✍مرحوم آیت الله #حاج_شیخ_محمدجواد_خندق_آبادی فرزند آیتالله #حاج_شیخ_محمد_خندق_آبادی، ونوه #حاج_شیخ_احمد_خندق_آبادی سال ۱۲۹۷ش در تهران متولد شد و در بیت فضل و تقوا پرورش یافته و از مرحوم والد و برادر بزرگوارش حاج شیخ خلیل خندق آبادی در فراگیری دروس بهره برد و پس از خواندن مقدمات، سطوح را در تهران از مرحوم آقا #سید_مهدی_کشفی و مرحوم آقا #میرزا_ابوالحسن_شعرانی و مرحوم حاج #شیخ محمدعلی_لواسانی و مرحوم آقا #میرزا_جعفر_لنکرانی فرا گرفت.
🔹پس از آن با وجود داشتن مسجد و محراب و منبر و امامت جماعت مسجد مرحوم والد خود، برای ادامه و تکمیل مبانی علمیه و تصفیه و تهذیب کامل خویش ، پس از تکمیل سطوح عالی به قم مهاجرت کرده و دروس خارج فقه و اصول را نزد آیات عظام بروجردی، امام خمینی، گلپایگانی، همچنین دروس معقول خود را نزد امام خمینی و #علامه_طباطبایی خواند.
📚حاج شیخ محمد جواد در روز چندین درس می گفت و به خود فشار می آورد و سلب استراحت از خود کرده بود که ناگهان از کار درس و بحث کناره گیری کرده و پس از فوت مرحوم آیت الله بروجردی به تهران آمد ولی غالبا به انزوا و انفراد گرویده و از معاشرت مردم خود داری نموده و مهر سکوت و خموشی بر زبان زد تا در ۲۱ رجب ۱۴۰۴ ق برابر ۱۳۶۳ش دارفانی را وداع گفت و به سفارش #امام_خمینی (ره) در حرم حضرت معصومه (س) جنب مقبره ی #شیخ_فضل_الله_نوری مدفون گردید.
🕌 @tarikh_hawzah_tehran
💠 آقا #سید_مهدی_کشفی فرزند حاج آقا ریحان الله کشفی بروجردی (نفر دوم از راست) در سال ۱۳۱۶ق در تهران متولد شد و مقدمات علوم دینی را در همین شهر فراگرفت و سپس به قم رفت و در فقه و اصول از درس حاج شیخ عبدالکریم و در سلوک از محضر میرزا جواد آقا ملکی تبریزی بهره برد.
✍ روزی یکی از دوستان سید مهدی کشفی از او میخواهد در خرابههای بیرون تهران که محل زندگی غربا و فقرا بود، به دیدن یکی از اهل معنا بروند. رفتند و دیدند در اتاق ویرانه بیدری، مردی بر بوریایی نشسته و قوری کوچکی جلویش بود.
پیرمرد شروع به سخن کرد و گویی لقمان حکیم است. کشفی دلداده زیبایی سخن و استواری کلام وی شد و بیشتر اوقات به نزد آن حکیم گمنام میرفت.
پیرمرد میگفت فرزند یکی از اعیان یزد بوده و در جوانی به تصرف و گوشه چشم یکی از اهل معنا، به ناگاه آتشی در وجودش برافروخته شده که به ناچار خانه را ترک کرده و سر به کوه و بیابان گذاشته و سرانجام به طهران آمده است.
سید مهدی کشفی آن پیرمرد را دانشمندی حکیم و فیلسوفی عارف میخواند که به مقامات عالیه رسیده بود.
یک روز پیرمرد از او و دوستش برخلاف معمول، وعده میگیرد که در فلان روز و فلان ساعت حتما به نزدش بروند. اما آن دو، موعد را فراموش کرده و با تأخیر میروند. وقتی وارد میشوند میبینند که پیرمرد در گوشه اتاق ویرانه خود جان سپرده است. آن دو با حسرت و حزن به غسل و کفن و دفن آن عارف شوریده پرداختند و دانستند که پیرمرد میخواست پیش از مرگ چیزهای ارزشمندی به آن دو بسپارد که محروم ماندند.
📚آئینه دانشوران ص۲۱۳ تا ۲۱۶ با تلخیص و تصرف.
🕌@tarikh_hawzah_tehran