eitaa logo
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
922 دنبال‌کننده
804 عکس
513 ویدیو
2 فایل
تبلیغات پذیرفته میشود به آیدی زیر مراجعه کنید @bentalhasan
مشاهده در ایتا
دانلود
Just like each snowflake is unique and special, so is each morning. Start your day by realizing that you can make it a unique and special day همان طور که هر دانه برفی منحصر به فرد و خاص است هر صبح نیز همین طور است روز خود را با این درک آغاز کن که می توانی آن را به یک روز بی نظیر و خاص تبدیل کنی. سلام و صبح بخیر از این زاویه جذاب😍😍😍❣ ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
ولا تقنطوا من رحمه‌الله، ان الله یغفر الذنوب جمیعا میدونی چرا جمیعا رو پر رنگ نوشتم؟🤔🤔 تاکید دارم خدا همه گناهان رو می‌بخشه، وقتی میگم همه یعنی تو دیگه حق نداری بگی نه گناه من خیلی بده. گناه تو هر چقدر هم بد باشه، باز هم خدا میبخشه. فقط خدا یک گناه رو نمیبخشه میدونی چیه؟؟🤭 نا امیدی آره خدا ناامیدی رو نمی‌بخشه، اصلا یکی از دلایلی که خدا شیطان رو میبره جهنم اینه که، شیطان گفت من دیگه کارم تمومه خدا منو نمی بخشه و ناامید شد. پس حواست باشه، هرجا هستی، هرکاری کردی، هر گندی زدی، اصلا مهم نیست. نزدیک‌ترین دور برگردون رو پیدا کن و برگرد. ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
از این زاویه ظهرتون بخیر😍😍 نبینم انرژی‌ها بیفته‌هاااا تا علی داریم، غم نداریم بلند بگو یا‌علی😍😍
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_21 #ستاره_پر_درد قطعا مثل زمانی که برای اولین بار میخواستم مقابل خواستگار بشینم، امروز نمیتون
ستاره:سلام مادر، خوبی _سلام دورت بگردم، ممنون عزیز دلم، من خوبم، اوضاع تو چطوره؟ ستاره: الحمدلله، میگذره _جانم مادر کاری داشتی؟ ستاره: مادر، زنگ زدم که نظرمو در مورد آقای شکیبافر بگم. _ان شاالله خیره ستاره: من میخوام آقای شکیبافر رو قبول کنم، فقط قبلش میخوام یه جلسه دیگه باهاشون صحبت کنم، میخوام مطمئن بشم من رو به آرزوهام میرسونه. _ ان شاالله هرچی صلاحه اتفاق بیفته مادر، پس من به مادرش اطلاع میدم که نظرمون مثبته. ستاره: ممنون مادر، ببخش که باعث زحمتت شدم. _ این چه حرفیه ستاره جان، تو نور چشم‌مایی. تماس تموم شد، یه نفس عمیق کشیدم، میخواستم یه بار دیگه به مردها و به خودم فرصت بدم، من هنوز۲۵سالم بود، حق داشتم از زندگی لذت ببرم. بنا به درخواستم یه جلسه دیگه این بار تو تهران برقرار شد، من تاکید کردم که من پسرم رو باید از اون مرد پس بگیرم، و قصد دارم رشته گرافیک بخونم و کلاس پیانو هم میخوام ثبت‌نام کنم، و اینکه آرزوهایی دارم که نیاز دارم که یه نفر کنارم باشه تا بتونم بهشون برسم. آقای شکیبافر هم با اطمینان گفت: شما هرچی بخواید من حتما انجامش میدم، منم برای رسیدن به قله‌های موفقیتم نیاز دارم یکی کنارم باشه، امیدوارم، پشتیبان‌های خوبی برای هم باشیم. حالا که سر همه موارد به توافق رسیده بودیم، به پیشنهاد پدر مادرامون نزدیک‌ترین تاریخ رو برای روز عقد مشخص کردیم. وقتی عاقد خطبه رو میخوند قلبم به شدت تو فشار بود، هنوز ترس داشتم، ترس از اینکه یه روزی شهرام بیاد بحث مهریه رو پیش بکشه و من رو باز بشکنه. دستم رو تو دستش گذاشتم، با سلام و صلوات و ساده‌ترین تشریفات سر خونه زندگیمون رفتیم. با یه چمدون و دوتا دست لباس ،از خوابگاهی که مدتی رو به سختی گذروندم، بیرون رفتم. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
6.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸مهربانا ! 🍁به هر آنکه دوست میداری 💓بیاموز که مهربانی 🍁از زندگی کردن برتر است 💓و بهر آنکه دوست تر میداری 🍁بچشان که هیچ چیز 🌸برتر از محبت نیست 🍁سلام: صبحتون بخیر 💓لحظه‌هاتون  مملوازشادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_22 #ستاره_پر_درد ستاره:سلام مادر، خوبی _سلام دورت بگردم، ممنون عزیز دلم، من خوبم، اوضاع تو چ
شهرام: حالتون خوبه؟ ستاره: خوبم شهرام: اما چشم‌هاتون اینو نمیگه همین یه جمله شهرام نور امیدی تو قلبم ایجاد کرد، این که من براش مهم بودم، حال خراب درونم را متوجه شده بود. ستاره: چیزی نیست، یعنی... شهرام: نمیخواد چیزی بگی، من میتونم حدس بزنم از چی میترسی. اومد جلو و دست‌هام رو تو دستاش گرفت و گفت: شهرام:من بهت قول دادم که همه جوره برای رسوندن تو به آرزوهات کمکت میکنم، حتی اگر نیاز باشه جونم رو بدم. ستاره جونم، من امیرعلی رو بهت برمیگردونم، اینقدر بخندونمت که غم‌های گذشته یادت بره. حرف‌هاش بوی امید داشت، نگاهش دروغ‌نمی‌گفت، شهرام واقعا حاضر بود بخاطر دل من از جونش هم بگذره. دیگه مثل روز‌های قبل تنها نمیرفتم صدا وسیما، حالا دیگه متفاوت شده بود حضورم اونجا. من و شهرام تو یه بخش کار می‌کردیم، جدایی آن‌چنانی بینمون نبود، شهرام از همون روز اول رفت دادگاه و درخواست کرد حضانت امیر‌علی رو به ما دوتا بدن. طبق قرار ماهانه من یک روز در ماه بچه‌ام رو میدیدم. هربار حالش بدتر از قبل بود، همه اینا رو سند می‌کردم و برای قاضی می‌بردم. امیر‌علی: مامان تو دیگه منو نمیخوای؟؟ ستاره: کی این حرف رو بهت زده؟ مگه میشه من تو رو نخوام امیرم. امیر‌علی: بابا میگه شما حالا که ازدواج کردی، دیگه منو فراموش کردی، دلت هم نمیخواد منو ببینی. ستاره: اون بیخود کرده این حرف رو زده، اون ... بخیال مادر، بابات برا خودش حرف زده. بهت قول میدم تو رو ازش پس بگیرم، من نمیزارم تو پیش اون بمونی. امیر‌علی: کی منو پیش خودت میاری؟ ستاره: یکم تحمل کن، من و شهرام دنبال این هستیم که تو رو پس بگیریم، طول میکشه، امیرم بدون من بیشتر از تو مشتاقم که تو کنار من باشی، دوری از تو برام خیلی سخته، یکم منتظر بمون قول میدم خیلی زودتر از اونچه که تو فکر کنی بیارمت کنار خودم. شهرام بخاطر دل من پسرش علی رو میفرستاد پیش مادرش، هرچند من قلبا من راضی نبودم، میتونستم احساس قلبیش رو بفهمم اونم بچه‌اش رو دوست داره، اما شهرام می‌گفت تا وقتی که امیر‌علی رو پس نگرفتم علی رو پیش خودمون نمیارم، اون دوتا باهم باید تو این خونه بیان. ستاره: ولی ممکنه حس کنه تو اون رو بخاطر من کنار گذاشتی شهرام: نمیزارم این اتفاق بیفته، تو نگران نباش. رضا حاضر نبود امیر‌علی رو پس بده، میگفت من بچه‌ام پیش خودم نگه میدارم. امیر‌علی هم سن قانونی نرسیده بود که ما بتونیم نظرش رو بپرسیم، بخاطر همین روند حضانت امیر‌علی سخت پیش میرفت. یک روز تو دادگاه اینقدر امیر‌علی گریه کرد که من دیگه طاقت نیاوردم، بچه‌ام رو بغل کردم همراهش گریه کردم، اینقدر گریه کردم که از حال رفتم. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
کجایید ؟؟ 🤔🤔 خبری ازتون نیست!!🙁🙁 چقدر از داستان رو خوندید؟ حستون چیه نسبت به این داستان؟؟ اینقدر داستان کسل کننده شده که شما تو رواق نمیاید؟؟ اگر لینک رواق رو گم کردید اینم خدمتتون منتظرم نظراتتون رو بشنوم بیاید یکم گپ بزنیم https://eitaa.com/joinchat/902431193C24bb65b3a3