eitaa logo
تارگپ| محسن حسن‌زاده
306 دنبال‌کننده
122 عکس
7 ویدیو
1 فایل
•| ما راویانِِ قصه‌هایِ رفته از یادیم/ ما فاتحانِ شهرهای رفته بر بادیم...|• •| روزنوشت‌هایِ محسن حسن‌زاده؛ خبرنگار و روایت‌نویس...|• 📲ارتباط با ادمین: @mim_noori
مشاهده در ایتا
دانلود
تارگپ| محسن حسن‌زاده
سفرنامه لبنان(۲۲) تصویری که هر شب با خودم مرور می‌کنم... 👤 راوی: محمدحسین عظیمی @ravina_ir @reva
سفرنامه لبنان(۲۲) تصویری که هر شب با خودم مرور می‌کنم 📌در اردوگاه آوارگان ، شهری که حزب‌الله در آن جاپایی ندارد و شیعیان در آن غریبند، بعد از پایان مصاحبه‌، از پله‌ها پایین می‌آمدیم که زن جوان با عبا و روسری مشکی جلو آمد و از رفیق عضو حزب‌الهمان خواست چند دقیقه‌ای بدون حضور ما با او صحبت کند. صورت زن جوان ترکیبی از شرم و درماندگی بود. چند متری فاصله گرفتیم و در پاگرد راه‌پله به انتظار ایستادیم. هادی بعد از پایان مکالمه، به هم ریخته بود: -چی شده؟! چرا این‌قدر ناراحتی؟! -شوهرش چند روز پیش توی مرز شده. خودش هم این‌جا با دو تا بچه کوچیکه. هیچ‌چی نداره. با همین لباس، خونه و زندگیش رو رها کرده و اومده این‌جا. 📌این صحنه را از روز ورود به دائما در ذهنم مرور می‌کنم. درماندگی و استیصال زن، حیا و عفتش، مشکل بزرگی که دارد با آن دست‌و‌پنجه نرم می‌کند و همسرش که مردانه مقابل اسراییل ایستاده و به شهادت رسیده. وقتی درباره رزمنده‌های حزب‌الله حرف می‌زنیم، با چنین افراد ازجان‌گذشته‌ای مواجهیم. حدود ۷۰هزار نفر از ارتش اسراییل مقابل چند صد نفر نیروی در مرز زمین‌گیر شده‌اند. ارتشی که پشتیبانی هوایی هم دارد و حزب‌الهی که حمایت ارتش را هم ندارد. ✅وقتی می‌گوییم نیروی حزب‌الله یعنی کسی که در مرز می‌جنگد و چند هفته است از خانواده آواره‌اش هیچ‌خبری ندارد. همسر، دست بچه‌ها را گرفته و با لباس تنش، سوار بر ماشین به‌سمت مقصدی مبهم و نامعلوم در اردوگاه آوارگان (در صیدا یا بیروت یا طرابلس یا سوریه) راهی می‌شود. ➕پ.ن: از دعای خیر فراموششان نکنیم و دغدغه روزانه‌مان کمک به مردم مظلوم جبهه مقاومت باشد. بهترین راه هم برای عامه مردم، کمک مالیست. علاوه‌بر سایت آقا (leader.ir) مجموعه‌های مردمی مثل موکب کافه‌ شهدا در ** IR390150002560801150323216 و گروه جهادی باب‌الجواد(ع) در ** IR590150000003101020442223 را می‌شناسم و به آنها کاملا دارم. 👤 راوی: محمدحسین عظیمی @ravina_ir @ravayat_nameh
بادبادک‌بازانِ جنگ... @targap
روزهایِ دور از خانه... 📍مدرسه‌ی آوارگان @targap
📌 بیروت، ایستاده در غبار - ۱۸ واقعیت این است: شهادتِ سیدحسن، تاثیر منفیِ عمیقی روی ذهن دوستدارانِ حزب‌الله و مقاومت گذاشته. با هرکس از دوستداران سیدحسن که حرف بزنی، می‌بینی که مشت‌هاش را گره می‌کند و از تداوم مقاومت حرف می‌زند؛ اما کمی که بیش‌تر با آدم‌ها حرف می‌زنی، می‌بینی که کفِ جامعه‌ی محبِ حزب، برای تاب‌آوری، دارد تقلا می‌کند. یکی از تقلاها، تلاش برای باور نکردنِ شهادتِ سید است. این را هرکس که این روزها گذارش به بیروت افتاده و با آدم‌های معمولی هم‌کلام شده باشد، مکرر دیده و شنیده. سید توی قلبِ آدم‌ها زنده است اما عقلشان می‌داند که سید دیگر نیست. امروز فارِس -راننده- خیلی واضح گفت که منابع خبری متعددی می‌گویند که سید شهید شده اما خب، من دوست دارم که باور نکنم! توی این شرایطِ روحی، هرکس از ظن خود تلاش می‌کند که به این سوال جواب بدهد: "دقیقا چرا این‌گونه شد؟ ما از کجا ضربه خوردیم؟" این روزها توی ذهن آدم‌ها، هزار و یک جواب برای این سوال وجود دارد اما من می‌خواهم یکی‌ش را بگویم و طبعا نتیجه‌گیری روی این جواب، علمی نیست؛ فقط یک گزاره در کنار بقیه گزاره‌هایی است که توی ذهن آدم‌ها وجود دارد. چند سال قبل، وقتی پرچم‌های سیاهِ جنگ در سوریه بالا رفت، بعضی از سوری‌ها به لبنان مهاجرت کردند. یکی از نقاط اوج مهاجرت، البته بعدِ اعمالِ قانونِ تحریمیِ امریکاییِ قیصر بود. مهاجران، اغلب، اهل سنت بودند. زکی، دوستِ مصری‌مان که چند سالی است لبنان زندگی می‌کند، می‌گوید که وقتی سوری‌ها آمدند، جامعه‌ی اهل سنت آغوشش را باز کرد؛ شاید تصور این بود که هم‌گرایی و هم‌زیستیِ اهل سنتِ دو کشور، به آن‌ها قدرت می‌دهد. سوری‌های مهاجر، طبعا در مشاغلِ رده‌پایین، مشغول شدند. پیک‌های موتوری و نگهبان‌ها و نظافت‌چی‌های منازل و الخ! این، یک روی سکه است. مثلا همین پیک‌ها، آدرسِ خیلی از آدم‌ها را یاد می‌گرفتند؛ یا نظافت‌چی‌ها رسما توی خانه و زندگی آدم‌ها بودند و این، یعنی اطلاعات. ورودِ حزب‌الله به جنگ سوریه، تشدید مشکلات اقتصادی در لبنان و از این‌ها مهم‌تر، رفتارهای خارج از عرف و بعضا تهاجمیِ بعضی از مهاجرانِ سوری، ورق را برگرداند. همان جامعه‌ای که برای مهاجران آغوش باز کرده بود، حالا آن‌ها را می‌راند؛ حتی گاهی با خشونت. از طرفی، بعضی‌ها در کفِ میدان، در جریان برخی از ضرباتی که به حزب‌الله وارد شده، انگشت اتهام را سمت سوری‌ها می‌گیرند. این گمانه، توی ذهنِ آدم‌ها وقتی تقویت می‌شود که می‌بینند تکفیری‌ها مثلا در ادلب، بعدِ شهادتِ سید، جشن می‌گیرند. این زمزمه‌ها زیرِ پوستِ شهر، جریان دارد. علی‌الهادی، دوست لبنانی‌مان می‌گوید که این روزها عموما احساسِ خوبی به سوری‌های مهاجر وجود ندارد؛ این گمانه که مهاجرین ممکن است اطلاعاتی به دشمن داده باشند، شاید درست باشد اما قدرِ مسلم، ماجرای نفوذ، عمیق‌تر از نفوذ مهاجرین در تشکیلات است. نمی‌دانم اگر چیزی به نام "افکار عمومی" در لبنان وجود داشته باشد، در آینده جمع‌بندی‌اش درباره فرضیه‌های مربوط به علل آسیب دیدن حزب‌الله چه خواهد بود؛ اما باید فکر کرد، باید با دوستدارانِ حزب حرف زد؛ باید خطاها را جبران کرد؛ باید درباره تداوم این مسیر به مردم اطمینان داد؛ این قلب‌ها نیاز به آرامش دارند. محسن حسن‌زاده | پنج‌شنبه | ۲۶ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ @targap @ravina_ir
📌 بیروت، ایستاده در غبار - ۱۹ بیم و امید! این روزها، حزب‌الله دارد شهرک‌های صهیونیستی و تل‌آویو و حیفا را می‌زند. مردم خوش‌حال‌اند؟ بله! خیلی؟ نه آن‌قدر که تصور می‌شود. دوستِ هم‌نویسم به دوست لبنانی‌مان خرده گرفت که تو چرا اندازه ماها خوشحال نمی‌شوی از این که حزب‌الله دارد اسرائیل را می‌زند؟ روانِ عزادارانِ سید، عجیب تحت فشار است. اسرائیل را شخم هم بزنیم، این ثلمه، انگار جبران نمی‌شود. دیروز وسط یکی از گفتگوها، کسی گفت که در جهانِ عرب، مگر دیگر کسی مثل سید پیدا می‌شود؟ چیزی که می‌خواهم بگویم البته این‌ها نیست. ماجرای بیم است و امید. بعضی از دوستدارانِ حزب‌الله، این روزها فکر می‌کنند نسل جدیدی از فرماندهان که بعد شهادت بزرگانشان روی کار آمده‌اند، دارند جسورانه‌تر عمل می‌کنند. حالا یا ذاتا جسورترند یا بعدِ سید، دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند؛ الله‌اعلم! از دوست لبنانی‌مان می‌پرسم که درباره نسل جدید فرماندهان، چطوری فکر می‌کند. می‌گوید حلقه‌ی نزدیک به حزب‌الله، خیلی قبل‌تر از جنگِ امروز، معتقد بود که رده میانی فرماندهان، خانه‌تکانی می‌خواهد؛ خیلی‌ها چند دهه فعالیت کرده بودند و کنار نمی‌رفتند مگر با بیماری یا شهادت. از یکی دو نفر هم اسم می‌بَرد. حالا در کنارِ بیمِ از دست دادن بعضی از فرماندهان، این امید در دلِ جوان‌های دلداده‌ی حزب جوانه زده که فرماندهانِ جوان‌تر، سیلی‌های محکم‌تری بزنند به اسرائیل. خون تازه‌ای انگار به رگ‌های حزب‌الله تزریق شده. درست وقتی امریکایی‌ها توی خبرهایشان اعلام کردند که برای فردای بعد از حزب‌الله آماده شوید، حزب‌الله انگار جوان‌تر و زنده‌تر دارد خودش را از زیر آتش و خون می‌کشد بیرون. فقط یک نگرانی هست؛ این که این جوان‌ها دقیقا زیر یک بیرق با هم متحد شوند؛ متفرق نشوند. دیشب یکی از بچه‌های حزب‌الله می‌گفت، این جوان‌ها آدم حسابی‌اند و بعید است که متفرق شوند اما باز هم سرِ این اتحاد، چشم امیدمان، به سیدالقائد است. ماجرا، ماجرای بیم است و امید. محسن حسن‌زاده | پنج‌شنبه | ۲۶ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ @targap @ravina_ir
باران، کابوسِ آوارگان... @targap
و چقدر علی (ع) در میان ما غریب است... @targap
📌 بیروت، ایستاده در غبار - ۲۰ جمهوری اسلامی! لطفا هسته‌ای شو! قدیم‌ها، صداوسیما که سرِ برنامه‌هاش با مردم توی کوچه و خیابان گفتگو می‌گرفت، یک جواب ثابت می‌شنید: "خوبه! فقط زمانش رو بیش‌تر کنن!" این‌جا هم از هرکسی درباره پاسخِ ایران به اسرائیل بپرسی، چیزی شبیه همین جواب را می‌شنوی: "خوب بود، ولی کافی نیست، باید بیشترش کنن" جامعه‌ی شیعیِ لبنان، فارغ از هسته‌‌ی بسیار معتقدی که می‌گوید ایران هر تصمیمی بگیرد، همان تصمیم درست است، خیلی‌ها دلشان خنک نشده؛ خیلی‌ها توقع‌شان از ایران بیش‌تر است؛ خیلی‌ها انتظار دارند که اسرائیل را بزنیم به قصدِ نابودیِ قبل ۲۵ سال. دو سه روز پیش، راننده‌ی تاکسیِ لبنانی، یک سخنرانیِ آتشین برایمان کرد که آقا! اگر الان اسرائیل و آمریکا حمله‌ی هسته‌ای کردند، شما چطوری می‌خواهید جوابِ متناسب بدهید؟ راهی جز این ندارید که هسته‌ای شوید. راننده می‌گفت من می‌فهمم که سیدالقائد، روی مصالح انسانی می‌گویند که بمب اتمی نداشته باشیم، اما این‌ها مگر می‌فهمند انسان چیست؟ می‌گفت خودش توی شبکه‌های مجازی خوانده که آمریکا زیردریایی‌های هسته‌ای‌ش را آورده توی آب‌های منطقه؛ خب بمبت را بساز و استفاده نکن! امروز هم جوانِ هم‌سفرم تا بعلبک، می‌گفت شما هسته‌ای نشوید، بیروت و دمشق که هیچ، اسرائیل بدش نمی‌آید که زمینی بیاید تا مرزهای شما. راستش، از شنیدن این حرف‌ها، احساسات متناقضی به آدم دست می‌دهد. من از جهتی، خوش‌حال می‌شوم از این انتظار؛ این انتظار یعنی، علم به تواناییِ ایران؛ به این که ایران اگر بخواهد، دانشش را دارد که هسته‌ای شود. جامعه‌ی شیعی این انتظارها را از هیچ کشورِ دیگری ندارد. عراق که بعد اوسیراک، کلا بی‌خیالِ هسته‌ای شد، بقیه کشورهای عرب هم که تکلیفشان روشن است (هسته‌ای هم بشوند به کار مقاومت نمی‌آیند!) آن سوی ماجرا اما این است که فرجامِ این انتظارها چه خواهد شد؟ این انتظارات، نو به نو روی هم انباشته می‌شود، اما پاسخی هم در راه خواهد بود؟ نمی‌دانم! اما می‌دانم که به هر طریق ممکن، این جامعه، نباید از ایران ناامید شود؛ همین! محسن حسن‌زاده | پنج‌شنبه | ۲۶ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ @targap @ravina_ir
📌 بیروت، ایستاده در غبار - ۲۱ بخش اول @targap
تارگپ| محسن حسن‌زاده
📌 #لبنان بیروت، ایستاده در غبار - ۲۱ بخش اول @targap
📌 بیروت، ایستاده در غبار - ۲۱ بخش اول دوباره آمدیم بعلبک. نرسیده به شهر، آثار خرابی‌ها آشکار می‌شود؛ برِ خیابانِ اصلی. ظاهرا این بخشی از استراتژیِ رعب است. آثار اصابت‌ها، باید توی ویترینِ شهرها پیدا باشد. ساعتی را در حرم خوله می‌گذرانیم تا کسی بیاید دنبالمان. مثنی و فرادی می‌رویم خانه‌ی یکی از دوستان. ناهار را که می‌خوریم می‌گویند باید جایمان را عوض کنیم. می‌رویم یک خانه‌ی دیگر. امنیت بعلبک ظاهرا ناپایدار است. هنوز چند دقیقه از حضورمان در خانه‌ی دوم نگذشته که صدای پهپادها شدیدتر می‌شود؛ شدیدتر از هر بار دیگری که در این چند روز شنیده‌ایم. این هم طبعا بخشی از پروژه ایجاد رعب است. مثل همین دو روز قبل که جنگنده‌ها، توی آسمان بیروت، دو بار دیوار صوتی را شکستند. چند دقیقه بعد از چرخیدن پهپادها توی آسمان، دو صدای انفجار نسبتا مهیب با فاصله چند ثانیه از هم، فضا را پر می‌کند و موج انفجار، بی‌اجازه از در و پنجره می‌آید تو! استقبال خوبی نیست! یکی از دوستانِ همراهمان، چند دقیقه بعد انفجارها، عروسکی توی خانه پیدا می‌کند. عروسک را می‌گذارد روی پاش طوری که توی تصویر پیدا باشد و با خانواده‌اش -دخترِ کوچکش- تماس تصویری می‌گیرد: "ببین بابا، این‌جا همه‌چی آرومه، خودت از عروسک بپرس!" صاحب‌خانه هرچند دقیقه یک‌بار می‌آید و با صدای بلند خواهش و تمنا و عتاب و خطاب می‌کند که گوشی‌ها را خاموش کنیم. می‌گوید پهپادها سیگنال‌ها را می‌گیرند، می‌زنند و جنت‌مکان می‌شویم. سعی می‌کنیم گوش کنیم. یک بیسیم هم گذاشته‌اند توی خانه که پیام‌های هشدارآمیز می‌دهد؛ الان جنگنده‌ها آمدند، الان پهپادها بالای سرمان هستند و الخ! وسط این پلیس‌بازی‌ها، یکی از جوان‌های حزب‌الله می‌آید تو و لم می‌دهد روی مبل. یک کلاش هم گرفته دستش. با هم گپ می‌زنیم. یخش که باز می‌شود، گوشی‌اش را می‌گیرد سمت‌مان و فیلم‌هایی از خودش نشانمان می‌دهد؛ اغلب در حال تیراندازی! از ظاهر فیلم‌ها و آهنگ‌هایی که روش گذاشته می‌فهمیم که این‌ها را توی شبکه‌های اجتماعی هم منتشر می‌کند. ادامه دارد... محسن حسن‌زاده | جمعه | ۲۷ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ @targap @ravina_ir
تارگپ| محسن حسن‌زاده
📌 #لبنان بیروت، ایستاده در غبار - ۲۱ بخش اول دوباره آمدیم بعلبک. نرسیده به شهر، آثار خرابی‌ها آشکار
📌 بیروت، ایستاده در غبار - ۲۱ بخش دوم بگذار از یک زاویه‌ی دیگر بروم سروقتِ رعب. اسرائیل می‌خواهد نشان بدهد که تکان بخورید من می‌فهمم. که تک‌تک‌تان را می‌شناسم. که بین‌تان جاسوس دارم. که از به‌ترین تکنولوژی‌ها استفاده می‌کنم و قس‌علیهذا. سلمنا! اما خطاهای خودِ ماها هم گاهی در تکمیل اطلاعاتِ این‌ها بی‌تاثیر نیست. جوانِ حزب‌الله، فیلم‌های نظامی‌ش را که منتشر می‌کند، عملا یک شبکه در اطرافش شناسایی می‌شود. از خوبی‌هاش هم بگویم. جوانِ محکمی است. حرفِ این می‌شود که یک خطر ممکن است این باشد که اسرائیل نیروهاش را در شمال هلی‌بورن کند و جبهه را گسترش دهد. جوان می‌گوید توی جنگ زمینی، ما دستِ برتر را داریم. بیایند پایین، ۱۰۰ هزار نفر فی‌المجلس، آماده‌ی شلیک‌اند. از وضعیت بعلبک می‌پرسیم. می‌گوید توی یکی دو هفته‌ی گذشته، بعلبک، ۱۰۰ تا شهید داده. در این عدد کمی تردید دارم اما خب، چیزی نمی‌گوییم. وسط عملیاتِ رعبِ پهپادها، خبرِ شهادت السنوار، قطعی می‌شود. فیلمی که منتشر شده عجیب است. توی یک خانه‌ی عادی او را زده‌اند و صحنه‌های مقاومتش تا آخرین لحظه، به آدم احساس غرور می‌دهد. دارم فکر می‌کنم که پادزهرِ عملیاتِ رعب، یکی‌ش دقیقا همین است. اسرائیل می‌خواهد ترس بیندازد توی دل مردم، بعد درست وسطِ این هراس‌ها، رهبرِ حماس طوری شهید می‌شود که امریکایی‌ها آرزو دارند قهرمانانشان را توی چنین قالبی در فیلم‌های سینمایی‌شان تصویر کنند؛ سلحشور، مقاوم، پا‌ک‌باخته. از خیلی‌ها درباره پادزهرِ رعب پرسیده‌ام. بعدِ آن شب که راننده‌ تاکسی، نزدیک ضاحیه با انگشت به بالا اشاره می‌کرد و می‌گفت آرام‌تر حرف بزنید، اصلا حرف نزنید که می‌شنوند؛ تا آن روز که یکی از اهالی ضاحیه نصف قیمت سوارمان کرد و تا آمدیم سوال‌های بودار بپرسیم گفت که زنم -که جلو نشسته بود- استرس می‌کشد؛ بگذار برسیم مقصد، آن‌جا حرف بزنیم؛ ذهنم مشغول بود که با این ترس چه می‌شود کرد. واقعیت این است که دفع این هراس‌ها، راه‌حل کوتاه‌مدت ندارد. این درست است که صدای پهپادها، چند صباح دیگر برای مردم عادی می‌شود اما باید نسلی تربیت شود که سرِ نترس داشته باشد، که الگوهاش، جای بتمن و مرد عنکبوتی، امثال السنوار باشند. بگذریم. شب، صدای پهپادها، دست‌مایه شوخی می‌شود. بخوابیم و بمیریم یا نخوابیم و بمیریم؟ جوانِ عضو حزب‌الله خیلی جدی می‌گوید با مسئولیت من بخوابید! اگر زد و همه‌مان خلدآشیان شدیم، با کی باید حساب کنیم الله‌اعلم! سرمان را می‌گذاریم زمین و من فکر می‌کنم ما یک شب‌مان این‌طوری پلیسی است اما این بچه‌ها هرشب‌شان با خون و آتش، گره خورده. ادامه دارد... محسن حسن‌زاده | جمعه | ۲۷ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ @targap @ravina_ir