کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم/ ۱۱۳ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🍂
🔻 گلستان یازدهم/ ۱۱۴
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸 محمد علی بیدار بود. هنوز سرخ بود، اما ورمش کشیده شده بود و لاغرتر به نظر میرسید. با چشمهای طوسیاش به سقف نگاه میکرد و نق نمی زد. چشمم افتاد به قاب عکس علی آقا که غمگین نگاهم میکرد. گفتم: «علی جان چرا ناراحتی؟ همۀ اعتبار یه زن به شوهرشه حالا که تو نیستی منم اینجا یه حس دیگه ای دارم. فکر میکنم شاید اضافی و سربار باشم.
من داشتم میرفتم و شاید دیگر به این زودیها برنمیگشتم. داشتم از اتاقی که هر وقت علی آقا از منطقه می آمد وارد آن میشد، میرفتم. اتاقی که بوی او را می داد. توی کمدهایش لباسهای او آویزان بود توی قفسه کتابخانه اش کتابها و دست نوشته های علی آقا بود. آلبوم عکس ها که بی اندازه دوستشان داشت، داشتم میرفتم و فکر کردم بهتر است قاب عکسش را هم ببرم. بلند شدم تا قاب عکس را پایین بیاورم، اما دستم به قاب عکس قفل شد. هر کاری میکردم دستم از قاب جدا نمیشد.
صدای آقا ناصر را از پشت سرم شنیدم.
فرشته خانم چی کار میکنی؟
دستم از قاب رها شد.
آقا جان میخوام فردا برم خونه مادر با اجازه شما، عکس علی آقا رو هم میبرم.
آقا ناصر با تعجب پرسید: «میخوای بری؟!»
بعد سرش را چرخاند به طرف در و گفت: «منصوره، منصوره خانم بیا ببین فرشته خانم چی میگه میخواد بره!»
کمی بعد، منصوره خانم و مادر و حاج بابا و خانم جان هم آمدند. منصوره خانم با دیدن وسایل جمع شده تاب نیاورد و زد زیر گریه. چه کار کنم من هم به گریه افتادم. آقا ناصر بغض آمد. با دیدن منصوره خانم با تعجب پرسید:
«مامان مریم چی شده؟»
منصوره خانم طوری گریه میکرد که سنگ به گریه می افتاد. او را بغل کرد اما به جای اینکه او را آرام کند، خودش هم به گریه افتاد. فضا طوری شده بود که هر کس وارد اتاق میشد با دیدن آن صحنه گریه میکرد. میدانستم این چند روزه و توی مراسم همه خودشان را کنترل کرده و جلوی گریهشان را گرفته بودند تا دشمن شاد نشود و بهانهای دست منافقان ندهند.
تنها کسی که گریه نمیکرد آقا ناصر بود. گفت: «روح علی و امیر الان اینجا هستن، برای شادی روحشان بلند صلوات بفرست.» همه صلوات فرستادند. دایی محمد کنار محمد علی نشسته بود و با او بازی میکرد. آقا ناصر دوباره گفت: «من مطمئنم روح على آقا و امیر ناظر رفتارمان است؛ پس جان مولا گریه نکنین!» آقا ناصر وقتی این جمله ها را میگفت صدایش میلرزید، مثل شیشه ترک خورده ای میماند که با هر تلنگری آماده شکستن است. منصوره خانم و مریم و مادر آرام شدند.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
🌹@tarigh3
به کعبه تکیه بزن در هوای خوش عهدی،
به گوش مردم دنیا بگو انا المهدی(عج)...
جاااااانم ♥️💚
.
🌟🌿
خداوندا!
در کتابت فرمودی آسمان و زمین و هرچه در آن است از آن توست.
مرا در نعمتهایت غرق نمودی و سرپرستیام کردی.
دستم را گرفتی و راه بردی.
چگونه شکر تو گویم که هرچه هست از توست
و من چیزی از خود ندارم که سپاس تو را توانم گفت!
🌟🌿
🌹@tarigh3
┄┅◈🔅◈┅┄
ما به امید استجابت دعاهای شبانه حضرت مادرتان (س) هر روز دست به دعا بر میداریم و از خدا میخواهیم:
«صاحب و مولای ما را برسان.»
ما به مدد چادر حضرت مادرتان(س) هربار چشم انتظاریم تا تو بیایی و در رکابت زمین را مملو از عدل و قسط کنیم.
صبحتون مهدوی💚
🌹@tarigh3
🌱بر چهره پر ز نور مهدی صلوات
بر جان و دل صبور مهدی صلوات...
🌱تاامر فرج شود مهيا بفرست
بهر فرج و ظهور مهدی صلوات..
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدوَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
.
سلام ، ای شرفِ عرش و فرش قنداقت
خوشا به حالِ دلِ نوکران و عشاقت
خدا و خلق خدا تا همیشه مشتاقت
هزار سجده به دست خدایِ خلّاقت
صبحتون حسینی ♥️💫
🌹@tarigh3
🌷🕊
شهیدی که امام زمانش را در آغوش گرفت💕
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
#یادشهداکمترازشهادت_نیست
هدیه به روح مطهرشون صلوات🌷
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹@tarigh3
🦋
#کــلام_شهـــید
بنا نیست ما تکلیفمان را فقط در یکجا انجام دهیم؛ تکلیف برای من نه زمین میشناسد نه زمان...
شهیدمحمدحسینیوسفالهی
#انتخابات
#مشارکت_حداکثری
#به_نیابت_شهدا_رای_میدهم
🌹@tarigh3