کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
°•○●°•🍃•°●○•° 🌸🍃 #بهشت_جیپیاس_ندارد 🌸🍃 قسمت یازدهم 🌸🍃 ادامهی فصل اول: بلهی پرماجرا این بود که
°•○●°•🍃•°●○•°
🌸🍃 #بهشت_جیپیاس_ندارد
🌸🍃 قسمت دوازدهم
🌸🍃 ادامهی فصل اول: بلهی پرماجرا
ولی بهش بگید من بهخاطر محیط بیمارستان دوست ندارم خانمم پزشک و پرستار باشه. ولی اگه اعظم خیلی دوستداره درس بخونه، عیبی نداره؛ دبیری بخونه.
این دفعه نوبت برق زدن چشمهای اعظم بود. با خودش گفت: چه خوب! خب اگه با اصل دانشگاه رفتن مشکلی نداشته باشه، دبیری رو که قبول کرده، بعداً توی زندگی باهاش حرف میزنم، راضیش میکنم برای پزشکی. دیگه این کارو که میتونم بکنم.
_ معصوم جان! من اصلاً باید با خود عباس حرف بزنم؛ یه چیزایی بپرسم، یه چیزایی بگم. بعدم جواب رو به خودش میگم فوقش.
_ عباس که الان اهوازه، اینجا نیست. بعدم به من یه چیزایی گفته که اگه تو دربارهشون سؤال داشتی، من جوابت رو بدم. میتونی از من بپرسی.
_ حرف اولم اینه که ما قدمون به هم نمیخوره. عباس خیلی قدش بلنده، من قدم کوتاهه. حالا اگه هر کدوم از ما با یه آدم با قد معمولی ازدواج کنیم مشکلی نیست. ولی تفاوت ما دوتا خیلی زیاده. توی خیابون کنار هم راه بریم جالب نیست. هرچی فکر میکنم دلم راضی نمیشه.
_ عباس گفته اگه اعظم مسئلهی قد رو مطرح کرد، بهش بگو این موضوع برای من حلشدهست و برام هیچ اهمیتی نداره.
_ میگم معصوم جان! میشه یه کم دیگه فکر کنم تا موقع رفتن شما؟ اون وقت جواب نهایی بهتون بدم؟
_ باشه عیبی نداره.
معصومه رفت و اعظم وقتی به خودش آمد که مادر صدا زد: اعظم! کمک نمیخوای مامان؟
از جا پرید: وای! غذام سوخت!
🍃 پایان فصل اول
#سردار_شهید_عباس_عاصمی
#گزیده_کتاب
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیسٺ و پنج روز فقط ڪرببلا خواستہام
دم افطار و سحر ڪرببلا خواستہام
چہ ڪنم تا بخرے این دل آلودهے من
جان زینب نظرے ؛ ڪرببلا خواستہام😭
صلیاللهعلیکیا اباعبدالله
ارباب دلها ♥️ حسین(ع)
💫شبتون و عاقبتتون حسینی 💫
🌹@tarigh3
برایگریهکردندرحرمآنقدردلتنگم
کهحتیباخیالشابرمیگردد دلِتنگم!💔'
یا ایها العزیز💚
بــدتر از درد جــدايی به خدا دردی نيست
خــاک پـــــاهای تـــو گـفـتند دوا میبخشد..
شبتون مهدوی 🍂✨
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹@tarigh3
6.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌟🌿
خدا را سپاس که آفرینندهی مخلوقات، وسعتدهندهی روزی،
شکافندهی سپیده،
دارای عظمت و رأفت و محبت،
و احسان بخشی است.
او که از دیدگان دور است؛ پس دیده نمیشود.
و به جانها نزدیک است و شاهد گفتوگوهای پنهان است. فرخنده و برتر است.
▫️دعای افتتاح▫️
🌹@tarigh3
┄┅◈🔸◈┅┄
سُبْحَانَ مَنْ لاَ يَعْتَدِي عَلَى أَهْلِ مَمْلَكَتِهِ سُبْحَانَ مَنْ لاَ يُؤَاخِذُ أَهْلَ الْأَرْضِ بِأَلْوَانِ الْعَذَابِ
🌹@tarigh3
#دلنوشته_رمضان
سحر بیست و ششم....
فقط سه سحر مانده.... تا جامه مهمانی مان را، از تن بدر کنیم.....
یادم هست...
زیباترین سحر این مهمانی، بنام نامی تو رقم خورده بود....
به نام نامی مادرم.... زهرا
واااااای مادر....
حضور شما... در لابلاي مناجات های سحرم، چقدر پررنگ بود....
چقدر گریستن بر دامانت، سحرهای مرا روشن می کرد....
چقدر دور تو گشتن... مرا آرام می کرد...
چقدر چادرت را بو کشیدن... در سلولهای قلب من، معجزه هايي عظیم، را رقم می زد....
مادر...
سفره داری رمضان، رو به پایان است....
و ما هنوز... اجابت را از آسمان، به ضمانت نگرفته ايم...
اجابت دیدار آخرین دردانه تو را....
آه مادر....
دلم برایت تنگ می شود....
برای دستان مهربان و خسته ات....
برای چشمان معصوم و عاشقت...
کاش... اذن قنوت همه سحرهای رمضانم ، به نام نامی تو... صادر می شد...
تا هییییییچ گاه، تو را در لابلاي سجاده ام، گم نکنم...
تو کلید همه درهای آسمانی...
چه دارد، آنکس که تو را در آغوش ندارد؟؟
مادر....
تمام هستی ام به قربان ناز یک لبخندت...
چه کنم...بیشتر، دوست بداری ام؟؟
چه کنم...بیشتر، عاشقانه ببوسی ام؟؟
من یقین دارم...؛
راز محبت تو.... عزیز_دردانه آخر توست...
که هر چه بیشتر زلیخایش شوم... بیشتر، در پیش چشمان تو، خواهم درخشید...
دعایم کن... مادر
دستانت را بالا بگیر....
و برایم، ع ش ق بخواه....
عشقی... که مرا از نشستن....باز دارد...
عشقی... که مرا از دم فرو بستن... باز دارد...
عشقی... که همه عالم، آنرا از نگاهم، بخوانند...
❣دعایم کن... عاشقت بمانم مادر....
🌹@tarigh3