هدایت شده از وقف مهدویت
☘️گرچه غيب را به امام زمان و جهنّم تفسير كرده اند، ولى اين ها مصاديق غيب هستند؛ چون غيب امام زمان و على چيز ديگرى است و شهود و غيب نسبت به افراد تفاوت دارد. و در سوره ى بقره، ادامه ى آيه نشان مى دهد كه غيب چيست؛ چون ادامه ى ايمان به غيب، اقامه ى نماز آمده، كه نماز پيوند اين وجود مؤمن و معتقد به غيب، با اين حقيقت پنهان است.
👈ايمان به قدر انسان و ارزش او، او را به سوى خدا مىكشاند و ضرورت خدا از ضرورت آب و هوا براى تو محسوس تر مى شود. و ايمان به غيب، براى تو كه شهود عالم، دلت را پر نكرده و ايمان به روز ديگر، كه به امروز قانع نيستى و ايمان به وحى، به دنبال مى آيند.
👈انسان با شناخت قدر و استعدادهاى خود، به مقدار استمرار و ادامه ى خود و به جهان ديگر روى مى آورد. همان طور كه از استعدادهاى اضافى بچه در رحم مادر، مى توان به استمرار او و جهان ديگر راه يافت. و در اين مجموعه ى عظيم هستى است، كه انسان با هدف بالاتر از وجود خويش و جهت عالى تر، به رسول و ولى روى مى آورد.
👈اين دو نكته، جايگاه انسانى كه در تمامى هستى مطرح است، نه در يك كشور؛ و با هدف بالاتر از خود همراه است، نه لذّت و قدرت و رفاه.
آن جايگاه و اين هدف، نياز به حكومت و رهبرى رسول و امام معصوم را نشان مى دهد. كسانى كه خود را از دست مى دهند، هيچ ايمانى نخواهند داشت: «الَّذينَ خَسِرُوا انْفُسَهُم فَهُمْ لا يُؤمِنون»؛
هيچ گونه ايمانى نه به اللّه، نه به غيب، نه به يوم الاخر و نه به وحى كه تمامى اين ايمانها در گرو ايمان به قدر انسان و در 👈گرو شناخت انسان از خويش است. كسى كه خودش را باور نكرده، مثل انسانى مى ماند كه به روزى پنج ريال قانع است و خيال مى كند كه شقّ القمر كرده اما همين كه ارزش خودش را فهميد، مى بينى كه آرام نمى گيرد، حتّى هجرت مى كند و به آن جايى روى مى آورد كه حقوقش را بگيرد.
هدایت شده از وقف مهدویت
☘️ ما با اين جهان بيرون، دو نوع رابطه داريم؛ هم مى خواهيم آن را بشناسيم و هم از آن خوشحال و يا رنجور مى شويم. اين رابطه ى عاطفى، در بحث ارزش به تو كمك مى كند؛ چون تأثيرپذيرى و رنج و شادى تو، نشان دهنده ى قدر و درجهى وجودى توست و بايد محاكمه شود كه چرا اين طبيعت را نگه داشته ام، كه از فلان حرف، فلان عمل و فلان برخورد، خوشحال و يا ناراحت بشوم. من مىتوانم با دگرگون كردن توقّع ها، تحمّل هايم را زياد كنم. براى توضيح بيش تر، مى توانى در اين زمينه با دوستان بحث كنى.
🔹در قسمت رابطه ى معرفتى، براى شناخت جهان، راه هايى وجوددارد: تجربه و علم، فلسفه و استدلال و عرفان و حضور.
در هر حال در برابر اين سؤال ها كه جهان چگونه آغاز شده، چگونه تحوّل يافته و چگونه همراه نظام ها و قانون ها گرديده و رو به كجا دارد، انسان بى تفاوت نمانده و تلاش ها كرده است، گرچه او به دنبال هر شكست، مأيوس شده و به دنبال هر پيروزى، مغرور گرديده، ولى هميشه مى خواسته كه بشناسد و با شناخت عمل كند.
در رابطه با اين سؤال ها و براى شناخت جهان، بعضى به تجربه و تجزيه ى جهان روى آورده اند. آن ها معتقدند كه اين همه اجسام و اجرام و رنگ و نور، به اجزايى منتهى مى شوند كه مولكول ناميده مى شود. و مولكول ها از اتم هايى تشكيل شده اند و اين اتم ها همان طور كه جدول مندليف نشان مى دهد، از اتم هاى سبك، رو به سنگينى گذاشته اند و اين همه تفاوت، از اين جا برخاسته. پس بايد به اين نكته رسيد كه اتم ها از كجا شكل گرفته اند و چگونه تحوّل يافته اند.
ماركسيسم كه وارث و كامل كننده ى تمامى مكتب هاى الحادى است، جواب مى دهد كه اين ها از مادّه ى اوّليه برخاسته اند و اين مادّه، ازلى و ابدى است؛ هميشه بوده و هميشه هست. و جواب مى دهد كه حركت اين مادّه، از تضادّ درونى و تركيب آن ها برخاسته و احتياج به محرّك خارجى و ضربه ى مكانيكى ندارد، كه حركت آن ها ديالِكتيكى است. و جواب مى دهد كه نظام و قانون پديده ها، دليل ناظم و خدا نيست، كه بر اساس تصادف هاى متعدّد و بى شمار، در طى سال هاى سال شكل گرفته و تنظيمى در كار نيست. و جواب مى دهد كه مقصد جهان و جهت اين تحوّل، از سادگى رو به پيچيدگى است.
درباره ى اين نظريه- كه مادّه و سپس حيات و زندگى و سپس
جامعه ى انسانى و تاريخ را تحليل مى كند و دوره هاى تاريخى كمون اوّليه و برده دارى و زمين دارى و سرمايه دارى و سوسياليسم و كمونيسم را مطرح مى كند و تمامى فرهنگ و اعتقادات را تابع اين دوره ها و روبناى توليد قلمداد مى نمايد. درباره ى اين نظريه بحث هاى زيادى هست كه چه در قسمت مادّه و حيات و چه در قسمت جامعه و تاريخ و حركت تاريخ، اين نظريه را مى شكند؛ كه تو خودت اگر اهل تحقيق باشى و مطالعه و اگر فكر را بر بازى و سرگرمى و فيلم هاى فكاهى مقدّم بدارى، به آن ها خواهى رسيد؛ به خصوص اگر با بحث و همراهى كسانى باشى كه اين راه را رفته اند و تجربه هاى زيادى دارند؛ كه در ميان دوستان من، اين ها كم نيستند و زياد هم هستند.
نامه هاى بلوغ، ص: 32
هدایت شده از وقف مهدویت
☘️در بينش اسلامى، به جاى اثبات مبدأ هستى و آفرينش، به صفات و خصوصيات اين مبدأ مى پردازد؛ چون هركس با هر اعتقادى، ناچار است كه اين جهان را از جايى آغاز كند. اين آغاز،اين خصوصيات را داراست: «قُلْ هُوَ اللّهُ احَد»؛
يگانه است هيچ گونه تركيبى نمى تواند داشته باشد. مبدأ هستى اجزا و روابطى ندارد؛ چون مُركّب، مبدأ نيست. در نتيجه: «اللّهُ الصَّمَد»؛
مبدأ هستى بى نياز است، هيچ گونه وابستگى ندارد.
و رابطه ى اين قيّوم بى نياز، با اين همه نياز و فقر، رابطه ى توليدى نيست: «لَمْ يَلِدَ وَ لَمْ يُولَد».
رابطه ى او با موجودات، مثل رابطه ى موج و دريا و يا تصوّرات و ذهن و سايه با صاحب سايه نيست، كه همه ى اينها رابطه ى توليدى است. در حالى كه او در وجود و روابطش، مثل اين پديده هاى نيازمند نمى تواند باشد. «وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً احَد»،
كه او بى مانند است. اگر او مانندى داشت، در نتيجه قوانين آن ها بر او جارى مى شد و او محكوم و محدود مى گرديد.
👈اين جهانى كه از فقر و عجز و جهل و ضعف، به غنا و بلوغ و آگاهى و توانايى رسيده و در جريان تحوّل خويش، مدام در چرخش است.
اين ها، اين محكوم هاى عاجز كه به قدرت و آگاهى هم مى رسند، با خودشان توجيه نمى شوند؛ كه اين فقرها، غنا و قيّوم را نشان مى دهند.
وجود اين قيّوم براى اين وابسته ها، ضرورت است، نه خيال و نه وابسته به دوره هاى تاريخى. و خصوصيات اين مبدأ هم، همان يگانگى و بى نيازى و نامحدودى و بى مانندى است. و به اين گونه، تو به قيّومى مى رسى كه نور هستى است. از تو، به تو نزديك تر است.
نامه هاى بلوغ، ص: 33
هدایت شده از وقف مهدویت
☘️ تو بايد ميان فلسفه ى اسلامى و فلسفه ى مسلمين؛ و عرفان اسلامى و عرفان مسلمين، تفكيك كنى و اين ها را با يك ديگر گم نكنى.
💠آنچه احتياج به رسول و امام را مطرح مى كند، همين ارتباط وسيع انسان و همين جايگاه گسترده ى او در هستى و استمرار او تا بى نهايت است. آنچه باعث مى شود كه شيعه به مسأله ى امامت معتقد شود و اين نوع حكومت را مطرح كند، يك مسأله ى تاريخى و عاطفى نيست؛ كه با هدف رشد و جايگاه انسان در جهان، تو حاكمى مى خواهى كه به تمامى هستى آگاه باشد و از تمام كشش ها آزاد. و اين آگاهى و آزادى، معيارى را مطرح مى كند كه عصمت نام دارد. آنچه باعث مى شود كه تو حتّى عُمَر را كنار بگذارى، همين هدف حكومتى و اين تلقّى از جايگاه انسان در جهان است. مردم نمى توانند خليفه ى خدا و رسول را معين كنند. همان طور كه رسالت به اختيار مردم نبود، امامت هم به اختيار آن ها نيست. آن ها به دل ها آگاهى ندارند و از فردا بى خبرند. و اين خداست كه با توجّه به عامل امتحان و آزمايش، رسولان و امامان را انتخاب مى كند. نه اين كه هركس پيامبر خودش باشد و نه آنكه بدون پيامبر، وحى را و كتاب را به دست بياورند؛ كه وحى، مفسّر مى خواهد و انسان، امتحان و آزمايش. و اين است كه با معيار عصمت، رسول و امام انتخاب مى شوند 👈و اين عصمت از كشش ها و جذبه هاى دنيا، معيارو ميزان شيعه در امامت و طرح حكومت است. و همين معيار، مسأله ى امام عصر و حجّت قائم را توجيه مى كند و انتظار را مطرح مى سازد؛ كه در هنگام غيبت، اگر مردم حكومت ولى فقيه را پذيرفتند، بر اوست كه تلقّى انسان ها را عوض كند و هدف حكومت و جايگاه انسان در جهان را مطرح سازد تا خيال نكنند كه جامعه ى انسانى يك دامپرورى بزرگ است و به نان و مسكن دلخوش نشوند. و در انتظار معصوم، به روحيه و فكر و برنامه و عمل خويش سامان دهند و در دشمن نفوذ كنند كه انتظار و تقيّه، مقدّمهى قيام است.
نامه هاى بلوغ، ص: 36
https://eitaa.com/ghoftomanenghelab
هدایت شده از وقف مهدویت
☘️ كتاب
كسى كه قدر خود را مى داند و استمرار خود را مى شناسد و در اين استمرار، رابطه هاى وسيع با جهان و انسان ها را مى بيند، اين وجود مستمر، براى اين همه رابطه، به دستور و كتاب نياز دارد و دنبال احكام مى گردد، كه مى شنوى در تاريخ، فرسنگ ها راه را پشت سر مى گذاشتند و گوشت و پوست پاى خود را مى دادند، كه از مدينه احكام را سوغات بياورند. نه آن كه از احكام و تكاليف چشم بپوشند، كه دنبال بودند.
احكام اسلام، احتياج به نظام دارد، همان طور كه دانه هاى تسبيح محتاج رشته و نظام هستند.
اين احكام و نظام ها بر اساس معارف و عقايد- يعنى شناختى كه با احساس گره خورده است- استوار مى شوند.
هدایت شده از وقف مهدویت
☘️تو اگر، قدر خودت و نظام جهان و حضور خدا را احساس كنى، براى ساده ترين عمل خودت، دنبال برنامه و حكمى هستى؛ و تكاليف براى تو سنگينى نخواهد داشت.
اساس تكليف و مسؤوليت تو، توجّه به شناخت و عشق خدا و نعمت هاى او و درك رابطه هاى دقيق است. با اين ديد، تو در برابر دارايى ها مسؤول هستى: «لَتُسْئَلُنَّ يَومَئِذٍ عَنِ النَّعيم».
هدایت شده از وقف مهدویت
☘️بعضى ها خيال مى كنند كه از رسول و از على بالاترند؛ چون آن ها با عمل و بلاء همراه بودند و اين ها مى خواهند با ادّعاى ولايت و محبّت، با على همراه باشند. راستى كه شيطان بى كار نمى نشيند و سماجت مى كند. آخر چگونه مى شود ريشه ى عشق على، عمل معاويه را و ميوه ى او را بار بياورد. تو را گول نزنند،👈 كه: معرفت و فكر؛ و محبّت و قلب؛ و عمل و تقوا، مركب هايى هستند كه با بلاى خدا و امتحان او همراه مى شوند و مى رسانند. اين راه را، حسين با سر رفته، تو چگونه مى خواهى با غرور و بى اعتنايى و با خور و خواب و ولنگارى به انجام برسانى؟
هدایت شده از وقف مهدویت
☘️ ميزان
خيال نكن كه با فقه به احكام و آشنايى با حقوق، كار تو تمام مى شود؛ چون در هنگام عمل، مزاحمت ها مطرح مى شوند 👈و در يك زمان، كارهاى متعدّدى به تو روى مى آورند. اين جاست كه بايد ميزانى در دست داشته باشى. همانطور كه در انتخاب مقصد و مكتب و راه، به اين معيارها نياز داشتى و بايد از قدر و اندازه ى انسان كمك مى گرفتى. 👈در مرحله ى عمل هم، بايد اهميت ها را درنظر بگيرى. و اگر در اهميت برابر بودند، به آنكه فشار بيش تر دارد و با هواى نفس تو نمى خواند بپردازى؛ كه اميرالمؤمنين على مى فرمايد: هرگاه به من دو كار روى مى آورد، به آن مى پرداختم كه براى خدا محبوب تر بود. و اگر برابر بودند، به آن مشغول مى شدم كه بر من سنگين تر و مشكل تر بود.
👈تحليل همين معيار اهميت ، كه اثر و فايده و وسعت وقت و امكان مندوحه و بى ظرفيتى طرف و فساد و از دست رفتن و ضعف او بايد محاسبه شود.
اگر مقدارى پول دارى، به آن كسى بده كه مفيدتر و يا نيازمندتر و يا بى ظرفيّت تر است. و اگر مقدارى وقت دارى، در راه كسى خرج كن كه مندوحه و على البدل ندارد. اگر آب دارى و براى وضو گرفتن و خوردن احتياج دارى؛ خوردن مقّدم است؛ چون وضو، مندوحه دارد و تيمّم، بدل آن است.
امروز، اگر چه مى توانى در قسمت هاى مختلفى خدمت كنى؛ مثلًا طبيب بشوى و يا مهندسى كنى و يا هزار شغل مفيد ديگر را به گردن بگيرى؛ ولى حساب كن جامعه اى كه صالح نيست، برفرض سالم بشود، چه حاصل خواهد داشت؟ 👈پس صلاح جامعه را بر سلامت آن مقدّم بدار و در كنار هر شغل به اين نقش بپرداز. صالحِ مصلح، دو خصوصيّت
و دو مسؤوليت هر مؤمن آگاه است. حتّى اگر بقّال هستى، پيش از آن كه پاكت را پر كنى، بايد به مغز و قلب او هم رزقى داده باشى و درس انسانيت و ايثار و صفا را به او آموخته باشى و👈 سعى كن آموزگار كلاس هايى باشى، كه آموزگار كم تر دارد و مشكلات بيش تر؛ چون كارهاى مانده، اهميّت زيادى دارند و كارهاى بزرگ، در گرو آن ها هستند.
اين نقش توست: صالح و مصلح بودن و در صراط عبوديّت بودن.
عبادت ها، شغل هاى تو هستند. و اين را بدان كه اگر در صراط بودى و در مقام عبوديّت، تو را به سبيل و به عبادت ها آگاه مى كنند: «الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْديَنَّهُم سُبُلَنا».
👈عبوديّت سه خصوصيت دارد: نيّت، سنّت، اهميّت. و كسى كه اين سه اصل را داشت، به خاطر خدا و مطابق حدود و سنّت اسلام و با توجه به اهميّت ها حركت كرد، او را به سبيل ها و راه ها هدايت مى كنند.
نامه هاى بلوغ، ص: 41
هدایت شده از وقف مهدویت
☘️اگر هدايت خدا را به دست آوردى، به خاطر وسوسه ها، از آن چشم مپوش و به حرف ها گوش مده واز موانع و از فقر و بدبختى و يا تنهايى و غربت نترس؛ كه رنج ها در راه خدا، راحت است و راحتى ها در راه هاى ديگر، رنج؛ كه تو در بهار، رنج زمستان را در دل دارى و غصّه ى فردا را مى خورى.
و اگر از هدايت خدا چشم پوشيدى، بدان كه به عذاب مى رسى و چشم و گوش و قلب تو را مى گيرند و تو حتّى از آگاهى ها و تجربه هاى خودت هم بهره نمى گيرى؛ كه: «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِم وَ عَلى سَمْعِهِم وَ عَلى ابْصارِهِمْ غِشاوة».
👈ادامه ى كفران هدايت وكفر در برابر آگاهىها، محروميت از امكانات و وسائل آگاهى است.
🔶تو با همين خلاصه مى توانى براى فكر و روح و عمل خودت برنامه داشته باشى. بيّنات، به فكر تو و شناخت قدر تو؛ و عبوديّت تو، به روح تو؛ و ميزان ها، به عمل تو، جهت مى دهند.
اگر تو نقش خودت را بشناسى، شغل خودت را مى يابى و ديگر وسوسه هاى فردى و گروهى گمراهت نمى كند. مخصوصاً اگر با توجّه با اهداف و مبانى و روش بيّناتى همراه باشى، مقهور آسمان ريسمان ها نمى شوى و حرف هاى بزرگ و خررنگ كن برايت بى رنگ مى شوند.
اگر اين گفت وگو را پذيرا شدى، سعى كن تا همراه توحيد و ولايت، به فقه روى بياورى و با قرآن و حديث آشنا بشوى و تاريخ را و علم تاريخ را و فلسفه ها و قوانين حاكم بر آن را بشناسى .
اگر انس با خدا در تو آمد، بيدارى شب، هر چند دقايقى هنگام سحر را از دست نخواهى داد. و اگر اين حال و انس نبود، حتّى از بى حالى خودت دست نكش و در نوبت بايست و در بزن، كه محبوب، غيور و با وفاست.
نامه هاى بلوغ، ص: 42
هدایت شده از وقف مهدویت
☘️ شب ها، اگر بتوانى در خودت محاسبه اى داشته باشى و نقطه هاى ضعف و راه هاى نفوذ شيطان را بشناسى و آن ها را ببندى و از خدا كمك بخواهى، دريغ نكن وگرنه اگر حال فكر نداشتى، به دعاها و ترجمه ها و تفسيرهاى آن مرور كن تا زبان باز كنى و خواستن و چگونه خواستن را بياموزى.
هدایت شده از وقف مهدویت
💠 در هر حال از فقه چشم مپوش. اگر مردّدى، هر دو راه (مدرسه و فقه)را داشته باش و جمع كن وگرنه، بدون ترديد گام بردار و از حرف ها و جلوه ها بگذر؛ كه عمل به خاطر خدا، مزدش پيش از عمل داده مى شود.
🔶و براى اين كه در حالات و اعمال، خودت را گم نكنى و مغرور نشوى، هميشه ظرفيّت و قدرت روحى خودت را معيار قرار بده، نه اعمال و نه حالات خوش و اشك و گريه هايت را؛ كه اگر عمل و حال صحيح باشد، بايد به ظرفيّت روحى و ظرافت در برخورد بينجامد.
✅اين ها، كارهايى است كه بايد هميشه با آن ها باشى:
- بيدارى شب و جمع بندى كارهاى روز و برنامه ريزى براى فردا .
- احسان و اطعام و گذشت، آن هم بدون تكلّف و با حساب
- انس با خدا و تضّرع و محاسبه ى كارها با عنايت هاى خدا و مقايسه ى اعمال خود، با نعمت هاى او.
- انس با قرآن و قرائت بسيار تا زمينه ى آشنايى با معنا و روح قرآن فراهم شود.
- انس با حديث و كلام معصوم تا به احاطه برسى و به جمع بندى احاديث موفق شوى.
- فقه به معناى وسيع تفقّه در دين، نه آشنايى با احكام، به تنهايى.
- آشنايى با گذشته و حال و درك وضعيت و موقعيت كنونى و بينش تاريخى، اجتماعى، سياسى
- و عهده دارى كارهاى بزرگ و همت بسيار.
اگر اين همه را بخواهى، ناچار به طرح و تقدير و برنامهريزى در شب قدر خواهى پرداخت و شب قدر را هميشه خواهى داشت؛ چون عمل، بدون طرح امكان ندارد. و طرح، بر اساس هدف شكل مى گيرد و نيازها مرحله بندى مى شوند و به خاطر تأمين امكانات و رفع موانع، بايد دست ها را بالا زد و حتّى از موانع، وسيله ساخت.
هميشه آن هايى كه محدود فكر مى كنند و يا بدون فكر عمل مى كنند، بهره ى كسانى خواهند شد كه وسيع و با احاطه برنامه مى ريزند. كسى كه به خودش فكر مى كند، در طرح كسى مى گنجد كه به او و ساير فرزندانش فكر مى كند. و كسى كه به خانه فكر مى كند، در طرح كسى قرار مى گيرد، كه براى محلّه و براى شهر و براى استان و براى كشور و براى منطقه و براى تمامى جهان برنامه دارد.
تو آن چنان برنامه را وسيع در نظر بگير، كه تمامى احتمالات و تمامى موانع و تمامى شياطين در طرح تو قرار بگيرند. منتظر نباش كه در راهى بدون مانع و در زمانى بدون گرفتارى دست به كار بشوى.
بكوش كه در برنامه ات، حتّى براى گرفتارى ها ماليات بگذارى و از آن ها عوارض بگيرى.
اميدوارم خداوند، در محضر فيضش، ما را با هم جمع كند، هر چند كه مشكلات و گرفتارى ها در دنيا، از يك ديگر جدايمان كنند؛ چون آن ها كه با خدا به هم پيوند خورده اند، حتّى در جدايى ها، جمعند و ديگران، حتّى در جمع شان، جدا هستند. و اين نقطه ضعف اهل باطل است كه نقطه هاى اتّصال آن ها، عامل جدايى شان مى تواند باشد. در حالى كه اهل حق، حتّى در جدايى شان، با هم جمعند و هماهنگند؛ كه وحدت در جهت، اختلاف در عمل را توجيه مى كند و اختلاف در جهت، وحدت عمل را خنثى مى سازد.
نامه هاى بلوغ، ص: 45
🌿ما من شىء تراه عينك الّا و فيه موعظة »؛ هيچ چيز نيست كه چشمان تو آن را ببيند مگر اين كه در آن موعظهاى است. و به همين جهت هميشه مىگفت: «در هر حادثه درسى است». او هر حادثه را آيه و نشانهاى مىديد و يادآور درسى
🌿هدف بلند او يادآور اين حكايت حضرت على (ع) كه در صفين بعد از آن كه شش ماه صبر كرد و درگير نشد تا جايى كه يارانش او گفتند او مىترسد! حضرت فرمودند:
«از رسول خدا شنيدم كه اگر يك نفر به دست تو هدايت شود بهتر است از آنچه كه آسمان بر آن سايه افكنده ».
صفايى در تمامى سفرها و برخوردهايش اين گونه بود. و جز اين مقصدى نداشت؛ كه او اين گونه آموخته بود.
و اكنون تو، اگر اين حكايات را مىخوانى يا براى كسى نقل مىكنى با اين ديد همراه باش كه او طبيبى بود كه به دنبال اين مقصد بلند بود:
تا دلى را روشن كند
تا كسى خود را بيابد
تا راه گم نشود
تا مقصد فراموش نگردد
تا راه و رسم منزلها در بىخبرى مجهول نماند
تا ...
🌿عشق برتر
من جوانى را سراغ داشتم سخت وابستهى لباس و قيافهاش بود، حتى وسواسى داشت كه پارچهاش از كجا باشد و دوختش از فلان و مدلش از بهمان.
براى دوستى با او همين بس كه از لباسش و اتويش و قيافهاش تحسين كنى و يا از طرز تهيهى آن بپرسى. او عاشق ظاهر سازى و سر و وضع مرتب بود و به اين خاطر از خيلىها بريده بود تا اينكه عشقى بزرگتر در دلش ريخت و با دخترى آشنا شد و با هم سفرى كردند و در راه تصادفى.
جوانك در آن لحظهى بحرانى از رنجهاى خودش فارغ بود و خودش را فراموش كرده بود و به محبوبهاش مىانديشيد و سخت به او مشغول بود.
او به خاطر پانسمان محبوبش به راحتى لباسهايش را پاره مىكرد و زخمها را مىبست و راستى سرخوش بود كه خطرى پيش نيامده است.
هنگامى كه عشقى بزرگتر دل را بگيرد، عشقهاى كوچكتر نردبان آن خواهند بود.
☘️رهايى از بندها
يكى از بزرگان دربارهى آب چاه تحقيقى كرده بود و به اين نتيجه رسيده بود كه آب چاه تا هنگامى كه تغيير نكند و رنگ و بو و طعمش عوض نشود، نجس نخواهد شد و قابل استفاده خواهد بود. هنگامى كه از اين تحقيق خلاص شد، متوجه گرديد كه خودش در خانه چاهى دارد. اين بود كه با خود گفت: شايد به خاطر اين چاه و راحتى خودم اين چنين فتوايى را دادهام و به اين نتيجه رسيدهام. از اين رو دستور داد كه چاه را پر كردند و آن گاه دوباره تحقيق را شروع كرد در حالى كه چاهى نداشت و منافعى او را منصرف نمىكرد.
انسان قبل از شروع به حركت بايد آزاد شود واز سودها، هواها، تعصبها، عادتها و تقليدها خود را خلاص كند.
🌿آزمندى
... با تفكر در استعدادها و مقدار استعدادها و خلقت انسان مىتوانيم هر كس را به شناختهايى برسانيم كه در جهان بينى اسلامى به آن مىرسيم.
با اين گونه سؤالهاى عميق و غير مهاجم نطفهى حركت و تفكر در ذهنهاى فرارى و خسته، آرام جاى مىگيرد و رشد مىكند و به مرور زمان متولد مىشود.
البته بگويم نمىتوان شتاب زده در انتظار نتايج فورى بود كه يك دانه، ماهها طول مىكشد تا جوانه بزند و برويد و رشد كند.
ما با شتاب نه تنها طرف را خراب مىكنيم كه خود به يأس مىرسيم. همانند آن گوسفنددار ناشى كه پوست خربزه را به دهان گوسفند مىگذاشت و با دست ديگرش دنبهى گوسفند را وزن مىكرد كه ببيند آيا سنگين شد و گوسفند چاق و پروار گرديد.
آنها كه با اين دست غذا مىدهند و با آن دست دنبهها را مىسنجند، فقط از كار خويش مىمانند و به يأس مىرسند و دق مرگ مىشوند.
🌿زاويهى ديد
پسركى مىخواست به نويسندگى دست يابد. مىخواست نويسنده بشود. راه افتاد. به پيرى رسيد. شايد جادوگرى بود. مطلب خود را با او در ميان گذاشت.
پيرمرد روى سنگى نشسته بود و گيلاس مىخورد. از كوله بار خود عينكى درآورد و به چشم پسرك نهاد. همين كه عينك بر روى چشم او نشست، ديد صحنه طورى ديگر است. مىديد هستهها به دمى و دمها به شاخهاى و شاخهها به درختى و درخت در زمين و آب و همراه باغبانى و زمين در آب در دست آفتابى و ... وقتى به گيلاس كه بالاى سر پيرمرد بود نگاه مىكرد، فقط گيلاس نمىديد. هستهاى را مىديد كه مردى در زمين مىكاشت و زمين را ديد كه هسته را روياند و شاخ و برگ و شكوفه و ميوه داد و دستى را ديد كه ميوهها را مىچيد و پسرك خيلى صحنه در اطراف خودش مىديد. سخت مشغول بود كه دست پيرمرد عينك را از چشم او برداشت و او را از حال خود بيرون آورد.
باز پسرك فقط درختى مىديد و فقط هستههاى گيلاس را كه از دهان پيرمرد بيرون مىآمدند. در اين لحظه پير توضيح داد: اگر مىخواهى نويسنده باشى، بايد اين گونه ببينى و با اين عينك نگاه كنى.
🌿جرقههاى زندگى
يك روز صبح با صداى استارت ماشينى از خواب بيدار شدم. استارت مداوم بود و جرقهها زياد و مايع قابل احتراق؛ اما با اين وصف حركتى نبود و پيشرفتى نبود.
من به ياد جرقههايى افتادم كه در زندگى خودم مدام سر مىكشيدند. و به ياد استعدادهايى افتادم كه قابل سوختن بودند. و به ياد ركود و توقفى افتادم كه با اين همه جرقه و استعداد گريبانگيرم بوده است. در اين فكر رفتم كه ببينم نقص از كجاست كه شنيدم راننده مىگويد بايد هلش داد. هوا برداشته است. و همين جواب من بود.
هنگامى كه هواها وجود مرا در بر مىگيرند و دلم را هوا بر مىدارد، ديگر جرقهها برايم كارى نمىكنند و اگر مىخواهم به راه بيافتم بايد هلم بدهند و ضربهام بزنند و راهم بيندازند تا آن همه استعداد راكد نماند.
🌿چاره انديشى
در اتاق نشسته بودم كه از سوراخ شيشه شكستهاى زنبورى به درون آمد و سپس پروازهاى اكتشافى را شروع كرد و بعد هم براى بازگشت آماده شد، اما به هر طرف كه مىرفت با شكست روبهرو مىگرديد. به شيشه مىخورد و به زمين مىافتاد تا اين كه ضربهى كفشى راحتش كرد.
اين درس من بود كه هنگام گرفتارى خود را به هر طرف نكوبم، بلكه به راه بازگشت فكر كنم و آن را بيابم و خود را خلاص كنم.
🌿تفاوت ديد
با يكى از دوستان خوبم بر سر سفره نشسته بوديم. او به پياز علاقه داشت و به خوردن آن مشغول بود. كودكى در آن جا بود، مقدارى از آن پياز را دهان گذاشت. اشكش سرازير شد و زبانش سوخت و آن را رها كرد. دوستم خنديد؛ خندهاى پربار و پر از برداشت؛ كه عدهاى به خاطر جهتى از چيزهايى مىگذرند، اما عدهاى ديگر، همان چيز را به همان خاطر مىخواهند. آن تيزى و تندى كه كودك را فرارى كرده، مرا به سوى خود كشانده است و سپس ادامه داد در برابر سختىها و ناراحتىها عدهاى به همان خاطر كه ما فرار مىكنيم، به استقبال مىروند و از سختىها بهره مىگيرند. همان دردها و فشارها كه ما را از پاى در مىآورد، همانها به عنوان پا، عامل حركت و پيشرفت و ورزيدگى عدهاى مىشود.
🌿غفلت از سرمايه
ما تا هنگامى كه سرمايههاى خود را نديده و غافليم، باكى نداريم و سرحاليم و در جمعها براى خالى نبودن عريضه مىگوييم: ما ضرر كردهايم و خسارت دادهايم، آن هم با خنده و شكسته نفسى، ...
مىگويند يكى از تجار بزرگ بغداد يكى كشتى چاى از هندوستان خريدارى كرده بود. در راه، كشتى دچار توفان مىشود و صدمه مىبيند، اما با تلاش ملاحان، خسارتى بار نمىآيد و خبر سلامتى كشتىِ به غرقاب نشسته به تاجر بغداد مىرسد. تا روزى كه كشتى در كنار سامراء لنگر مىاندازد و بارهاى عظيمِ چايى را از آن بيرون مىكشند و روى هم مىگذارند و تاجر براى ديدار از مال التجارهى به سلامت رسيده مىآيد ...
مىگويند هنگامى كه چشمش به كوههاى بزرگ چاى افتاد كه روى هم سوار شده بودند، حالش عوض شد و با تعجب پرسيد كه: اين ... اين ... اينها ...
مىخواسته غرق ... غرق بشود؟ و افتاد و مرد.
تاجر مادام كه مقدار و عظمت سرمايهها را نديده مسألهى غرق شدن برايش جدى نيست و همچون شكسته نفسى مجلس داران، برايش جالب است، اما هنگامى كه مىبيند چقدر سرمايه در شرف غرق بوده و تا كام مرگ رفته ... در اين هنگام مىسوزد و قالب تهى مىكند.
🌿مشكل اساسى
دوستى دارم كه دلسوز و آرام مىگفت: ما شاهد روزهايى بودهايم كه فوج فوج به اسلام رو آوردند و شاهد روحهايى بودهايم كه هستى يك گامشان بود ...
و امروز هم شاهد آنهايى هستيم كه فوج فوج مىميرند و شاهد آنهايى هستيم كه باقى ماندهاند و در خويش مىلمند.
و مىگفت: ما امروز از لحاظ تبليغ در سطحى بالاتر هستيم. ما وارث گذشتگان هستيم و از علوم گستردهاى هم بهره گرفتهايم.
و مىپرسيد و صادقانه مىپرسيد: چه شده كه آن روحها در ميان ما نمىشكوفد و آن دلها در درون ما نمىتپد؟
گفتمش: گيرم كه آنها كبريتى از تبليغ در دست داشتهاند و ما خرمنى از آتش، اما تفاوت اين است كه آنها كبريت را به فتيلهها زدند و چراغها را زير نظر گرفتند و با استعدادها كار كردند ... اما ما اين خرمن آتش را به باد داديم و سنگها را داغ كرديم و چراغها را خاموش گذاشتيم.
و اين پيداست كه با يك كبريت استعدادها روشن مىشوند، اما با خرمنى سوزان از آتش، سنگها نورى نمىگيرند.
و باز گفتمش بگذر از آن كه ما با آن همه ميراث غنى، روش فقيرى داريم و بهرهبردارى ضعيف، درست مثل كسى كه خوراكهاى زياد و مطبوعى ذخيره دارد، اما نيازش را نمىشناسد و نياز مهمانهايش را نمىداند و از روش تغذيه آگاهى ندارد. اين ميزبان، خودش و مهمانش از غذاهاى لذيذى سرشارمىشوند، اما نيازهايشان تأمين نمىگردد.
آخر كسى كه به ويتامين «ث» نيازمند است بر فرض برايش تيهو به سيخ بكشند و آهو برايش كباب كنند، نيازش تأمين نخواهد شد كه آن همه نيرو در اين بدن عفونى مىشود و بيمارى دست مىدهد و اين است كه ما امروز دايرةالمعارف هايى داريم، اما همه نيازمند و عليل.
معدهها سرشار است در حالى كه بدنها فقير و مريض ...
و اين است كه با اين همه ثروت و اميد، باز به يأس مىرسيم و در خويش مىمانيم. آنها با يك جرقه خرمنهاى آهن را آب مىكردند و شكل مىدادند و بهره برمىداشتند، اما ما با يك خرمن آتش حتى يك ميخ نساختهايم و يك مهره را شكل ندادهايم. ميخى كه بتوان به آن چيزى آويخت و مهرهاى كه بتوان آن را به كار گرفت.
آنها هنگامى كه يك كوره آهن را مىديدند، حقارت جرقهها را در نظر نمىآوردند كه به روش فكر مىكردند و آن جرقه را نه به آهنها كه به گَوَنها مىسپردند و گونها را به الوارها و الوارها را به زغال سنگها و به اين گونه بود كه آهنها هم آب مىشدند و شكل مىگرفتند و بهره مىدادند.
ما امروز در كنار درياى مشكلات و كوههاى مانع، يا سرود يأس مىخوانيم و مىمانيم و يا بدون روش و بدون تفكر دست به كار مىشويم و به بنبست مىرسيم و در چالههاى يأس مىخوابيم. ما در برابر يك جامعهى به غرقاب نشسته يا پشت مىكنيم كه دست و پا زدنها و نالهها و استغاثهها را نشنويم و يا بىتفاوت نگاه مىكنيم و يا اگر همتى باشد از دم دست، هر كه به دستمان آمد،بيرون مىكشيم و چه بسا كه نعشهاى بىجان و مردههاى آب خورده نصيبمان شود.
ما به نجات مردهها مشغول هستيم و استعدادها در آن طرفتر، اسير موجها و گلاويز مرگ!
در اين موقعيت چارهاى نيست جز اينكه با استعدادها كار كنيم و آنها را بيرون بكشيم و بعد با همدستى آنها به سراغ ديگران برويم و با كمك گَوَنها و الوارها و زغال سنگها، آهنها را آب كنيم و مانعها را شكل دهيم و از آنها بهره برداريم.
آن اوج ديروز و اين ركود امروز يا به خاطر اين است كه روش تربيتى نداريم و به داغ كردنها و شاخ و برگ دادنها و بغل كردنها مشغوليم و روشنى نمىدهيم و ريشه نمىدهيم و بندها را باز نمىكنيم و يا به خاطر اين است كه با اين روش صحيح، با استعدادها كار نمىكنيم و با اين ذخيرهى سرشار و با اين خرمن آتش به فتيلهها و چراغها جرقهاى نمىزنيم.
🌿روش كار
يك روز با يكى از دوستانم از ميدان شلوغ شهر مىگذشتيم. فوج فوج و دسته دسته آدمها را مىديديم كه مسخ شده بودند و عروسك شده بودند و نمايشنامههاى مسخرهاى را كارگردانى و بازى مىكردند. دور از هر گونه صميميت، فيلمهاى بلندى را كه به درازاى يك عمر بود، صحنه سازى مىكردند.
دوستم كه شاهد آن فوج بازيگر و آن فيلمهاى دراز بلند و خسته و تكرارى بود و آرام آرام به فكر فرو رفته بود با چند كلام، فكرش را به من داد كه نمىشود با اينها، با اين همه بازيگر كارى كرد.
نمىتوان اين بازيچهها و بازيگرها و تماشاچىها را به كار جدى كشيد. اصلًا نمىشود كارى كرد!
او هنگامى كه سكوت مرا ديد، پرسيد كه آيا به عقيدهى تو مىتوان كارى كرد؟!
من از او پرسيدم: آيا اينها همين طور بودهاند يا اين طور شدهاند؟ گفت: معلوم است كه اين طور نبودهاند و معلوم است كه اين طور شدهاند.
گفتم پس معلوم مىشود كه اين طور هم نمىمانند.
كسانى را كه اينگونه ساختهاند، مىتوان از همان راه خراب كرد و مىتوان از همان راه به شكل ديگر ساخت. و آن گاه گفتم: براى من اين مهم نيست كه اينها درست بشوند و خوب بشوند يا نه و كار من اين نيست كه به آنها شكل
بدهم و آنها را بسازم. مهم اين است كه شرايط خوب شدن آنها فراهم بشود و آنها بتوانند از زير جبرهاى حاكم آزاد شوند و با تضادها، به فضاى آزاد برسند و در اين فضا، خودشان برپا بايستند و خود را شكل بدهند و بسازند و يا خراب كنند. هدف اين نيست كه مردم خوب بشوند. بل هدف اين است كه شرايط خوب شدن آنها فراهم بشود. آن گاه آنها هستند كه مىتوانند انتخاب كنند و اتخاذ كنند. گفتم: ما اگر مىخواستيم كه خلق را قالبگيرى كنيم و به آنها شكل بدهيم و آنها را به شكل دلخواه در آوريم، به راحتى مىتوانستيم از همان راهى كه شروع كردهاند، شروع كنيم.
سپس توضيح دادم كه چگونه دشمن شروع كرد و چگونه بر روى يك اقليت كار كرد و چگونه اين اقليت را به كار گماشت و چگونه اين اقليت به كار پرداخت و حربهى سنت و شخصيت ملى و حربهى عقل و انديشه و حربهى مذهب را از دستها گرفته و در نتيجه جامعهاى كه شخصيتش را از دست داده بود، مقلد و غربزده بار آمد.
و جامعهاى كه انديشهاش را كنار زده بود به اسارت غريزه رفت و جامعهاى كه مذهبش را باخته بود، به استقبال مكتبها آمد و سرانجام اين جامعهى مكتبزدهى غربزدهى بىشخصيت همين شد كه تو مىبينى و تعجب مىكنى از اينكه بتوان كارى كرد.
تو اگر دويست سال پيش مىشنيدى كه در آن جوّ بسته و در شكم همان تعصب و پرهيز، اين همه آزادى و ولنگارى و بازيگرى زنده مىشود حتماً همان قدر تعجب مىكردى كه امروز تعجب مىكنى از اينكه در اين جامعهى ولنگار و اسير، حساب و دقت و سنجشى متولد شود، اما كسانى كه كليدها را به دست آوردهاند ديگر نه تعجب مىكنند و نه درنگ مىنمايند كه بر روى اقليتها كارها را گسترش مىدهند و با استعدادها، سنگها را از ميانه برمىدارند.
🌿مولا اجازه نداد!!
دوستى داشتم سخت و برنده و قاطع و سركش. تازه عروسى كرده بود و پس از عروسى مريض شده بود و به سينه درد سختى مبتلا گرديده بود.
يك روز ديدمش، خيلى از دست رفته و پريشان. دلواپس حالش شدم و از وضعش پرسيدم. گفت سرما خوردهام و سينهام درد مىكند.
گفتم: چرا به طبيب مراجعه نكردى؟
جواب داد: نمىتوانستم و اجازه نداشتم.
تعجب كردم كه از چه كسى اجازه مىخواستى؟ گفت: مولا اجازه نداده است و فرموده است با زنها مشورت كن و با آنها مخالفت كن. من با خانم صحبت كردم و او دستور داد كه به طبيب مراجعه كنم و من تا به حال با او مخالفت كردهام!
يك كمى نگاهش كردم و سخت توپيدم و به تندى گرفتمش.
چون با آن روحيه سركش و قاطع و در شرايط من كه توانايى داشتم، جز قاطعيت چارهاى نبود.
آن گاه از او پرسيدم كه آيا محمد با خديجه (س) و فاطمه (س) مشورت نمىكرد؟
آيا على (ع) با فاطمه (س) مشورت نمىكرد؟ آيا محمد (ص) و على (ع) در مشورتها بر خلاف آنها نظر مىدادند و حركت مىكردند؟ هنگامى كه ميزانها در دست نباشند، كار به كجاها مىكشد؟
دوستم مبتلا به سل شد و خونريزى سينهاش بالا گرفت و مدتها در بيمارستان ريوى بوعلى بسترى گرديد ... تا ازمرگ رهيد.