eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
911 دنبال‌کننده
14.7هزار عکس
7.6هزار ویدیو
47 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
بعضیا می‌گن: الان شرایط جامعه طوری شده که اگه پسر پیغمبر هم باشی نمی‌تونی دینت رو حفظ کنی! ولی اینا همه‌ش بهانه است. تو حتی اگه همسر فرعون باشی بازم می‌تونی بهترین باشی. 🌹@tarigh3
عالم محضر شهداست، اما کو محرمی که این حضور را دریابد و در برابر این خلاء ظاهری خود را نبازد… -سیدالشهدای اهل قلم🌱 🌹@tarigh3
- حضرت‌فاطمه سلامﷲعلیها: همانا سعادتمند کامل و خوشبخت حقیقی کسی است که علی علیه‌السلام را در حیاتش و پس از وفاتش دوست بدارد.. ✨ •📚 بحارالانوار|ج۳۹•🌱 ❤️ 🌹@tarigh3
36.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حتما ببینید خیلی عالیه ✅ قراره مثل سلام فرمانده بترکونیم👌👌👌👌👆👆👆👆 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلیل اینکه نمازتو اول وقت نمی‌خونی چیه؟ وقت نداری؟ جات بَده؟ خیلی گرمه؟ خیلی سرده؟ بیماری؟ خسته‌ای؟ محل کاری؟ 🌹@tarigh3
«ﮔﺎﻫﯽ ﻧﺒﺎﯾﺪ صبر ﮐﺮﺩ؛ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﺎﻧﺪﯼ، ﺭﻓﺘﻦ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﺑﻮﺩﻩﺍﯼ..!» خسرو شکیبایی. 🌹@tarigh3
🔴 بصیرت جوان روایتی است از حضرت امام صادق(ع) که می فرماید: روزی گذر سلمان در کوفه به بازار آهنگرها افتاد. یک مرتبه دید جوانی بیهوش شده و مردم اطراف او را گرفته اند. سلمان که از آن نزدیکی عبور می کرد، یکی از آن افراد دوید و به او گفت یا اباعبدالله این جوان مریض و بیهوش است بیا یک دعایی بالای سر او بخوان که بهوش بیاید. حضرت سلمان وقتی نزدیک شد و به بالین جوان رسید او چشم باز کرد. تا سلمان را دید سر خود را بلند کرد و گفت یا اباعبدالله اینطور نیست که مردم گمان می کنند من بیمار هستم. وقتی گذر من به بازار آهنگرها افتاد و دیدم که با چکش های آهنی به میله های سرخ می کوبیدند، یاد این آیه افتادم: نگهبانان جهنم با چکش های آهنین بر دوزخیان می زنند. در این حالت دیگر نفهمیدم و از هوش رفتم. سلمان دید این فرد با معرفت است با او دوست شد. بعد از یک مدتی این جوان مریض شد، سلمان به عیادت او رفت و دید که موقع مرگ او است. سلمان به حضرت عزرائیل(ع) خطاب کرد که یا ملک الموت این جوان برادر و دوست من است، لطفاً مراعات او را بکن. حضرت عزرائیل فرمود: یا اباعبدالله من مراعات این جوان و تمام مومنین را خواهم کرد و با آنها دوست هستم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴بیشتر هوای همدیگر را داشته باشیم 🔹آثار گچ روی ناخن‌های مرد کارگر مشخص بود و دخترکش از اینکه مادرش پسری حامله است، خوشحال بود، ولی پدر در اعماق نگاهش غمی پنهان بود و لبخندی دروغین بر لب داشت. 🔸مادر دختر چند تکه لباس پسرانه ارزان برداشته بود و دخترک تندتند اجناس گران‌قیمت را روی پیشخوان مغازه می‌گذاشت. 🔹مادر دوباره آن‌ها را سر جای خود می‌گذاشت و می‌گفت: دخترم این‌ها را آقای فروشنده برای بچه‌های خودش آورده است. 🔸دختر در جواب مادرش گفت: پس چرا به خانه‌اش نمی‌برد؟ 🔹من هم به‌عنوان فروشنده از اینکه اجناسم را می‌فروشم باید خوشحال می‌بودم ولی ناراحت بودم و پدرومادر نگران و دخترک خوشحال را یکی‌یکی نگاه می‌کردم. این وسط فقط آن دخترک خوشحال بود. 🔸چه کسی یا چه چیزی باعث نگرانی این پدرومادر شده بود؟ آیا باید این پدرومادری که خدا داشت به آن‌ها فرزندی دیگر می‌داد، نباید خوشحال می‌بودند؟ 🔹یک نایلون روی میز گذاشتم تا مادر زودتر سروته کار را جمع کند. چند تکه لباس را در نایلون گذاشتم. 🔸مرد رو به من گفت: چقدر شد عمو؟ 🔹گفتم: قابل شما را ندارد. ۱۵٠هزار تومان. 🔸مرد کارت بانکی‌اش را داد و گفت: ان‌شاءالله که داخلش چیزی مانده باشد. 🔹کارت را کشیدم و ۱۵۰هزار ریال وارد کردم و دکمه سبز را زدم. هنوز دستگاه کاغذش بیرون نیامده بود، مرد گوشی قدیمی شکسته خود را درآورد و نگاه به پیامک بانک کرد. 🔸من تند کاغذ را از دستگاه درآوردم و با کارت در دست مرد گذاشتم. 🔹تا خواست بگوید اشتباه کشیدی و به ریال کشیدی، دست او را فشار دادم و به او چشمک زدم و گفتم: خدا برکت بدهد. 🔸زن و دخترک نایلون را برداشتند و تشکر کردند و به‌راه افتادند. مرد خود را مشغول کرد تا کارت را داخل کیف کهنه‌اش جا بدهد. پشت‌سرش را نگاه کرد دید دخترومادر از مغازه بیرون رفتند. 🔹سپس گفت: ان شاءالله هر چه از خدا می‌خواهی به شما بدهد. یک هفته است بیکارم. 🔸تازه متوجه علت ناراحتی او شدم. بهش گفتم: مبارک شما باشد، کاری نکردم. کمی بیشتر به شما تخفیف دادم. 🔹مرد رفت و من ماندم و احساس کردم صدای خدا را شنیدم که گفت: دمت گرم. 💢 آن روز اولین روزی بود که زیانی پر از سود کردم، چون هوای بنده خدا را داشتم. ‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥در بزرگی و عظمت شخصیت سردار رشید اسلام حاج احمد کاظمی همین بس که در عزایش، شهید بزرگ اسلام سلیمانی اینچنین بی تابی می‌کردند. 😭😭😭 🔹️ ١٩ دی، سالروز عروج ملکوتی سردار رشید اسلام  حاج احمد کاظمی گرامی باد 🕊🌺
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم / ۳۴ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🍂 🔻 گلستان یازدهم / ۳۵ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ آلبوم را آرام آرام ورق میزد. دور بعضی از سرها دایره ای قرمز کشیده بود. انگشتش را می‌گذاشت روی عکسی و می‌گفت: «این دوستم شهید امیرحسین فضل اللهیه. در جزیره مجنون شهید شد. این یکی شهید محمد علی جربانه.» بوی تن و عطر و نفسش با هم قاطی شده بود. با اینکه صدایش پر از بغض بود، احساس خوبی داشتم. دلم می‌خواست دنیا در همان لحظه متوقف می‌شد و من و او در همان حالت سال‌ها کنار هم می‌ماندیم. احساس می‌کردم آنجا با آن همه عکس شهید فضایش با همه جاهای دیگر فرق دارد. آلبوم را ورق می‌زد و در صفحه انگشتش روی چند عکس متوقف می‌شد. وقتی خیلی ناراحت می‌شد و بغض می‌کرد به بهانه آوردن میوه یا چای بلند می‌شد و از اتاق بیرون می‌رفت. چند بار هم به بهانه آوردن چیزی از توی قفسه کتابها مرا وادشت تا از جایم بلند شوم. حدس زدم چون خجالت می‌کشد به من نگاه کند. به این بهانه می‌خواهد مرا بهتر ببیند. پرسیدم علی آقا، شنیده م بچه های لشکر انصار، شما رو خیلی دوست دارن. می‌گن شما از توی زندانیا جرم بالاها و اعدامیا رو می برید جبهه و اون قدر روشون کار می‌کنید که یه آدم دیگه ای می‌شن!» علی آقا لبخندی زد و پرسید: «از کی شنیده‌ی؟» با افتخار و غرور جواب دادم: «خب شنیده م دیگه.» بعد خیلی با ادب مثل گزارشگرها پرسیدم: «این آدما خطرناک نیستن؟ تا به حال مشکلی براتون پیش نیاورده ان؟» علی آقا با اطمینان گفت نه اصلاً و ابدا. من به نیروهام همیشه میگم...» لبخندی زد و ادامه داد: به شما هم میگم، زهرا خانم. شما هم نیروی خودی شدید. اخلاق تو به جامعه حرف اول می‌زنه. اگه ما روی اخلاقیات خوب کار کنیم، جامعه ایده آلی داریم. اگه اخلاق افراد به جامعه اسلامی و درست باشه، کشور مدینه فاضله میشه. ما باید وارد قلب و دل مردم جامعه بشیم تا مملکت در مسیر الهی قرار بگیره. من سعی می‌کنم با نیروهام اینطوری باشم و تنها چیزی هم که تو زندگی خیلی خوشحالم می‌کنه اینه که یه آدمی اشتباه راه میرفته بیارم تو مسیر اصلی و الهی. امام فرمودن: جبهه دانشگاه آدم سازیه اگه ما پیرو خط امامیم، باید عامل که در مسیر به فرمایشهای امام باشیم. در همین موقع زنگ آپارتمان به صدا درآمد. ادامه دارد.... 🌹@tarigh3