eitaa logo
مباحث تربیتی
239 دنبال‌کننده
3 عکس
26 ویدیو
1 فایل
نظام تربیتی سوالات تربیتی منابع تربیتی تربیت کودک و بالغ
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از وقف مهدویت
☘️گرچه غيب را به امام زمان و جهنّم تفسير كرده‏ اند، ولى اين‏ ها مصاديق غيب هستند؛ چون غيب امام زمان و على چيز ديگرى است و شهود و غيب نسبت به افراد تفاوت دارد. و در سوره‏ ى بقره، ادامه‏ ى آيه نشان مى ‏دهد كه غيب چيست؛ چون ادامه‏ ى ايمان به غيب، اقامه‏ ى نماز آمده، كه نماز پيوند اين وجود مؤمن و معتقد به غيب، با اين حقيقت پنهان است. 👈ايمان به قدر انسان و ارزش او، او را به سوى خدا مى‏كشاند و ضرورت خدا از ضرورت آب و هوا براى تو محسوس‏ تر مى ‏شود. و ايمان به غيب، براى تو كه شهود عالم، دلت را پر نكرده و ايمان به روز ديگر، كه به امروز قانع نيستى و ايمان به وحى، به دنبال مى ‏آيند. 👈انسان با شناخت قدر و استعدادهاى خود، به مقدار استمرار و ادامه‏ ى خود و به جهان ديگر روى مى ‏آورد. همان‏ طور كه از استعدادهاى اضافى بچه در رحم مادر، مى ‏توان به استمرار او و جهان ديگر راه يافت. و در اين مجموعه‏ ى عظيم هستى است، كه انسان با هدف بالاتر از وجود خويش و جهت عالى ‏تر، به رسول و ولى ‏روى مى ‏آورد. 👈اين دو نكته، جايگاه انسانى كه در تمامى هستى مطرح است، نه در يك كشور؛ و با هدف بالاتر از خود همراه است، نه لذّت و قدرت و رفاه. آن جايگاه و اين هدف، نياز به حكومت و رهبرى رسول و امام معصوم را نشان مى ‏دهد. كسانى كه خود را از دست مى ‏دهند، هيچ ايمانى نخواهند داشت: «الَّذينَ خَسِرُوا انْفُسَهُم فَهُمْ لا يُؤمِنون»؛ هيچ‏ گونه ايمانى نه به اللّه، نه به غيب، نه به يوم الاخر و نه به وحى‏ كه تمامى اين‏ ايمان‏ها در گرو ايمان به قدر انسان و در 👈گرو شناخت انسان از خويش است. كسى كه خودش را باور نكرده، مثل انسانى مى ‏ماند كه به روزى پنج ريال قانع است و خيال مى ‏كند كه شقّ ‏القمر كرده اما همين كه ارزش خودش را فهميد، مى ‏بينى كه آرام نمى ‏گيرد، حتّى هجرت مى ‏كند و به آن ‏جايى روى مى ‏آورد كه حقوقش را بگيرد.
هدایت شده از وقف مهدویت
☘️من هستم و دنيايى بيرون از ذهن من هست.
هدایت شده از وقف مهدویت
☘️ ما با اين جهان بيرون، دو نوع رابطه داريم؛ هم مى‏ خواهيم آن را بشناسيم و هم از آن خوشحال و يا رنجور مى ‏شويم. اين رابطه‏ ى عاطفى، در بحث ارزش به تو كمك مى‏ كند؛ چون تأثيرپذيرى و رنج و شادى تو، نشان دهنده‏ ى قدر و درجه‏ى وجودى توست و بايد محاكمه شود كه چرا اين طبيعت را نگه داشته‏ ام، كه از فلان حرف، فلان عمل و فلان برخورد، خوشحال و يا ناراحت بشوم. من مى‏توانم با دگرگون كردن توقّع‏ ها، تحمّل‏ هايم را زياد كنم. براى توضيح بيش‏ تر، مى ‏توانى در اين زمينه با دوستان بحث كنى. 🔹در قسمت رابطه‏ ى معرفتى، براى شناخت جهان، راه‏ هايى وجوددارد: تجربه و علم، فلسفه و استدلال و عرفان و حضور. در هر حال در برابر اين سؤال‏ ها كه جهان چگونه آغاز شده، چگونه تحوّل يافته و چگونه همراه نظام‏ ها و قانون ‏ها گرديده و رو به كجا دارد، انسان بى‏ تفاوت نمانده و تلاش ‏ها كرده است، گرچه او به دنبال هر شكست، مأيوس شده و به دنبال هر پيروزى، مغرور گرديده، ولى هميشه مى‏ خواسته كه بشناسد و با شناخت عمل كند. در رابطه با اين سؤال‏ ها و براى شناخت جهان، بعضى به تجربه و تجزيه ‏ى جهان روى آورده‏ اند. آن ‏ها معتقدند كه اين همه اجسام و اجرام و رنگ و نور، به اجزايى منتهى مى‏ شوند كه مولكول ناميده مى ‏شود. و مولكول ‏ها از اتم ‏هايى تشكيل شده ‏اند و اين اتم‏ ها همان‏ طور كه جدول مندليف نشان مى‏ دهد، از اتم ‏هاى سبك، رو به سنگينى گذاشته ‏اند و اين همه تفاوت، از اين ‏جا برخاسته. پس بايد به اين نكته رسيد كه اتم‏ ها از كجا شكل گرفته‏ اند و چگونه تحوّل يافته ‏اند. ماركسيسم كه وارث و كامل كننده ‏ى تمامى مكتب‏ هاى الحادى است، جواب مى ‏دهد كه اين ‏ها از مادّه ‏ى اوّليه برخاسته ‏اند و اين مادّه، ازلى و ابدى است؛ هميشه بوده و هميشه هست. و جواب مى‏ دهد كه حركت اين مادّه، از تضادّ درونى و تركيب آن‏ ها برخاسته و احتياج به محرّك خارجى و ضربه ‏ى مكانيكى ندارد، كه حركت آن‏ ها ديالِكتيكى است. و جواب مى دهد كه نظام و قانون پديده ‏ها، دليل ناظم و خدا نيست، كه بر اساس تصادف‏ هاى متعدّد و بى ‏شمار، در طى سال‏ هاى سال شكل گرفته و تنظيمى در كار نيست. و جواب مى‏ دهد كه مقصد جهان و جهت اين تحوّل، از سادگى رو به پيچيدگى است. درباره ‏ى اين نظريه- كه مادّه و سپس حيات و زندگى و سپس‏ جامعه‏ ى انسانى و تاريخ را تحليل مى‏ كند و دوره ‏هاى تاريخى كمون اوّليه و برده ‏دارى و زمين ‏دارى و سرمايه ‏دارى و سوسياليسم و كمونيسم را مطرح مى ‏كند و تمامى فرهنگ و اعتقادات را تابع اين دوره ‏ها و روبناى توليد قلمداد مى ‏نمايد. درباره ‏ى اين نظريه بحث‏ هاى زيادى هست كه چه در قسمت مادّه و حيات و چه در قسمت جامعه و تاريخ و حركت تاريخ، اين نظريه را مى ‏شكند؛ كه تو خودت اگر اهل تحقيق باشى و مطالعه و اگر فكر را بر بازى و سرگرمى و فيلم‏ هاى فكاهى مقدّم بدارى، به آن ‏ها خواهى رسيد؛ به خصوص اگر با بحث و همراهى كسانى باشى كه اين راه را رفته ‏اند و تجربه ‏هاى زيادى دارند؛ كه در ميان دوستان من، اين ‏ها كم نيستند و زياد هم هستند. نامه هاى بلوغ، ص: 32
هدایت شده از وقف مهدویت
☘️در بينش اسلامى، به جاى اثبات مبدأ هستى و آفرينش، به صفات و خصوصيات اين مبدأ مى ‏پردازد؛ چون هركس با هر اعتقادى، ناچار است كه اين جهان را از جايى آغاز كند. اين آغاز،اين خصوصيات را داراست: «قُلْ هُوَ اللّهُ احَد»؛ يگانه است هيچ گونه تركيبى نمى‏ تواند داشته باشد. مبدأ هستى اجزا و روابطى ندارد؛ چون مُركّب، مبدأ نيست. در نتيجه: «اللّهُ الصَّمَد»؛ مبدأ هستى بى ‏نياز است، هيچ‏ گونه وابستگى ندارد. و رابطه‏ ى اين قيّوم بى ‏نياز، با اين همه نياز و فقر، رابطه‏ ى توليدى نيست: «لَمْ يَلِدَ وَ لَمْ يُولَد». رابطه‏ ى او با موجودات، مثل رابطه‏ ى موج و دريا و يا تصوّرات و ذهن و سايه با صاحب سايه نيست، كه همه‏ ى اين‏ها رابطه‏ ى توليدى است. در حالى كه او در وجود و روابطش، مثل اين پديده‏ هاى نيازمند نمى ‏تواند باشد. «وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً احَد»، كه او بى‏ مانند است. اگر او مانندى داشت، در نتيجه قوانين آن‏ ها بر او جارى مى ‏شد و او محكوم و محدود مى ‏گرديد. 👈اين جهانى كه از فقر و عجز و جهل و ضعف، به غنا و بلوغ و آگاهى و توانايى رسيده و در جريان تحوّل خويش، مدام در چرخش است. اين‏ ها، اين محكوم‏ هاى عاجز كه به قدرت و آگاهى هم مى ‏رسند، با خودشان توجيه نمى ‏شوند؛ كه اين فقرها، غنا و قيّوم را نشان مى‏ دهند. وجود اين قيّوم براى اين وابسته‏ ها، ضرورت است، نه خيال و نه وابسته به دوره‏ هاى تاريخى. و خصوصيات اين مبدأ هم، همان يگانگى و بى ‏نيازى و نامحدودى و بى‏ مانندى است. و به اين‏ گونه، تو به قيّومى مى‏ رسى كه نور هستى است. از تو، به تو نزديك ‏تر است‏. نامه هاى بلوغ، ص: 33
هدایت شده از وقف مهدویت
☘️ تو بايد ميان فلسفه‏ ى اسلامى و فلسفه‏ ى مسلمين؛ و عرفان اسلامى و عرفان مسلمين، تفكيك كنى و اين ‏ها را با يك‏ ديگر گم نكنى. 💠آنچه احتياج به رسول و امام را مطرح مى‏ كند، همين ارتباط وسيع انسان و همين جايگاه گسترده ‏ى او در هستى و استمرار او تا بى ‏نهايت است. آنچه باعث مى ‏شود كه شيعه به مسأله ‏ى امامت معتقد شود و اين نوع حكومت را مطرح كند، يك مسأله‏ ى تاريخى و عاطفى نيست؛ كه با هدف رشد و جايگاه انسان در جهان، تو حاكمى مى‏ خواهى كه به تمامى هستى آگاه باشد و از تمام كشش ‏ها آزاد. و اين آگاهى و آزادى، معيارى را مطرح مى ‏كند كه عصمت نام دارد. آنچه باعث مى ‏شود كه تو حتّى عُمَر را كنار بگذارى، همين هدف حكومتى و اين تلقّى از جايگاه انسان در جهان است. مردم نمى ‏توانند خليفه‏ ى خدا و رسول را معين كنند. همان ‏طور كه رسالت به اختيار مردم نبود، امامت هم به اختيار آن ‏ها نيست. آن‏ ها به دل ‏ها آگاهى ندارند و از فردا بى‏ خبرند. و اين خداست كه با توجّه به عامل امتحان و آزمايش، رسولان و امامان را انتخاب مى ‏كند. نه اين‏ كه هركس پيامبر خودش باشد و نه آن‏كه بدون پيامبر، وحى را و كتاب را به دست بياورند؛ كه وحى، مفسّر مى ‏خواهد و انسان، امتحان و آزمايش. و اين است كه با معيار عصمت، رسول و امام انتخاب مى ‏شوند 👈و اين عصمت از كشش ‏ها و جذبه ‏هاى دنيا، معيارو ميزان شيعه در امامت و طرح حكومت است. و همين معيار، مسأله‏ ى امام عصر و حجّت قائم را توجيه مى‏ كند و انتظار را مطرح مى‏ سازد؛ كه در هنگام غيبت، اگر مردم حكومت ولى فقيه را پذيرفتند، بر اوست كه تلقّى انسان ‏ها را عوض كند و هدف ‏حكومت و جايگاه انسان در جهان را مطرح سازد تا خيال نكنند كه جامعه ‏ى انسانى يك دامپرورى بزرگ است و به نان و مسكن دلخوش نشوند. و در انتظار معصوم، به روحيه و فكر و برنامه و عمل خويش سامان دهند و در دشمن نفوذ كنند كه انتظار و تقيّه، مقدّمه‏ى قيام است. نامه هاى بلوغ، ص: 36 https://eitaa.com/ghoftomanenghelab
هدایت شده از وقف مهدویت
☘️ كتاب‏ كسى كه قدر خود را مى ‏داند و استمرار خود را مى ‏شناسد و در اين استمرار، رابطه‏ هاى وسيع با جهان و انسان ‏ها را مى‏ بيند، اين وجود مستمر، براى اين همه رابطه، به دستور و كتاب نياز دارد و دنبال احكام مى‏ گردد، كه مى‏ شنوى در تاريخ، فرسنگ‏ ها راه را پشت سر مى‏ گذاشتند و گوشت و پوست پاى خود را مى‏ دادند، كه از مدينه احكام را سوغات بياورند. نه آن‏ كه از احكام و تكاليف چشم‏ بپوشند، كه دنبال بودند. احكام اسلام، احتياج به نظام دارد، همان‏ طور كه دانه ‏هاى تسبيح محتاج رشته و نظام هستند. اين احكام و نظام‏ ها بر اساس معارف و عقايد- يعنى شناختى كه با احساس گره خورده است- استوار مى ‏شوند.
هدایت شده از وقف مهدویت
☘️تو اگر، قدر خودت و نظام جهان و حضور خدا را احساس كنى، براى ساده‏ ترين عمل خودت، دنبال برنامه و حكمى هستى؛ و تكاليف براى تو سنگينى نخواهد داشت. اساس تكليف و مسؤوليت تو، توجّه به شناخت و عشق خدا و نعمت‏ هاى او و درك رابطه‏ هاى دقيق است. با اين ديد، تو در برابر دارايى ‏ها مسؤول هستى: «لَتُسْئَلُنَّ يَومَئِذٍ عَنِ النَّعيم».
هدایت شده از وقف مهدویت
☘️بعضى ‏ها خيال مى‏ كنند كه از رسول و از على بالاترند؛ چون آن‏ ها با عمل و بلاء همراه بودند و اين ‏ها مى‏ خواهند با ادّعاى ولايت و محبّت، با على ‏همراه باشند. راستى كه شيطان بى ‏كار نمى ‏نشيند و سماجت مى‏ كند. آخر چگونه مى ‏شود ريشه‏ ى عشق على، عمل معاويه را و ميوه‏ ى او را بار بياورد. تو را گول نزنند،👈 كه: معرفت و فكر؛ و محبّت و قلب؛ و عمل و تقوا، مركب‏ هايى هستند كه با بلاى خدا و امتحان او همراه مى‏ شوند و مى‏ رسانند. اين راه را، حسين با سر رفته، تو چگونه مى‏ خواهى با غرور و بى‏ اعتنايى و با خور و خواب و ولنگارى به انجام برسانى؟
هدایت شده از وقف مهدویت
☘️ ميزان‏ خيال نكن كه با فقه به احكام و آشنايى با حقوق، كار تو تمام مى ‏شود؛ چون در هنگام عمل، مزاحمت ‏ها مطرح مى‏ شوند 👈و در يك زمان، كارهاى متعدّدى به تو روى مى ‏آورند. اين ‏جاست كه بايد ميزانى در دست داشته باشى. همان‏طور كه در انتخاب مقصد و مكتب و راه، به اين معيارها نياز داشتى و بايد از قدر و اندازه ‏ى انسان كمك مى ‏گرفتى. 👈در مرحله‏ ى عمل هم، بايد اهميت ‏ها را درنظر بگيرى. و اگر در اهميت برابر بودند، به آن‏كه فشار بيش‏ تر دارد و با هواى نفس تو نمى‏ خواند بپردازى؛ كه اميرالمؤمنين على مى‏ فرمايد: هرگاه به من دو كار روى مى ‏آورد، به آن مى‏ پرداختم كه براى خدا محبوب‏ تر بود. و اگر برابر بودند، به آن مشغول مى ‏شدم كه بر من سنگين ‏تر و مشكل‏ تر بود. 👈تحليل همين معيار اهميت ، كه اثر و فايده و وسعت وقت و امكان مندوحه و بى‏ ظرفيتى طرف و فساد و از دست رفتن و ضعف او بايد محاسبه شود. اگر مقدارى پول دارى، به آن ‏كسى بده كه مفيدتر و يا نيازمندتر و يا بى ‏ظرفيّت‏ تر است. و اگر مقدارى وقت دارى، در راه كسى خرج كن كه مندوحه و على ‏البدل ندارد. اگر آب دارى و براى وضو گرفتن و خوردن احتياج دارى؛ خوردن مقّدم است؛ چون وضو، مندوحه دارد و تيمّم، بدل آن است. امروز، اگر چه مى‏ توانى در قسمت‏ هاى مختلفى خدمت كنى؛ مثلًا طبيب بشوى و يا مهندسى كنى و يا هزار شغل مفيد ديگر را به گردن بگيرى؛ ولى حساب كن جامعه‏ اى كه صالح نيست، برفرض سالم بشود، چه حاصل خواهد داشت؟ 👈پس صلاح جامعه را بر سلامت آن مقدّم بدار و در كنار هر شغل به اين نقش بپرداز. صالحِ مصلح، دو خصوصيّت‏ و دو مسؤوليت هر مؤمن آگاه است. حتّى اگر بقّال هستى، پيش از آن ‏كه پاكت را پر كنى، بايد به مغز و قلب او هم رزقى داده باشى و درس انسانيت و ايثار و صفا را به او آموخته باشى و👈 سعى كن آموزگار كلاس ‏هايى باشى، كه آموزگار كم ‏تر دارد و مشكلات بيش‏ تر؛ چون كارهاى مانده، اهميّت زيادى دارند و كارهاى بزرگ، در گرو آن ‏ها هستند. اين نقش توست: صالح و مصلح بودن و در صراط عبوديّت بودن. عبادت‏ ها، شغل‏ هاى تو هستند. و اين را بدان كه اگر در صراط بودى و در مقام عبوديّت، تو را به سبيل و به عبادت ‏ها آگاه مى ‏كنند: «الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْديَنَّهُم سُبُلَنا». 👈عبوديّت سه خصوصيت دارد: نيّت، سنّت، اهميّت. و كسى كه اين سه اصل را داشت، به‏ خاطر خدا و مطابق حدود و سنّت اسلام و با توجه به اهميّت ‏ها حركت كرد، او را به سبيل‏ ها و راه ‏ها هدايت مى ‏كنند. نامه هاى بلوغ، ص: 41
هدایت شده از وقف مهدویت
☘️اگر هدايت خدا را به دست آوردى، به خاطر وسوسه ‏ها، از آن چشم مپوش و به حرف‏ ها گوش مده واز موانع و از فقر و بدبختى و يا تنهايى و غربت نترس؛ كه رنج ‏ها در راه خدا، راحت است و راحتى ‏ها در راه‏ هاى ديگر، رنج؛ كه تو در بهار، رنج زمستان را در دل دارى و غصّه‏ ى فردا را مى ‏خورى. و اگر از هدايت خدا چشم پوشيدى، بدان كه به عذاب مى ‏رسى و چشم و گوش و قلب تو را مى ‏گيرند و تو حتّى از آگاهى‏ ها و تجربه‏ هاى خودت هم بهره نمى ‏گيرى؛ كه: «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِم وَ عَلى‏ سَمْعِهِم وَ عَلى‏ ابْصارِهِمْ غِشاوة». 👈ادامه ى كفران هدايت وكفر در برابر آگاهى‏ها، محروميت از امكانات و وسائل آگاهى است. 🔶تو با همين خلاصه مى ‏توانى براى فكر و روح و عمل خودت برنامه داشته باشى. بيّنات، به فكر تو و شناخت قدر تو؛ و عبوديّت تو، به روح تو؛ و ميزان ‏ها، به عمل تو، جهت مى‏ دهند. اگر تو نقش خودت را بشناسى، شغل خودت را مى ‏يابى و ديگر وسوسه‏ هاى فردى و گروهى گمراهت نمى ‏كند. مخصوصاً اگر با توجّه با اهداف و مبانى و روش بيّناتى همراه باشى، مقهور آسمان ريسمان‏ ها نمى ‏شوى و حرف ‏هاى بزرگ و خررنگ كن برايت بى ‏رنگ مى ‏شوند. اگر اين گفت ‏وگو را پذيرا شدى، سعى كن تا همراه توحيد و ولايت، به فقه روى بياورى و با قرآن و حديث آشنا بشوى و تاريخ را و علم تاريخ را و فلسفه‏ ها و قوانين حاكم بر آن را بشناسى . اگر انس با خدا در تو آمد، بيدارى شب، هر چند دقايقى هنگام سحر را از دست نخواهى داد. و اگر اين حال و انس نبود، حتّى از بى‏ حالى خودت دست نكش و در نوبت بايست و در بزن، كه محبوب، غيور و با وفاست. نامه هاى بلوغ، ص: 42
هدایت شده از وقف مهدویت
☘️ شب ‏ها، اگر بتوانى در خودت محاسبه‏ اى داشته باشى و نقطه‏ هاى ضعف و راه‏ هاى نفوذ شيطان را بشناسى و آن‏ ها را ببندى و از خدا كمك بخواهى، دريغ نكن وگرنه اگر حال فكر نداشتى، به دعاها و ترجمه‏ ها و تفسيرهاى آن مرور كن تا زبان باز كنى و خواستن و چگونه خواستن را بياموزى.
هدایت شده از وقف مهدویت
💠 در هر حال از فقه چشم مپوش. اگر مردّدى، هر دو راه (مدرسه و فقه)را داشته باش و جمع كن وگرنه، بدون ترديد گام بردار و از حرف‏ ها و جلوه‏ ها بگذر؛ كه عمل به‏ خاطر خدا، مزدش پيش از عمل داده مى ‏شود. 🔶و براى اين ‏كه در حالات و اعمال، خودت را گم نكنى و مغرور نشوى، هميشه ظرفيّت و قدرت روحى خودت را معيار قرار بده، نه اعمال و نه حالات خوش و اشك و گريه ‏هايت را؛ كه اگر عمل و حال صحيح باشد، بايد به ظرفيّت روحى و ظرافت در برخورد بينجامد. ✅اين ‏ها، كارهايى است كه بايد هميشه با آن‏ ها باشى: - بيدارى شب و جمع‏ بندى كارهاى روز و برنامه ‏ريزى براى فردا . - احسان و اطعام و گذشت، آن ‏هم بدون تكلّف و با حساب‏ - انس با خدا و تضّرع و محاسبه ‏ى كارها با عنايت‏ هاى خدا و مقايسه‏ ى اعمال خود، با نعمت ‏هاى او. - انس با قرآن و قرائت بسيار تا زمينه ‏ى آشنايى با معنا و روح قرآن فراهم شود. - انس با حديث و كلام معصوم تا به احاطه برسى و به جمع ‏بندى احاديث موفق شوى. - فقه به معناى وسيع تفقّه در دين، نه آشنايى با احكام، به تنهايى. - آشنايى با گذشته و حال و درك وضعيت و موقعيت كنونى و بينش تاريخى، اجتماعى، سياسى‏ - و عهده دارى كارهاى بزرگ و همت بسيار. اگر اين ‏همه را بخواهى، ناچار به طرح و تقدير و برنامه‏ريزى در شب قدر خواهى پرداخت و شب قدر را هميشه خواهى داشت؛ چون عمل، بدون طرح امكان ندارد. و طرح، بر اساس هدف شكل مى ‏گيرد و نيازها مرحله‏ بندى مى ‏شوند و به‏ خاطر تأمين امكانات و رفع موانع، بايد دست‏ ها را بالا زد و حتّى از موانع، وسيله ساخت. هميشه آن‏ هايى كه محدود فكر مى ‏كنند و يا بدون فكر عمل مى ‏كنند، بهره‏ ى كسانى خواهند شد كه وسيع و با احاطه برنامه مى ‏ريزند. كسى كه به خودش فكر مى ‏كند، در طرح كسى مى ‏گنجد كه به او و ساير فرزندانش فكر مى ‏كند. و كسى كه به خانه فكر مى ‏كند، در طرح كسى قرار مى‏ گيرد، كه براى محلّه و براى شهر و براى استان و براى كشور و براى منطقه و براى تمامى جهان برنامه دارد. تو آن‏ چنان برنامه را وسيع در نظر بگير، كه تمامى احتمالات و تمامى موانع و تمامى شياطين در طرح تو قرار بگيرند. منتظر نباش كه در راهى بدون مانع و در زمانى بدون گرفتارى دست به‏ كار بشوى. بكوش كه در برنامه ‏ات، حتّى براى گرفتارى ‏ها ماليات بگذارى و از آن‏ ها عوارض بگيرى. اميدوارم خداوند، در محضر فيضش، ما را با هم جمع كند، هر چند كه مشكلات و گرفتارى‏ ها در دنيا، از يك‏ ديگر جدايمان كنند؛ چون‏ آن‏ ها كه با خدا به هم پيوند خورده ‏اند، حتّى در جدايى‏ ها، جمعند و ديگران، حتّى در جمع‏ شان، جدا هستند. و اين نقطه ضعف اهل باطل است كه نقطه‏ هاى اتّصال آن‏ ها، عامل جدايى‏ شان مى ‏تواند باشد. در حالى كه اهل حق، حتّى در جدايى‏ شان، با هم جمعند و هماهنگند؛ كه وحدت در جهت، اختلاف در عمل را توجيه مى ‏كند و اختلاف در جهت، وحدت عمل را خنثى مى ‏سازد. نامه هاى بلوغ، ص: 45
🌿ما من شى‏ء تراه عينك الّا و فيه موعظة »؛ هيچ چيز نيست كه چشمان تو آن را ببيند مگر اين كه در آن موعظه‏اى است. و به همين جهت هميشه مى‏گفت: «در هر حادثه درسى است». او هر حادثه را آيه و نشانه‏اى مى‏ديد و يادآور درسى
🌿هدف‏ بلند او يادآور اين حكايت حضرت على (ع) كه در صفين بعد از آن كه شش ماه صبر كرد و درگير نشد تا جايى كه يارانش او گفتند او مى‏ترسد! حضرت فرمودند: «از رسول خدا شنيدم كه اگر يك نفر به دست تو هدايت شود بهتر است از آنچه كه آسمان بر آن سايه افكنده‏ ». صفايى در تمامى سفرها و برخوردهايش اين گونه بود. و جز اين مقصدى نداشت؛ كه او اين گونه آموخته بود. و اكنون تو، اگر اين حكايات را مى‏خوانى يا براى كسى نقل مى‏كنى با اين ديد همراه باش كه او طبيبى بود كه به دنبال اين مقصد بلند بود: تا دلى را روشن كند تا كسى خود را بيابد تا راه گم نشود تا مقصد فراموش نگردد تا راه و رسم منزل‏ها در بى‏خبرى مجهول نماند تا ...
🌿عشق برتر من جوانى را سراغ داشتم سخت وابسته‏ى لباس و قيافه‏اش بود، حتى وسواسى داشت كه پارچه‏اش از كجا باشد و دوختش از فلان و مدلش از بهمان. براى دوستى با او همين بس كه از لباسش و اتويش و قيافه‏اش تحسين كنى و يا از طرز تهيه‏ى آن بپرسى. او عاشق ظاهر سازى و سر و وضع مرتب بود و به اين خاطر از خيلى‏ها بريده بود تا اين‏كه عشقى بزرگ‏تر در دلش ريخت و با دخترى آشنا شد و با هم سفرى كردند و در راه تصادفى. جوانك در آن لحظه‏ى بحرانى از رنج‏هاى خودش فارغ بود و خودش را فراموش كرده بود و به محبوبه‏اش مى‏انديشيد و سخت به او مشغول بود. او به خاطر پانسمان محبوبش به راحتى لباس‏هايش را پاره مى‏كرد و زخم‏ها را مى‏بست و راستى سرخوش بود كه خطرى پيش نيامده است. هنگامى كه عشقى بزرگ‏تر دل را بگيرد، عشق‏هاى كوچك‏تر نردبان آن خواهند بود.
☘️رهايى از بندها يكى از بزرگان درباره‏ى آب چاه تحقيقى كرده بود و به اين نتيجه رسيده بود كه آب چاه تا هنگامى كه تغيير نكند و رنگ و بو و طعمش عوض نشود، نجس نخواهد شد و قابل استفاده خواهد بود. هنگامى كه از اين تحقيق خلاص شد، متوجه گرديد كه خودش در خانه چاهى دارد. اين بود كه با خود گفت: شايد به خاطر اين چاه و راحتى خودم اين چنين فتوايى را داده‏ام و به اين نتيجه رسيده‏ام. از اين رو دستور داد كه چاه را پر كردند و آن گاه دوباره تحقيق را شروع كرد در حالى كه چاهى نداشت و منافعى او را منصرف نمى‏كرد. انسان قبل از شروع به حركت بايد آزاد شود واز سودها، هواها، تعصب‏ها، عادت‏ها و تقليدها خود را خلاص كند.
🌿آزمندى‏ ... با تفكر در استعدادها و مقدار استعدادها و خلقت انسان مى‏توانيم هر كس را به شناخت‏هايى برسانيم كه در جهان بينى اسلامى به آن مى‏رسيم. با اين گونه سؤال‏هاى عميق و غير مهاجم نطفه‏ى حركت و تفكر در ذهن‏هاى فرارى و خسته، آرام جاى مى‏گيرد و رشد مى‏كند و به مرور زمان متولد مى‏شود. البته بگويم نمى‏توان شتاب زده در انتظار نتايج فورى بود كه يك دانه، ماه‏ها طول مى‏كشد تا جوانه بزند و برويد و رشد كند. ما با شتاب نه تنها طرف را خراب مى‏كنيم كه خود به يأس مى‏رسيم. همانند آن گوسفنددار ناشى كه پوست خربزه را به دهان گوسفند مى‏گذاشت و با دست ديگرش دنبه‏ى گوسفند را وزن مى‏كرد كه ببيند آيا سنگين شد و گوسفند چاق و پروار گرديد. آن‏ها كه با اين دست غذا مى‏دهند و با آن دست دنبه‏ها را مى‏سنجند، فقط از كار خويش مى‏مانند و به يأس مى‏رسند و دق مرگ مى‏شوند.
🌿زاويه‏ى ديد پسركى مى‏خواست به نويسندگى دست يابد. مى‏خواست نويسنده بشود. راه افتاد. به پيرى رسيد. شايد جادوگرى بود. مطلب خود را با او در ميان گذاشت. پيرمرد روى سنگى نشسته بود و گيلاس مى‏خورد. از كوله بار خود عينكى درآورد و به چشم پسرك نهاد. همين كه عينك بر روى چشم او نشست، ديد صحنه طورى ديگر است. مى‏ديد هسته‏ها به دمى و دم‏ها به شاخه‏اى و شاخه‏ها به درختى و درخت در زمين و آب و همراه باغبانى و زمين در آب در دست آفتابى و ... وقتى به گيلاس كه بالاى سر پيرمرد بود نگاه مى‏كرد، فقط گيلاس نمى‏ديد. هسته‏اى را مى‏ديد كه مردى در زمين مى‏كاشت و زمين را ديد كه هسته را روياند و شاخ و برگ و شكوفه و ميوه داد و دستى را ديد كه ميوه‏ها را مى‏چيد و پسرك خيلى صحنه در اطراف خودش مى‏ديد. سخت مشغول بود كه دست پيرمرد عينك را از چشم او برداشت و او را از حال خود بيرون آورد. باز پسرك فقط درختى مى‏ديد و فقط هسته‏هاى گيلاس را كه از دهان پيرمرد بيرون مى‏آمدند. در اين لحظه پير توضيح داد: اگر مى‏خواهى نويسنده باشى، بايد اين گونه ببينى و با اين عينك نگاه كنى.
🌿جرقه‏هاى زندگى‏ يك روز صبح با صداى استارت ماشينى از خواب بيدار شدم. استارت مداوم بود و جرقه‏ها زياد و مايع قابل احتراق؛ اما با اين وصف حركتى نبود و پيشرفتى نبود. من به ياد جرقه‏هايى افتادم كه در زندگى خودم مدام سر مى‏كشيدند. و به ياد استعدادهايى افتادم كه قابل سوختن بودند. و به ياد ركود و توقفى افتادم كه با اين همه جرقه و استعداد گريبان‏گيرم بوده است. در اين فكر رفتم كه ببينم نقص از كجاست كه شنيدم راننده مى‏گويد بايد هلش داد. هوا برداشته است. و همين جواب من بود. هنگامى كه هواها وجود مرا در بر مى‏گيرند و دلم را هوا بر مى‏دارد، ديگر جرقه‏ها برايم كارى نمى‏كنند و اگر مى‏خواهم به راه بيافتم بايد هلم بدهند و ضربه‏ام بزنند و راهم بيندازند تا آن همه استعداد راكد نماند.
🌿چاره انديشى‏ در اتاق نشسته بودم كه از سوراخ شيشه شكسته‏اى زنبورى به درون آمد و سپس پروازهاى اكتشافى را شروع كرد و بعد هم براى بازگشت آماده شد، اما به هر طرف كه مى‏رفت با شكست روبه‏رو مى‏گرديد. به شيشه مى‏خورد و به زمين مى‏افتاد تا اين كه ضربه‏ى كفشى راحتش كرد. اين درس من بود كه هنگام گرفتارى خود را به هر طرف نكوبم، بلكه به راه بازگشت فكر كنم و آن را بيابم و خود را خلاص كنم.
🌿تفاوت ديد با يكى از دوستان خوبم بر سر سفره نشسته بوديم. او به پياز علاقه داشت و به خوردن آن مشغول بود. كودكى در آن جا بود، مقدارى از آن پياز را دهان گذاشت. اشكش سرازير شد و زبانش سوخت و آن را رها كرد. دوستم خنديد؛ خنده‏اى پربار و پر از برداشت؛ كه عده‏اى به خاطر جهتى از چيزهايى مى‏گذرند، اما عده‏اى ديگر، همان چيز را به همان خاطر مى‏خواهند. آن تيزى و تندى كه كودك را فرارى كرده، مرا به سوى خود كشانده است و سپس ادامه داد در برابر سختى‏ها و ناراحتى‏ها عده‏اى به همان خاطر كه ما فرار مى‏كنيم، به استقبال مى‏روند و از سختى‏ها بهره مى‏گيرند. همان دردها و فشارها كه ما را از پاى در مى‏آورد، همان‏ها به عنوان پا، عامل حركت و پيشرفت و ورزيدگى عده‏اى مى‏شود.
🌿غفلت از سرمايه‏ ما تا هنگامى كه سرمايه‏هاى خود را نديده و غافليم، باكى نداريم و سرحاليم و در جمع‏ها براى خالى نبودن عريضه مى‏گوييم: ما ضرر كرده‏ايم و خسارت داده‏ايم، آن هم با خنده و شكسته نفسى، ... مى‏گويند يكى از تجار بزرگ بغداد يكى كشتى چاى از هندوستان خريدارى كرده بود. در راه، كشتى دچار توفان مى‏شود و صدمه مى‏بيند، اما با تلاش ملاحان، خسارتى بار نمى‏آيد و خبر سلامتى كشتىِ به غرقاب نشسته به تاجر بغداد مى‏رسد. تا روزى كه كشتى در كنار سامراء لنگر مى‏اندازد و بارهاى عظيمِ چايى را از آن بيرون مى‏كشند و روى هم مى‏گذارند و تاجر براى ديدار از مال التجاره‏ى به سلامت رسيده مى‏آيد ... مى‏گويند هنگامى كه چشمش به كوه‏هاى بزرگ چاى افتاد كه روى هم سوار شده بودند، حالش عوض شد و با تعجب پرسيد كه: اين ... اين ... اين‏ها ... مى‏خواسته غرق ... غرق بشود؟ و افتاد و مرد. تاجر مادام كه مقدار و عظمت سرمايه‏ها را نديده مسأله‏ى غرق شدن برايش جدى نيست و همچون شكسته نفسى مجلس داران، برايش جالب است، اما هنگامى كه مى‏بيند چقدر سرمايه در شرف غرق بوده و تا كام مرگ رفته ... در اين هنگام مى‏سوزد و قالب تهى مى‏كند.
🌿مشكل اساسى‏ دوستى دارم كه دلسوز و آرام مى‏گفت: ما شاهد روزهايى بوده‏ايم كه فوج فوج به اسلام رو آوردند و شاهد روح‏هايى بوده‏ايم كه هستى يك گامشان بود ... و امروز هم شاهد آن‏هايى هستيم كه فوج فوج مى‏ميرند و شاهد آن‏هايى هستيم كه باقى مانده‏اند و در خويش مى‏لمند. و مى‏گفت: ما امروز از لحاظ تبليغ در سطحى بالاتر هستيم. ما وارث گذشتگان هستيم و از علوم گسترده‏اى هم بهره گرفته‏ايم. و مى‏پرسيد و صادقانه مى‏پرسيد: چه شده كه آن روح‏ها در ميان ما نمى‏شكوفد و آن دل‏ها در درون ما نمى‏تپد؟ گفتمش: گيرم كه آن‏ها كبريتى از تبليغ در دست داشته‏اند و ما خرمنى از آتش، اما تفاوت اين است كه آن‏ها كبريت را به فتيله‏ها زدند و چراغ‏ها را زير نظر گرفتند و با استعدادها كار كردند ... اما ما اين خرمن آتش را به باد داديم و سنگ‏ها را داغ كرديم و چراغ‏ها را خاموش گذاشتيم. و اين پيداست كه با يك كبريت استعدادها روشن مى‏شوند، اما با خرمنى سوزان از آتش، سنگ‏ها نورى نمى‏گيرند. و باز گفتمش بگذر از آن كه ما با آن همه ميراث غنى، روش فقيرى داريم و بهره‏بردارى ضعيف، درست مثل كسى كه خوراك‏هاى زياد و مطبوعى ذخيره دارد، اما نيازش را نمى‏شناسد و نياز مهمان‏هايش را نمى‏داند و از روش تغذيه آگاهى ندارد. اين ميزبان، خودش و مهمانش از غذاهاى لذيذى سرشارمى‏شوند، اما نيازهايشان تأمين نمى‏گردد. آخر كسى كه به ويتامين «ث» نيازمند است بر فرض برايش تيهو به سيخ بكشند و آهو برايش كباب كنند، نيازش تأمين نخواهد شد كه آن همه نيرو در اين بدن عفونى مى‏شود و بيمارى دست مى‏دهد و اين است كه ما امروز دايرةالمعارف هايى داريم، اما همه نيازمند و عليل. معده‏ها سرشار است در حالى كه بدن‏ها فقير و مريض ... و اين است كه با اين همه ثروت و اميد، باز به يأس مى‏رسيم و در خويش مى‏مانيم. آن‏ها با يك جرقه خرمن‏هاى آهن را آب مى‏كردند و شكل مى‏دادند و بهره برمى‏داشتند، اما ما با يك خرمن آتش حتى يك ميخ نساخته‏ايم و يك مهره را شكل نداده‏ايم. ميخى كه بتوان به آن چيزى آويخت و مهره‏اى كه بتوان آن را به كار گرفت. آن‏ها هنگامى كه يك كوره آهن را مى‏ديدند، حقارت جرقه‏ها را در نظر نمى‏آوردند كه به روش فكر مى‏كردند و آن جرقه را نه به آهن‏ها كه به گَوَن‏ها مى‏سپردند و گون‏ها را به الوارها و الوارها را به زغال سنگ‏ها و به اين گونه بود كه آهن‏ها هم آب مى‏شدند و شكل مى‏گرفتند و بهره مى‏دادند. ما امروز در كنار درياى مشكلات و كوه‏هاى مانع، يا سرود يأس مى‏خوانيم و مى‏مانيم و يا بدون روش و بدون تفكر دست به كار مى‏شويم و به بن‏بست مى‏رسيم و در چاله‏هاى يأس مى‏خوابيم. ما در برابر يك جامعه‏ى به غرقاب نشسته يا پشت مى‏كنيم كه دست و پا زدن‏ها و ناله‏ها و استغاثه‏ها را نشنويم و يا بى‏تفاوت نگاه مى‏كنيم و يا اگر همتى باشد از دم دست، هر كه به دستمان آمد،بيرون مى‏كشيم و چه بسا كه نعش‏هاى بى‏جان و مرده‏هاى آب خورده نصيب‏مان شود. ما به نجات مرده‏ها مشغول هستيم و استعدادها در آن طرف‏تر، اسير موج‏ها و گلاويز مرگ! در اين موقعيت چاره‏اى نيست جز اين‏كه با استعدادها كار كنيم و آن‏ها را بيرون بكشيم و بعد با همدستى آن‏ها به سراغ ديگران برويم و با كمك گَوَن‏ها و الوارها و زغال سنگ‏ها، آهن‏ها را آب كنيم و مانع‏ها را شكل دهيم و از آن‏ها بهره برداريم. آن اوج ديروز و اين ركود امروز يا به خاطر اين است كه روش تربيتى نداريم و به داغ كردن‏ها و شاخ و برگ دادن‏ها و بغل كردن‏ها مشغوليم و روشنى نمى‏دهيم و ريشه نمى‏دهيم و بندها را باز نمى‏كنيم و يا به خاطر اين است كه با اين روش صحيح، با استعدادها كار نمى‏كنيم و با اين ذخيره‏ى سرشار و با اين خرمن آتش به فتيله‏ها و چراغ‏ها جرقه‏اى نمى‏زنيم.
🌿روش كار يك روز با يكى از دوستانم از ميدان شلوغ شهر مى‏گذشتيم. فوج فوج و دسته دسته آدم‏ها را مى‏ديديم كه مسخ شده بودند و عروسك شده بودند و نمايش‏نامه‏هاى مسخره‏اى را كارگردانى و بازى مى‏كردند. دور از هر گونه صميميت، فيلم‏هاى بلندى را كه به درازاى يك عمر بود، صحنه سازى مى‏كردند. دوستم كه شاهد آن فوج بازيگر و آن فيلم‏هاى دراز بلند و خسته و تكرارى بود و آرام آرام به فكر فرو رفته بود با چند كلام، فكرش را به من داد كه نمى‏شود با اين‏ها، با اين همه بازيگر كارى كرد. نمى‏توان اين بازيچه‏ها و بازيگرها و تماشاچى‏ها را به كار جدى كشيد. اصلًا نمى‏شود كارى كرد! او هنگامى كه سكوت مرا ديد، پرسيد كه آيا به عقيده‏ى تو مى‏توان كارى كرد؟! من از او پرسيدم: آيا اين‏ها همين طور بوده‏اند يا اين طور شده‏اند؟ گفت: معلوم است كه اين طور نبوده‏اند و معلوم است كه اين طور شده‏اند. گفتم پس معلوم مى‏شود كه اين طور هم نمى‏مانند. كسانى را كه اين‏گونه ساخته‏اند، مى‏توان از همان راه خراب كرد و مى‏توان از همان راه به شكل ديگر ساخت. و آن گاه گفتم: براى من اين مهم نيست كه اين‏ها درست بشوند و خوب بشوند يا نه و كار من اين نيست كه به آن‏ها شكل‏ بدهم و آن‏ها را بسازم. مهم اين است كه شرايط خوب شدن آن‏ها فراهم بشود و آن‏ها بتوانند از زير جبرهاى حاكم آزاد شوند و با تضادها، به فضاى آزاد برسند و در اين فضا، خودشان برپا بايستند و خود را شكل بدهند و بسازند و يا خراب كنند. هدف اين نيست كه مردم خوب بشوند. بل هدف اين است كه شرايط خوب شدن آن‏ها فراهم بشود. آن گاه آن‏ها هستند كه مى‏توانند انتخاب كنند و اتخاذ كنند. گفتم: ما اگر مى‏خواستيم كه خلق را قالب‏گيرى كنيم و به آن‏ها شكل بدهيم و آن‏ها را به شكل دلخواه در آوريم، به راحتى مى‏توانستيم از همان راهى كه شروع كرده‏اند، شروع كنيم. سپس توضيح دادم كه چگونه دشمن شروع كرد و چگونه بر روى يك اقليت كار كرد و چگونه اين اقليت را به كار گماشت و چگونه اين اقليت به كار پرداخت و حربه‏ى سنت و شخصيت ملى و حربه‏ى عقل و انديشه و حربه‏ى مذهب را از دست‏ها گرفته و در نتيجه جامعه‏اى كه شخصيتش را از دست داده بود، مقلد و غرب‏زده بار آمد. و جامعه‏اى كه انديشه‏اش را كنار زده بود به اسارت غريزه رفت و جامعه‏اى كه مذهبش را باخته بود، به استقبال مكتب‏ها آمد و سرانجام اين جامعه‏ى مكتب‏زده‏ى غرب‏زده‏ى بى‏شخصيت همين شد كه تو مى‏بينى و تعجب مى‏كنى از اين‏كه بتوان كارى كرد. تو اگر دويست سال پيش مى‏شنيدى كه در آن جوّ بسته و در شكم همان‏ تعصب و پرهيز، اين همه آزادى و ولنگارى و بازيگرى زنده مى‏شود حتماً همان قدر تعجب مى‏كردى كه امروز تعجب مى‏كنى از اين‏كه در اين جامعه‏ى ولنگار و اسير، حساب و دقت و سنجشى متولد شود، اما كسانى كه كليدها را به دست آورده‏اند ديگر نه تعجب مى‏كنند و نه درنگ مى‏نمايند كه بر روى اقليت‏ها كارها را گسترش مى‏دهند و با استعدادها، سنگ‏ها را از ميانه برمى‏دارند.
🌿مولا اجازه نداد!! دوستى داشتم سخت و برنده و قاطع و سركش. تازه عروسى كرده بود و پس از عروسى مريض شده بود و به سينه درد سختى مبتلا گرديده بود. يك روز ديدمش، خيلى از دست رفته و پريشان. دلواپس حالش شدم و از وضعش پرسيدم. گفت سرما خورده‏ام و سينه‏ام درد مى‏كند. گفتم: چرا به طبيب مراجعه نكردى؟ جواب داد: نمى‏توانستم و اجازه نداشتم. تعجب كردم كه از چه كسى اجازه مى‏خواستى؟ گفت: مولا اجازه نداده است و فرموده است با زن‏ها مشورت كن و با آن‏ها مخالفت كن. من با خانم صحبت كردم و او دستور داد كه به طبيب مراجعه كنم و من تا به حال با او مخالفت كرده‏ام! يك كمى نگاهش كردم و سخت توپيدم و به تندى گرفتمش. چون با آن روحيه سركش و قاطع و در شرايط من كه توانايى داشتم، جز قاطعيت چاره‏اى نبود. آن گاه از او پرسيدم كه آيا محمد با خديجه (س) و فاطمه (س) مشورت نمى‏كرد؟ آيا على (ع) با فاطمه (س) مشورت نمى‏كرد؟ آيا محمد (ص) و على (ع) در مشورت‏ها بر خلاف آن‏ها نظر مى‏دادند و حركت مى‏كردند؟ هنگامى كه ميزان‏ها در دست نباشند، كار به كجاها مى‏كشد؟ دوستم مبتلا به سل شد و خون‏ريزى سينه‏اش بالا گرفت و مدت‏ها در بيمارستان ريوى بوعلى بسترى گرديد ... تا ازمرگ رهيد.