eitaa logo
طَـ‌ریـ‌د|ᴛᴀʀɪᴅ
4.2هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
3.2هزار ویدیو
90 فایل
"‌بِسْم‌ِرَب‌ِاَلْمَهدے"✨🌱 و ‌هُوَ الطریدُ الشریدُ الفریدُ الوحید و او "طرد شده" بخاطر ما :(( !💔 مهدویت|رفع‌شبهات|جهادتبیین|لایوحرم|محفل •📸📚🪴🎨• •اینجا؟!پاتوق‌منتظران‌ظهوره((: ❀تَبلیغاتِمۅنッ: ๛ @taridiun ❀گوش شنوا: ๛ @Karbobalaii80
مشاهده در ایتا
دانلود
محدث عظیم و سالک وارسته مرحوم مجلسی اول می‌فرماید: در اوایل جوانی مایل بودم نماز شب بخوانم اما نماز قضا بر عهده ام بود و به همین دلیل احتیاط می کردم و نمی خواندم. خدمت شیخ بهائی رحمه الله علیه عرض نمودم، فرمود: نماز قضا بخوان. اما من با خود می گفتم نماز شب خصوصیات خاص خود را دارد و با نمازهای واجب فرق می کند. یک شب بالای پشت بام خانه ام در خواب و بیداری بودم که امام زمان علیه السلام را در بازار خربزه فروشان اصفهان در کنار مسجد جامع دیدم. با شوق و شعف نزد او رفتم و سوالاتی کردم از جمله خواندن نماز شب. فرمود: بخوان! عرض کردم: یا بن رسول الله، همیشه دستم به شما نمی رسد! کتابی به من بدهید که به آن عمل کنم. فرمود: برو از آقا محمد تاج کتاب بگیر! در خواب گویا او را می شناختم؛ رفتم کتاب را از او گرفتم و مشغول خواندن بودم و می گریستم که از خواب بیدار شدم. از ذهنم گذشت که شاید محمد تاج همان شیخ بهائی است و منظور امام از تاج، این است که شیخ بهایی ریاست شریعت را در آن دوره به عهده دارد. نماز صبح را خواندم و خدمت ایشان رفتم. دیدم شیخ با سید گلپایگانی مشغول مقابله صحیفه سجادیه است. ماجرا را برایش نقل کردم. فرمود: ان شاء الله به چیزی که می خواهی می رسی. بعد ناگهان یاد جایی که امام را در آن ملاقات کرده بودم، افتادم و به کنار مسجد جامع رفتم. در آنجا آقا حسن تاج را دیدم که از آشنایان قدیمم بود. مرا که دید گفت: ملا محمد تقی! من از دست طلبه ها به تنگ آمده ام. کتاب را از من می گیرند و پس نمی دهند. بیا برویم خانه یک سری کتاب به تو بدهم. مرا به خانه اش برد، درِ اتاقی را باز کرد و گفت: هر کتابی را که می خواهی بردار! کتابی را برداشتم؛ ناگهان دیدم همان کتابی است که دیشب در خواب دیده بودم. صحیفه سجادیه بود. به گریه افتادم. برخاستم و بیرون آمدم. گفت: باز هم بردار! گفتم: همین بس است. پس شروع نمودم به تصحیح و مقابله و آموختن صحیفه سجادیه به مردم و چنان شد که از برکت این کتاب، بسیاری از اهل اصفهان مستجاب الدعوه شدند. مرحوم مجلسی دوم می فرماید: مجلسی اول چهل سال از عمر خود را صرف ترویج صحیفه کرد و انتشار این کتاب توسط او باعث شد که اکنون خانه ای نیست که صحیفه در آن نباشد. این حکایت بزرگ باعث شد بر صحیفه شرح فارسی بنویسم که عوام و خواص از آن بهره‌مند شوند. 🔅@tarid_media
🌿 مادرشھید: بعد‌از‌شھادت‌عبدالصالح‌خونه‌ۍ‌ مامھمان‌مۍ‌‌آمد.. حالا‌ازاقوام‌ودوستان‌زنگ‌میزدن‌براۍ‌دیدار.. یڪ‌روز‌قرارشدچندنفرۍمھمان‌مابشن.. من‌همه‌چیزرابه‌اندازه‌همون‌چندنفر آماده‌ڪرده‌بودم.. دست‌تنھابودم‌وڪسالت‌هم‌داشتم.. غذاروحاج‌آقاگفتن‌ازبیرون‌سفارش‌میدن‌.. غروب‌موقع‌اذان‌همڪارای‌‌عبدالصالح زنگ‌زدن‌ڪه‌اوناهم‌‌براۍدیدارمیان.. دیگه‌تعداد‌زیاد‌شد‌.. حاج‌آقاگفتن‌ازبیرون‌دوباره‌شام‌میگیرم.. اینجورۍبراۍشماهم‌راحت‌تره.. گفتم‌ڪه‌نه! من‌نمۍخوام‌دوستاۍعبدالصالحم‌رو‌از بیرون‌شام‌بدم‌خودم‌درست‌میڪنم دیگه‌باهرخستگۍ‌ڪه‌داشتم‌غذارو درست‌ڪردم‌‌.. مھمان‌ها‌خوردندوچونعجله‌داشتن سریع‌رفتن.. حاج‌آقا‌براۍبدرقه‌مھمان‌هاتاسرمیدان‌رفت.. من‌مونده‌بودم‌وظرف‌هاۍ‌نشسته‌وواقعا‌ حالم‌خوب‌نبود.. حاج‌آقا‌گفته‌بودن‌ڪاری‌نکن‌خودم‌میام‌ نشستم‌باعبدالصالح‌ڪمۍ‌صحبت‌ڪردم‌ گفتم:مامان‌جان‌دوستات‌اومده‌بودنا‌.. مامان‌میبینۍ‌دست‌تنھام‌وچقدرریخته‌و پاشه‌،چقدرظرف‌ڪثیف.. زیادحرف‌زدم! بعدرفتم‌داخل‌اتاقدیدم‌صداۍدراومد فکرڪردم‌حاج‌آقا‌هستن‌.. فکرڪنم‌⁵دقیقه‌هم‌نگذشت‌ڪه‌پاشدم‌رفتم طرف‌آشپزخونه‌دیدم‌ڪه‌تمام‌ظرف‌هاهمه‌تمیز همه‌شسته‌شده.. هیچ‌ظرف‌کثیفۍ‌داخل‌آشپزخونه‌نیست.. بعدشک‌ڪردم‌شایدحاج‌آقا‌شسته‌باشن اتاق‌هاروگشتم‌نبودن! بعددیدم‌ڪه‌ازبیرون‌تازه‌رسیدن‌خونه.. اول‌رفتن‌سرآشپزخونه‌اونجا‌روڪه‌دیدن برگشت‌گفت:حاج‌خانم‌شماڪه‌ڪسالت‌ داشتۍ‌چطوراین‌همه‌ظرف‌وشستۍ!؟ گفتم‌ڪه:حاج‌آقا‌.. عبدالصالح‌ظرفاروشسته:).. -شھیدعبدالصالح‌زارع @tarid_media
🌿 هم‌‌مداح‌‌بو‌د،هم‌‌فرمانده! سفارش‌‌ڪرده‌‌بودروی‌سنگِ‌‌قبرش‌ بنویسندیازهرا..! اینقدررابطه‌اش‌‌باحضرتِ‌مـٰادرقوۍبود ڪه‌مثل‌‌بی‌بی‌شھیدشد:) خمپاره‌‌ڪه‌خورد‌به‌سنگرش‌، بچه‌هارفتن‌بالاسرش.. دیدن‌خمپاره‌خورده‌‌به‌پهلویِ‌سمت‌‌چپش‌..💔! -شھید‌محمدرضاتورجـےزادھ @tarid_media
دیدار امام زمان(عج) با آهنگر شخصی که مسلط به علوم غریبه بود، توانست در زمان خاصی، مکان حضور امام زمان(عج) را در بازار آهنگران شناسایی کند، و پس از آن به سرعت برای دیدار ایشان راهی محل شد و مشاهده کرد که حضرت در کنار دکانی نشسته است که صاحب آن بی‌توجه به ایشان مشغول نرم کردن آهن است، اما پس از مدتی مشاهده کرد که پیرمرد صاحب دکان به امام زمان(عج) گفت: «یابن رسول الله، اینجا مکان گرمی است اجازه دهید برای شما آب خنک بیاورم».  اینگونه بود که استنباط شخص سوم، مبنی بر اینکه فقط خودش متوجه حضور حضرت است، غلط از آب درآمد.  پس از مدتی پیرزنی به دکان مرد آهنگر مراجعه کرد و گفت: «فرزندم بیمار است و خرج مداوای او هفت درهم است، تنها دارایی من هم همین قفل است که هیچ کس در این بازار بیش از شش درهم برای آن نمی‌پردازد، به خاطر خدا آن را به قیمت هفت درهم از من بخر»، مرد آهنگر با دیدن قفل بدون کلید، به پیرزن گفت: «که متاع او با این شرایط ۱۰ درهم ارزش دارد و در صورت ساخته شدن کلید برای آن دوازده درهم در بازار به فروش می‌رسد، حال هر یک از این دو کار را که بخواهی، برای تو انجام می‌دهم»، سپس در برابر دیدگان متعجب پیرزن، ۱۰درهم در ازای خرید قفل به او پرداخت کرد، آن‌گاه بقیة‌الله(عج) رو به شاهد کرد و فرمود: «برای پیدا کردن ما رمل نیندازید، اگر همه مثل این مرد، مسلمان باشید، ما به سراغ شما می‌آییم» کانال‌ماروبه‌دوستان‌خودتون‌معرفی‌کنید👌 ˹➺◖@Tarid_media◗˼