eitaa logo
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
936 دنبال‌کننده
800 عکس
507 ویدیو
2 فایل
تبلیغات پذیرفته میشود به آیدی زیر مراجعه کنید @bentalhasan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_25 #مُهَنّا بعد از ده روز ما برگشتیم خوزستان، نتونستیم اونجا خونه پیدا کنیم،نه اجاره، نه رهن
ام‌البنین رو تازه شیر گرفته بودم، ۱سالش بیشتر نبود که اومدیم یزد. برخلاف فاطمه و بهار که همراه ما تو یه اتاق میخوابیدن، ام‌البنین رو بعد از اینکه از شیر گرفتم همراه دخترا تو اتاق جدا میگذاشتم. خب خونه‌ای که تو خوزستان داشتیم دوتا اتاق بیشتر نبود، ناچارا دخترا با ما تو یه اتاق میخوابیدن. اما خونه‌ای که تو یزد اجاره کرده بودیم، شرایطش بهتر بود و از جهتی که هم طبقه همکف برا ما بود هم زیرزمین کار ما راحت شد. احمدرضا به دخترا قول داده بود اگه کارنامه پایان سالشون 20بشه برا اتاقشون فرش به قول معروف پرنسسی بخره. همین طور هم شد، دخترا نمره مورد قبول رو کسب کرده بودند و پدرشون سر قولش ایستاد و براشون فرش خرید. صاحبخونه ما خیلی زوج خوبی بودند، بنده‌خدا‌ها چقدر سر و صدای ام‌البنین رو تحمل کردن، گاهی وقت‌ها می‌اومدن و میبردنش پیش خودشون و آرومش میکردند. نسبت به قبل کم حوصله‌تر شده بودم، خودم حس می‌کردم قبلا خیلی بیشتر برا بچه‌ها وقت میگذاشتم، ولی این مدت بی‌حوصله شده بودم، نگرانی‌های متفاوتی داشتم. درسته که الان ما خونه داشتیم ولی اینجا برا ما نبود، ما هم که قصد برگشت به خوزستان نداشتیم. بعد از تموم شدن دوران تحصیل احمدرضا باید برمی‌گشتیم. احمدرضا همون سال دوم درخواست انتقال دائم رو داد، اما قبول نکردند. ترس و دلهره حرف مردم بود که مثل خوره به جونم افتاده بودم. دلم نمیخواست برگردم، درسته اونجا شرایطم از لحاظ اقتصادی و کار بهتر بود اما از لحاظ روحی آرامش نداشتم، تازه خودم رو به زندگی تو غربت عادت داده بودم. وقتی به مشکلاتی که با خانواده احمدرضا داشتم فکر می‌کردم، مصمم تر میشدم به موندن تو شهر غریب. خلاصه بعد از کلی بدو بدو تونستم انتقال دائم رو بگیریم. خونه‌ای که تو اهواز داشتیم رو فروختیم، مقداری پول از قبل ذخیره داشتیم، همه اینا رو جمع کردیم و رو هم گذاشتیم و پول رهن دادیم. اما خب نمی‌شد تا آخر عمر تو خونه‌ اجاره‌ای زندگی کرد؛ صاحبخونه هم قصد داشت اجاره و رهن رو بالا ببره که دیگه از عهده ما خارج بود. با راهنمایی چندتا از همکار‌های احمدرضا تو یزد، فهمیدیم اینجا آموزش پرورش به معلم‌ها پنج‌سال خونه میده، از جهتی که احمدرضا درگیر کارهای پایان‌نامه و مدرسه و تدریس بود، من افتادم دنبال خونه. اینقدر رفتم و اومدم تا نهایتا تونستم خونه رو از آموزش پرورش بگیرم، مسئولش یه آدم یه لا‌قبا بود که فکر می‌کرد از دماغ فیل افتاده، به دروغ میگفت ما خونه نداریم، در حالی که داشتن و اما میخواستن بر اساس قانون بند پ(پارتی)، یا خودشون اونجا رو بگیرن یا بدن به کسی که خودشون دلشون میخواد، اما من اینقدر پیله شدم که در آخر خونه رو داد، هرچند با اکراه این کار رو کرد. مدیر مدرسه احمدرضا خیلی آدم حسابی بود، حقیقتا تو دورانی که احمدرضا درس میخوند خیلی هوای احمدرضا رو داشت. خب تخصص احمدرضا ریاضی دبیرستان بود، خیلی سخت بود براش پایه چهارم ابتدایی اونم اتباع بخواد درس بده، ولی با کمک اون مرد احمدرضا از عهده این کار هم بر اومد. بعد‌ها هم ما با این خانواده، رفت و آمد پیدا کردیم، یه مرد و زن ساده و خدایی که یه دختر داشتن. هرچند خودشون یزدی بودن، اما از برخی فرهنگ‌های شهرشون ناراحت بودن، حقیقت بین بودن، به دنبال تعریف بی‌خودی از خودشون و شهرشون نبودن، درستش هم اینه. ما هم وقتی میخواییم از خوزستان تعریف کنیم قطعا خون گرم بودن و مهمان نواز بودن رو به همه تعمیم نمی‌دیم ولی اکثریت اینجوری هستن. هرجایی خوب و بد داره، اما کم و زیاده. حالا که انتقال ما دائم شده بود و پنج سال فرصت داشتیم تا خونه پیدا کنیم، از فرصت استفاده کردیم و افتادیم دنبال خونه. جاهای مختلفی رو گشتیم، خونه‌های مختلفی رو دیدیم، ولی به نتیجه نمی‌رسیدیم. حقیقتش ته دلمون راضی به موندن تو یزد نبود، فضای یزد بر خلاف اسم و رسمش فضای خوبی برای ما نبود. از لحاظ بی حجابی خیلی مناسب نبود، حداقل اون زمان نسبت به خوزستان بدتر بود، هرچند الان دیگه این مشکل متاسفانه فراگیر شده. از لحاظ اقتصادی هم اونجا همه چی گرون بود، یزدی ها خودشون رو تو همه چی با تهران مقایسه می‌کردن، این حرف من نبود، اینو قدیمی‌های شهر می‌گفتن که چندسال قبل یزد رو دیده بودن. تغییرات زیادی داشت این شهر. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
کسی آرام درون گوشم زمزمه می‌کند نگران برآورده شدن کدام رویایت هستی؟ آن را به من بسپار، آرام و بی‌دغدغه بخواب. من هستم❣ شب خوش✨💫✨
سلام شب خوش عزیزان❣ امیدوارم حالتون خوب باشه💝 عزیزان لازم دونستم که یه مطلبی رو به شما بگم در مورد این که میگید از یزدی‌ها بد گفتی و اینا رو کوبیدی☺️ ببینید ما تو این داستان داریم زندگی کسی رو نقل میکنیم که اونجا 11سال زندگی کرده، مستقیما با مردمش در ارتباط بوده، تو بطن جامعه یزد و اداری و غیر اداریش بوده. ممکنه دید اون فرد این باشه که یزد خوب نیست، شانسش بوده یا هر چیزی که تو اون شهر همش سختی کشیده. اما یه وقت کسی میره یزد دقیقا برعکس میبینه و مدام تعریف میکنه. ما وقتی از زبون کسی بدی جایی رو نقل میکنیم یا خوبی جایی رو صرف این نیست که این جا و مردمش همیشه خوب اند یا همیشه بد هستند. برا همه ما همچین اتفاقی هم افتاده که چنین تجربه‌ای داشتیم در خرید و فروش و زندگی روزمره حتما به این نکته توجه کنید. والا هیچ وقت قصد مدح و ذم بیش از حد از جایی یا کسی رو نداریم و تمام ملیت‌ها و قومیت‌ها به نوبه خود محترم‌اند☺️ ✍ف.پورعباس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح‌ها، زمانی است که ذهن ما هنوز تازه و پاک است.꧁࿇♥ این زمانی است که می‌توانیم با خواندن کتاب‌های مورد علاقه‌مان، روزمان را با انرژی و انگیزه شروع کنیم.˚₊· ͟͟͞͞➳❥ کتاب‌ها می‌توانند به ما انگیزه و الهام بدهند، مشکلات روزمره را فراموش کنیم و به دنیایی از خیال و خلاقیت فرو رویم.*•.¸♡ ♡¸.•* پس امروز، قدمی بردارید و یک کتاب جدید را شروع کنید. *•.¸♡ صبح بخیر💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_26 #مُهَنّا ام‌البنین رو تازه شیر گرفته بودم، ۱سالش بیشتر نبود که اومدیم یزد. برخلاف فاطمه و
مراسم شهادت حضرت معصومه نذر هرساله‌ام رو تو یزد هم رها نکردم، سال اول که مراسم گرفتیم تو یزد، فقط یه خانواده اومدن، یکی از همکلاسی‌های احمدرضا، همراه خانمش اومده بود. سال دوم چهارتا خانواده اومدن، یادم هست یکی از همکارهای احمدرضا مادرش رو هم آورده بود، خانمی لاغر اندام و پیر و قد کوتاه، با چهره‌ای دلنشین و دوست داشتنی. خب طبق عادت هرساله من به اندازه صد الی دویست نفر غذا می‌پختم، تو خوزستان هم اینکار رو می‌کردم، فکر نمی‌کردم تو این شهر کسی استقبال نکنه، علی رقم اینکه با همه در و همسایه هم سپرده بودیم،ولی خیلی نیامدن. اون خانم پیر از اول مجلس تا آخر مجلس با لهجه غلیظ یزدی منو سرزنش می‌کرد، که چرا اینقدر اسراف کردی، حالا این همه غذا رو میخوای چیکار کنی؟ خدا راضی به این همه ریخت و پاش نیست. هرچی هم میگفتم خانم این غذا برا اهل بیته، اصراف نمی‌شه راضی نمی‌شد. البته ما که زبونش رو نمی‌فهمیدیم نوه‌اش برامون ترجمه می‌کرد که مادر بزرگم همچین میگه. صبح روز بعد اون خانم پسرش رو فرستاده بود پیش احمدرضا، بهش گفته بود برو به آقا احمد بگو نذرش قبول شده، اون غذاها اسراف نبوده، نذرش رو آقا امام علی(ع) قبول کرده. ظاهرا خواب میبینه آقا امام علی اومدن خونه ما، یکی از دخترا هم میره به استقبال مولا، قصد میکنه دست آقا رو ببوسه اما آقا میگن شما نامحرمی، پدرت رو صدا کن دخترم. اینو بعدها برامون گفتن، خیلی خوشحال شدم که مهر تایید اهل بیت پای نذرمون خورد. اون حاج خانم دیگه ما رو ول نکرد، هرچند سواد نداشت اما با معجزه‌ای حافظ کل قرآن بود، حافظه‌عجیبی داشت. شماره احمدرضا رو گرفته بود، هرز چند گاهی زنگ میزد و می‌گفت بیاید دلم براتون تنگ شده. یه بار بخاطر مشغله زیاد حدود دو هفته ما به این پیرزن سر نزدیم، احمدرضا گفت: حالا بیا بریم امروز یکم سرم خلوته، اون پیرزن بیچاره کسی رو نداره، پسراش دیر به دیر بهش سر میزنن. از خونمون تا روستایی که این پیرزن زندگی می‌کرد ده دقیقه راه بود، جای کلید در خونه‌اش هم زیر یه تخته سنگی بود که کنار یه سکو که بغل خونش بود میگذاشت. خونه خیلی با صفایی بود، یه خونه کاهگلی با اتاق‌هایی که سقف طاقی دارند. خونش تو یه باغ کوچلو بود که پر از درخت انار بود، یه طویله کوچیک داشت که چندتا مرغ و خروس و یه بز رو توش نگه داری می‌کرد. وقتی وارد شدیم، پیرزن کتاب به دست بود. یه نگاهی به من و احمدرضا انداخت و خندید و گفت: نذر کرده بودم اگر بیاید یه دعای توسل بخونم، خدا رو شکر که اومدید. نمیدونم چی از ما دیده بود که برای دیدن ما نذر کرده بود. حقیقتش منم مثل مادر خودم دوستش داشتم، حالا که از مادرم دور شده بودم دیدن این پیرزن منو به آرامش می‌رسوند. وجود این خانم باعث شد ما با پسر ایشون هم که همکار احمدرضا بود رفت و آمد پیدا کنیم. راستش وقتی از خوزستان زدیم بیرون همش به خودم میگفتم اونجا ما دوست پیدا میکنیم؟ یعنی مثل اینجا که با دوستای احمدرضا میرفتیم سفر و رفت و آمد میکنیم، اونجا هم همین طور میشه؟ فکرش رو نمی‌کردم بتونیم اونجا با کسی ارتباط بگیریم و دوست بشیم. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا