید عباس نیلفروشان، پس از عمری مجاهدت در راه آزادی قدس، امروز در آغوش اصفهان در جوار همرزمان شهیدش آرام گرفت.
@TasnimNews
🔴 افشین علا پس از انتشار نو سرودهاش درباره نماز جمعه نصر نوشت: باخبر شدم که حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی پس از خواندن شعر اخیرم پیرامون حماسهی جمعهی نصر، خطاب به این فرزند کوچک خود نوشتهاند:
"قوی، زیبا و استادانه است. کاش شأن نزولش این حقیر نبودم. به هرحال وظیفه داشتم تشکر کنم." 🥺
@tarannomezendegi22
ای خطبهی غرای تو چون آب بر آتش
تسکین دل سوتهی اصحاب بر آتش
شد هیمنهی خصم در آن جمعهی بشکوه
چون دود ز جمعیت احباب بر آتش
یکپارچه در سوز و گداز آمده بودند
تا روی تو بینند چو مهتاب بر آتش
ای پیر جوانبخت! ز آهنگ نمازت
مانند سپندی شده محراب بر آتش
بر چیرگیات در سخن، اعدا متحیر
چون خیرگی کرمک شبتاب بر آتش
خنیاگر صهیون نگر از نطق بلیغت
افکنده ز کف، آلت و مضراب بر آتش
فهماند کلام تو به صیاد جهانخوار
ماهی نشود صید ز قلاب بر آتش
از شش جهت افروخت شرر، جانی غاصب
زین رو شده بریان، خود قصاب بر آتش
ما چون تو اگر سوختهایم از غم یاران
گشتیم بهاور چو زر ناب بر آتش
تصویر "حسن" شیر عرب، حک شده بر عرش
هرگز نتوان سوختن این قاب بر آتش
دست از تو نداریم، اگر پا بگذارند
بسیار سران از پی ارباب بر آتش
فردا چو بسوزند عجب نیست که امروز
کردند بنا کاخ خود، اعراب بر آتش
ای پیر! هوادار توأم چونکه در این راه
بیداری و بس قافله در خواب بر آتش
دل کندهام از راست و چپ یکسره، چون تو
بر خندق سلمانی و احزاب بر آتش
از بغض تو بر گردهی ما دشنهی دشنام
بسیار زند سفله چو تنداب بر آتش
خفاش چه داند ز چه در چرخشم ای دوست
گرد تو چو پروانهی بیتاب بر آتش
از طعن رقیبان به فلاخن، چو خلیلم
در باغ گل افتاده ز پرتاب بر آتش
بگذار حسودم بزند طعنه که افتاد
زین شعر تر و تازه و شاداب بر آتش
افشین علا
مهر ۱۴۰۳
@tarannomezendegi22
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یحیی سنوار :
من این جمله از امام علی را خوب به خاطرم سپرده ام که گفت:
دو روز در زندگی انسان هست، روزی که در آن مرگ سرنوشت تو نیست، و روزی که مرگ سرنوشت تو ست.
در روز اول هیچ کس نمی تواند به تو آسیبی برساند و در روز دوم هیچ کس نمی تواند تو را نجات دهد...
@BisimchiMedia
#یحیی_السنوار ؛
صلح و مذاکره در کار نیست یا پیروز میشویم یا کربلا رخ میدهد. والسلام!
@abuhossein
#قسمت_نهم
#شهيد_مهدي_زين_الدين
حول و حوش عملیات خیبر بود . خیلی وقت می شد که از مهدی خبر نداشتم . از یکی از خانم ها که شوهرش آمده بود پرسیدم " چه خبره ؟ خیلی وقته که از آقا مهدی و بچه ها خبری نیست " گفت شوهرم می گوید " همه سالم اند ، فقط نمی توانند بیایند خانه . باید مواضعی را که گرفته اند حفظ کنند . " هر شب به یک بهانه شام نمی خوردم یا دیر تر می خوردم . می گفتم صبر کنم شاید آقا مهدی بیاید . آن شب دیگر خیلی صبر کرده بودم . گفتم حتماً نمی آید دیگر . تا آمدم سفره را بیندازم و غذا بخورم ، مهدی در زد و آمد تو . صورتش سیاه سیاه شده بود . توی موهایش ، گوشه چشم هایش و همه ی صورتش پر از شن بود . بعد از سلام و احوال پرسی گفتم " خیلی خسته ای انگار . " گفت " آره چند شبه نخوابیدم . " رفتم غذا گرم کنم و سفره بیندازم . پنج دقیقه بعد برگشتم دیدم همان جا ، دم در ، با پوتین خوابش برده . نشستم و بند پوتین هایش را باز کردم . می خواستم جوراب هایش را در بیاورم که بیدار شد . وقتی مرا در آن حالت دید عصبانی شد . گفت " من از این کار خیلی بدم می آید . چه معنی دارد که تو بخواهی جوراب من را در بیاوری ؟ " بلند شد و دست و صورتش را شست دو سه لقمه غذا خورد و رفت خوابید .
سر این چیزها خیلی حساس بود . دوست نداشت زن بَرده باشد . می گفت " از زمانی که خودم را شناختم به کسی اجازه ندادم که جوراب و زیر پوشم را بشوید . " خودش لباسهای خودش را می شست . یک جوری هم می شست که معلوم بود این کاره نیست بهش می گفتم ، می گفت " نه این مدل جبهه ای است . "
آن شب بعد از چند ساعت بیدار شد . نشستیم و حرف زدیم . از عملیات خیبر می گفت . می گفت " جنازه ی خیلی از بچه ها آن جا مانده و نتوانستیم برشان گردانیم . " حمید باکری را گفت که شهید شده . حالا من وسط این آشفته بازار پرسیدم " اصلاً شما ها یاد ما هستید ؟ اصلاً یادت هست که منیری ، لیلایی وجود دارد ؟ " چند ثانیه حرف نزد . بعد گفت " خوب قاعدتاً وقتی که مشغول کاری هستم ، نمی توانم بگویم که به فکر شما هستم . اما بقیه ی وقت ها شما از ذهنم بیرون نمی روید . دوستانم را می بینم که می آیند به خانه هایشان تلفن می زنند و مثلاً می گویند بچه را فلان کار کن . ولی من نمی توانم از این کارها بکنم . " آن شب خیلی با هم حرف زدیم . فهمیدم که این آدم ها خیلی هم به خانواده شان علاقه مندند ، ولی در شرایط فعلی نمی توانند آن طور که باید این را بگویند .
🌸پايان قسمت نهم داستان زندگي #شهيد_مهدي_زين_الدين 🌸
@tarannomezendegi22
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تلاوت قرآن کریم صفحه ۱۰۵ و قسمتی از صفحه ۱۰۶ همراه با ترجمه گویا
@tarannomezendegi22
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥اعلام خبر شهادت یحیی السنوار در جنین، کرانه باختری
@tarannomezendegi22
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️اثر قضا شدن نماز صبح...
@tarannomezendegi22
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا واجب کرد بر همه ما
که وایسیم کنار حزبالله
واسه نابودی این رژیم منحوس
اونوقت منِ بچه بسیجی
منِ بچه هیئتی
منِ بچه جهاد تبیینی
اگه زندگیم بعد از این فرمان آقا
با زندگیم قبل از این فرمان آقا
فرقی نکنه
باختم!
@tarannomezendegi22
#قسمت_دهم
#شهيد_مهدي_زين_الدين
برگشتم دیدم همان جا ، دم در ، با پوتین خوابش برده . نشستم و بند پوتین هایش را باز کردم . می خواستم جوراب هایش را در بیاورم که بیدار شد . وقتی مرا در آن حالت دید ...
همان شب بود که گفت " من حالا تازه می خواهم شهید بشوم . " گفتم " مگر حرف شماست . شاید خدا اصلاً نخواهد که تو شهید بشوی . شاید خدا بخواهد تو بعد از هفتاد سال شهید شوی . " گفت " نه . این را زورکی از خدا می خواهم . شما هم باید راضی شوید . توی قنوت برایم اللهم ارزقنی توفیق الشهاده فی سبیلک بخوانید . "
این دوره دوم با هم بودنمان در اهواز تقریباً یک سال طول کشید . من داشتم بزرگ تر می شدم . مادر شده بودم و دیگر آن جوان نازک دل سابق نبودم . لیلا جای پدرش را خوب برایم پر کرده بود .
خاطرات این دومین سال بیش تر در ذهنم مانده . کربلا رفتنش را یادم هست . یک بار دیدم زیر لباسهای من ، روی بند رخت یک لباس عربی پهن شده پرسیدم " مهدی این لباس مال شماست ؟ " گفت " آره . " گفتم " کجا بودی مگر؟ " گفت " همین طوری ، هوس کرده بودم لباس عربی بپوشم . " گفتم " رفته بودی دبی ؟ مکه ؟ " گفت " نه بابا ، ما هم دل داریم . " با موتور زده بود رفته بود کربلا . خودش آن موقع نگفت . بعدها که خاطرات سفرش را تعریف می کرد ، یک چیز خنده دار هم گفت . وقتی رفته بود ، همین جوری عادی با لباس عربی زیارت کرده بود و داشته بر می گشته که به یکی تنه می زنه ، به فارسی گفته بود " ببخشید " یک باره می فهمد که چه اشتباهی کرده .
ساختمانمان موش زیاد داشت . شب ها از ترس موش ها نمی توانستم به آشپز خانه بروم . یک موکت زدم به آن جایی که فکر می کردم محل آمد و رفت موش هاست . یک شب که مهدی آمد گفت " خیلی تشنمه . آب خنک خنک می خواهم . " گفتم " پارچ بغله دستته . " گفت " نه ، باید بری واسم درست کنی . " رفتم با ترس و لرز آب یخ درست کردم . وقتی برگشتم دیدم دارد می خندد . گفت " از همان اول که موکت را آن جا دیدم ، فهمیدم قضیه از چه قرار است . می خواستم سر به سرت بگذارم . " گفتم " آره تو رو خدا مهدی یک کاری بکن از شرّ این راحت بشوم . " گفت " یک شرط داره . " من ساده هم منتظر بودم ببینم چه شرط می گوید . گفت " شرطش اینه که اگر موش ها رو گرفتم کبابشان کنی . " آن شب من دیگر اصلاً نتوانستم شام بخورم !
🌸پايان قسمت دهم داستان زندگي #شهيد_مهدي_زين_الدين
@tarannomezendegi22
♨️حسین حامیدی خبرنگار تونس که شادی سعودی ها را پس اعلام خبر سینوار دید ، نوشت :
نصراللهِ شیعه که شهید شد ،عده ای از سعودیها خوشحالی کردند، سنوار سنی هم که شهید شده، همان سعودی ها باز هم خوشحالی می کنند.
به ما بگویید دین پدرتان چیست؟
نکند از یهودیان خیبر باشید و ما نمیدانیم؟
@tarannomezendegi22
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥بغض نماینده پارلمان ایرلند در محکومیت اسرائیل
🔸 «توماس گلد» نماینده پارلمان ایرلند در جلسه به رسمیت شناختن فلسطین در پارلمان:
🔹 «امیدوارم بنیامین نتانیاهو در جهنم بسوزد تا ببیند این کودکان و خانوادههایشان چطور سوختند»
@tarannomezendegi22
این شهدای ۶۳ ساله متولدین ۱۳۴۰ هستند؛ یعنی همان سربازان در گهوارهای که خمینی کبیر در سال ۴۲ میگفت.
عجب حکایتی است داستان روح الله و یارانش ...
@tarannomezendegi22
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین جمله حضرت امام خمینی رحمه الله علیه،
به امام خامنه ای حفظه الله.
@tarannomezendegi22
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اشتباه کردید این فیلم را منتشر کردید؛ این فیلم سند ماندگار و دالی بر اسطوره بودن یحیی سنوار خواهد شد
مهدی بختیاری نوشت:
این فیلم که ارتش اسرائیل آن را منتشر کرده، آخرین لحظات زندگی فرمانده شهید یحیی سنوار است.
مردی که تنها و زخمی - نه در داخل تونلهای زیر زمینی، بلکه بر روی زمین - با تنی مجروح و خسته، با دستی قطع شده و نفسهایی به شماره افتاده، در آخرین تلاش برای مبارزه با اشغالگر سرزمینش چوبی را به سمت پهپاد اسرائیلی که به او نزدیک شده است پرت میکند.
این صحنه پرشکوهترین لحظات نزدیک به مرگ یک مرد است.
خداحافظ اسطوره ابدی، ابو ابراهیم
@abuhossein
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻شعری که حاج قاسم خوند و در وصف شهید یحیی السنوار بود
@abuhossein
28.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 خوشحالی ایادی رژیم بعد از خبر و اعلام برخی جزئیات از لحظاتی که گفته شده مربوط به مبارزه پایانی سنوار است، ما را به یاد سکانس آخر فیلم مختار انداخت
@tarannomezendegi22
✅ ترکش استخوان را ترکونده.
خودش بسته. و ادامه داده. ( با ۶۲ سال سن): جهاد تا آخرین نفس
@tarannomezendegi22
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لیلای من کجایی
🎼🎼🎤🎼🎼
😭😭😭😭😭😭 شادی ارواح طیبه شهداصلوات برمحمدوآل محمد(ص).
@tarannomezendegi22
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جالبه یه بچه ی ابتدایی میفهمه
ولی خیلی از روشن فکران نمیفهمن
واقعا احسنت داره
@tarannomezendegi22
14.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
معرکه ای که به منجی می رسه🔥
@tarannomezendegi22
یحیی سنوار که میگفتند جاسوس است شهید شد
فرزندان اسماعیل هنیه هم که میگفتند در قصرهای قطر زندگی میکنند، به شهادت رسیدند.
سیدحسن نصرالله هم که میگفتند ایران است، در بیروت شهید شد.
مرز دروغ و حقیقت، هیچگاه این چنین شفاف نبوده است.
@tarannomezendegi22
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بانوی لبنانی خطاب به خواهران و برادران ایرانی خود: ما با ارزش ترین قربانی های خود را برای قدس و فلسطین دادهایم تا در زمینه سازی ظهور نقش خود را ایفا کنیم.
@tarannomezendegi22
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج شیخ یونس ترابی ...
@tarannomezendegi22