24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 گناهی که خدا هیچ وقت نمیبخشه
🔻 بعضی از گناهان را عذرخواهی کنید، خداوند میبخشد. بعضی از گناهها را دیگران در حق شما دعا کنند، پیغمبر دعا کند، خدا میبخشد.
♨️ یک گناه در قرآن است که میگوید پیغمبر هفتاد بار هم در حق اینها دعا کنی من اینها رو نمیبخشم.
❓️چه گناهی است که اگر شما استغفار کنی خداوند نمیبخشد پیغمبر هم هفتاد مرتبه در حق شما دعا کند، خداوند نمیبخشد؟
🔥 مسخره کردن؛ یک مؤمن رو مسخره کنی.
گناه مسخره را نه خداوند میبخشد و حتی پیغمبر هم استغفار کند، خداوند نمیبخشد.
⚠️ مواظب باشیم کسی رو مسخره نکنیم.
🎙 استاد قرائتی
#مراقبه_زبان
🌷 شهید آرمان علی وردی
« در حجره ای که با ایشان بودیم خیلی سعی میکرد که بدون وضو نخوابد. بسیار دغدغه این را داشت که نماز شب خود را حتما بخواند. در نماز شبهای خود هم بسیار گریه میکرد و دعای ایشان در نمازهای شب خود دعای شهادت میکردند.»
🌱 شادی روحش صلوات
#توسل_به_شهید
#شهید_بودن
💠 استغفار ۷۰ بندی امیر المومنین
📌#متن بند ۲ استغفار
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
۲-اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ قَوِيَ بَدَنِي عَلَيْهِ بِعَافِيَتِكَ أَوْ نَالَتْهُ قُدْرَتِي بِفَضْلِ نِعْمَتِكَ أَوْ بَسَطْتُ إِلَيْهِ يَدِي بِتَوْسِعَةِ رِزْقِكَ وَ احْتَجَبْتُ فِيهِ مِنَ النَّاسِ بِسِتْرِكَ وَ اتَّكَلْتُ فِيهِ عِنْدَ خَوْفِي مِنْهُ عَلَى أَنَاتِكَ وَ وَثِقْتُ مِنْ سَطْوَتِكَ عَلَيَّ فِيهِ بِحِلْمِكَ وَ عَوَّلْتُ فِيهِ عَلَى كَرَمِ عَفْوِكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اغْفِرْهُ لِي
يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ.
بند ۲: با خدایا! از تو مسألت آمرزش دارم، از هر گناهی که به واسطه ی عافیت بخشی تو، بدنم بر آن توانا شد؛ یا به واسطه نعمت فراوان تو به آن قدرت پیدا کردم؛ یا به واسطه ی رزق واسع تو به آن دست یافتم؛ و یا با پرده پوشی تو، در آن گناه از مردم پنهان ماندم؛ یا هنگام هراسم از گناه، در آن معصیت بر صبر و درنگ تو تکیه کردم و در آن گناه، ازخشم بر من، به حلمت اعتماد کردم و آن را بر عفو کریمانه ات واگذار نمودم، پس بر محمد و آلش درود فرست و این گونه گناهانم را بیامرز ای بهترین آمرزدندگان
4_5879473326694339506.mp3
10.56M
⚜ فضیلت و آداب مهمانی کردن ۱
👈 پذیرایی از مهمان
👈 رفتار مهمان در مهمانی
✍ فرمود: «وليمه و ميهمانى دادن در پنج چيز سنّت است: عروسى، عقيقه، ختنه كردن پسر، خريدن يا ساختن خانه نو، بازگشت از سفر
🎙 میثم ذوالقدر
🔰 قسمت 47 حلیه المتقین
#حلیه_المتقین
4_5882198251515417396.mp3
10.26M
⚜ فضیلت و آداب مهمانی کردن ۲
👈 به خدمت گرفتن مهمان
👈 استقبال و بدرقه مهمان
✍ هشت كس اگر خوار و ذليل شود، جز خود كسى را سرزنش نكند: آن كه بدون دعوت سر سفرهاى حاضر شود، ميهمانى كه به صاحبخانه زور بگويد....
🎙 میثم ذوالقدر
🔰 قسمت 48 حلیه المتقین
#حلیه_المتقین
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌷#دختر_شینا
#قسمت79
✅ فصل شانزدهم
💥 آن روز صبح، خانم دارابی مثل همیشه آمده بود کمکم. داشتم به بچهها میرسیدم. آمد، نشست کنارم و کمی درددل کرد. شوهرش به سختی مجروح شده بود. از طرفی خیلی هم برایش مهمان میآمد. دستتنها مانده بود و داشت از پا درمیآمد.
💥 گرم تعریف بودیم که یکدفعه در باز شد و برادرم آمد توی اتاق. من و خانم دارابی از ترس تکانی خوردیم. برادرم که دید زن غریبه توی خانه هست، در را بست و رفت بیرون.
بلند شدم و رفتم جلوی در. صمد و برادرم ایستاده بودند پایین پلهها.
💥 خانم دارابی صدای سلام و احوالپرسی ما را که شنید، از اتاق بیرون آمد و رفت. برادرم خندید و گفت: « حاجی! ما را باش. فکر میکردیم به اینها خیلی سخت میگذرد. بابا اینها که خیلی خوشاند. نیمساعت است پشت دریم. آنقدر گرم تعریفاند که صدای در را نشنیدند. »
💥 صمد گفت: « راست میگوید. نمیدانم چرا کلید توی قفل نمیچرخید. خیلی در زدیم. بالاخره در را باز کردیم. »
همین که توی اتاق آمدند، صمد رفت سراغ قنداقهی بچه. آن را برداشت و گفت: « سلام! خانمی یا آقا؟! من باباییام. مرا میشناسی؟! بابای بیمعرفت که میگویند، منم. »
💥 بعد به من نگاه کرد. چشمکی زد و گفت: « قدم جان! ببخشید. مثل همیشه بدقول و بیمعرفت و هر چه تو بگویی. »
فقط خندیدم. چیزی نمیتوانستم پیش برادرم بگویم. به برادرم نگاه کرد و گفت: « سفارش ما را پیش خواهرت بکن. »
برادرم به خنده گفت: « دعوایش نکنی. گناه دارد. »
💥 بچهها که صمد را دیده بودند، مثل همیشه دورهاش کرده بودند. همانطور که بچهها را میبوسید و دستی روی سرشان میکشید، گفت: « اسمش را چی گذاشتید؟! »
گفتم: « زهرا. »
تازه آن وقت بود که فهمید بچهی پنجمش دختر است. گفت: « چه اسم خوبی، یا زهرا! »
🔰ادامه دارد...
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌷#دختر_شینا
#قسمت80
✅ فصل هفدهم
💥 سال 1365 سال سختی بود. در بیستوچهار سالگی، مادر پنج تا بچهی قد و نیمقد بودم. دستتنها از پس همهی کارهایم برنمیآمدم.
اوضاع جنگ به جاهای بحرانی رسیده بود. صمد درگیر جنگ و عملیاتهای پیدرپی بود. خدیجه به کلاس دوم میرفت. معصومه کلاس اولی بود. به خاطر درس و مدرسهی بچهها کمتر میتوانستم به قایش بروم.
💥 پدرم به خاطر مریضی شینا دیگر نمیتوانست به ما سر بزند. خواهرهایم سخت سرگرم زندگی خودشان و مشکلات بچههایشان بودند.
برادرهایم مثل برادرهای صمد درگیر جنگ شده بودند. اغلب وقتها صبح که از خواب بیدار میشدم، تا ساعت ده یازده شب سر پا بودم. به همین خاطر کمحوصله، کمطاقت و همیشه خسته بودم.
💥 دیماه آن سال عملیات کربلای 4 شروع شد. از برادرهایم شنیده بودم صمد در این عملیات شرکت دارد و فرماندهی میکند. برای هیچ عملیاتی اینقدر بیتاب نبودم و دلشوره نداشتم.
از صبح که از خواب بیدار میشدم، بیهدف از این اتاق به آن اتاق میرفتم. گاهی ساعتها تسبیح به دست روی سجاده به دعا مینشستم. رادیو هم از صبح تا شب روی طاقچهی اتاق روشن بود و اخبار عملیات را گزارش میکرد.
💥 چند روزی بود مادرشوهرم آمده بود پیش ما. او هم مثل من بیتاب و نگران بود.
بندهی خدا از صبح تا شب نُقل زبانش یا صمد و یا ستار بود.
🔰ادامه دارد...