📷 از چپ:
حاج #شیخ_اسحاق_رشتی، علامه محقق سید محسن امین، #سید_العراقین_تهرانی مدیریت مدرسه عالی سپهسالار.
✍ شیخ اسحاق رشتی فرزند مرجع عظیم الشأن #میرزا_حبیب_الله_رشتی در نجف اشرف متولد شد و از محضر پدرش و دیگر اساتید حوزه نجف بهره برد و با صبیه #آخوند_خراسانی صاحب #کفایة_الاصول ازدواج کرد.
شیخ اسحاق رشتی از نجف به تهران هجرت کرد و امامت #مسجد_سپهسالار را برعهده گرفت و به تدریس در #مدرسه_عالی_سپهسالار (#مدرسه_عالی_شهید_مطهری) پرداخت.
#علامه_سید_محسن_امین_عاملی مینویسد:
«در سفر زیارتی مشهد مقدس در سال ۱۳۵۳ق بر شیخ اسحاق رشتی وارد شدیم و ایشان از هیچ تلاشی در تکریم ما و دسترسی به کتابخانهها و استفاده از کتابهای آنها فروگذار نکرد. خانه او منزلگاه مسافران بود و با آنکه تنگدست بود اما در برآوردن حاجت نیازمندان تلاش بسیاری میکرد تا آنجا که مجبور شد قسمتی از خانه خود را بفروشد.»
شیخ اسحاق رشتی در ۲جمادیالثانی ۱۳۵۷ق (۱۳۱۷ش) دار فانی را وداع گفت.
📚اعیان الشیعه ج۳ ص۲۶۹
🕌 @tarikh_hawzah_tehran
📜گزارشی از #ماه_رمضان سال ۱۳۰۲ق در #طهران_قدیم و حال و هوای #مسجد_سپهسالار ( #مدرسه_عالی_شهید_مطهری فعلی)
📖 #عبدالله_مستوفی در #شرح_زندگانی_من مینویسد:
✍ در صحن مدرسۀ سپهسالار به حدى ازدحام ميشد كه براى پيمودن فاصلۀ از جلو خان تا داخلۀ صحن، البته شش هفت دقيقه وقت لازم بود...
در حجره هاى سمت شمال، بزازها براى زنها بساط پهن ميكردند و ساير حجرات و ايوانها جز ايوان سمت مشرق كه ايوان چهلستون و جزو مسجد بود بساط خرازى و بلورفروشى و سمسارى براى مردها پهن ميشد و واقعا نمايشگاه حسابى از امتعۀ آن روز كشور بود...
🔹تازه طاق مقصوره تمام شده بود كه حاجى شيخ جعفر مجتهد شوشترى، مرد باتقوى، كه در آن واحد واعظ و سخنران زبردستى هم بود، از عتبات براى زيارت مشهد به ايران و تهران وارد شد. ماه رمضان بود، حاجى #ملا_على_كنى از او تجليل كرده يك روز در #مسجد_مروى او را مقدم داشت و تمام طلاب و مقدسين و خود حاجى ملا على هم پشت سر او نماز خواندند. فردا تمام مردم شهر براى نماز خواندن پشت سر او هجوم كردند.
🔹 #ناصرالدين_شاه مسجد نيمه تمام سپهسالار را براى نماز خواندن حاجى شيخ جعفر تعيين كرد و آجر و خاك و گچ و آشغال بنائى را از اين سر و آن سر صحن و حجرات چهلستون و مقصوره جمع و محل را براى نماز آماده كردند. حاجى شيخ در محراب مقصوره سمت جنوب به نماز ميايستاد. چهلستون را براى زنها تخصيص دادند، تمام مقصوره و صحن و حجرات و ايوانهاى تحتانى و فوقانى و راهروها و حوضخانه و مدخل و جلو خان، حتى در خيابان هم صفوف جماعت قائم ميشد.
🕌 @tarikh_hawzah_tehran
تاریخ حوزه طهران
۴. تظاهرات علیه هژیر، و سید مرتضی مستجابی که قرآن به دست پیشاپیش مردم حرکت میکند👇 🕌https://eitaa.co
۴. شرکت فعال در تظاهرات علیه هژیر:
🔹آیتالله مستجابی:
«هژیر با توجه به سابقهای که داشت، با مخالفت شدید آیتالله کاشانی و فدائیان اسلام روبرو شد. تظاهرات گستردهای در تهران بهپا شد که من، خود، محور حرکت آن بودم. بهدستور آیتالله کاشانی اجتماعی عظیم بهراه افتاد. در ابتدای صف، حقیر بودم که در دستم قرآن کریم بود که آن را در دستمالی تمیز پیچیده، در صف اول جمعیت، بهطرف مجلس حرکت کردیم.
پشت سر ما علما و طلاب بودند که از قم و دیگر بلاد برای شرکت در این کار بزرگ آمده بودند و تعدادشان زیاد بود. بعد از علما، جمعیت فدائیان اسلام حرکت میکرد و پس از آنها، مجمع مسلمانان مجاهد که آیتالله کاشانی آنها را هدایت میکردند و پس از این قشر تحصیلکرده، مردم کوچه و بازار بودند.
میگفتند که اول جمعیت درب #مسجد_سپهسالار، جنب مجلس شورای ملی، و آخر جمعیت نزدیکی مسجد شاه (امام فعلی) بوده است. مقابل مدرسۀ سپهسالار که رسیدیم، کامیونهای نظامی از دور پیدا شد. مرحوم سید حسین امامی و مرحوم خاقانی مرا سر دوش خود گرفتند و حرکت خود را دنبال کردیم بهسوی مجلس شورا. شعار ما این بود که: «دولت خائن هژیر لیاقت ادارهکردن مملکت را ندارد.»
سه صف نظامی جلوی ما را گرفت. میان آنها سرتیپ دفتری بود... سرتیپ دفتری با چوبدستیاش به پای من زد. من هم با پاهایم به سینۀ او زدم و به زمین افتاد.
سرتیپ دفتری دستور زدن داد. اول با ته تفنگ، سپس با سر نیزه و بعداً با فشنگ. البته قصدشان این بود که مردم را بترسانند و رعبووحشت ایجاد کنند. آقای خاقانی که من روی شانهاش قرار گرفته بودم، پیاپی سرنیزه به ران پایش خورد و خون از آن فواره زد. بوکسور ایران بود؛ قدبلند و رشید. تمام خونهای پاهایش را میگرفت و به سر و صورت و بدنش میریخت؛ یکپارچه خون شده و از حرکت نایستاد. ما به درب مجلس رسیدیم، بعضیها زخمی شدند.
پس از سخنرانی که آرامش در پی نداشت، به خانۀ آیتالله کاشانی برگشتیم. آقا خیلی ناراحت بودند. خواسته بودند به خیابان بیایند که مردم پامنار نگذاشته بودند. در هر حال، مرا که دیدند، فرمودند: به من خبر دادهاند که شما شهید شدهای! حقیر گفتم: فعلاً خدمت شما هستم.
زخمیها را به سالن خانۀ آقا آوردند و پزشکان شروع به معالجه و مداوا کردند.
به اکثر رسانهها، از داخلی و خارجی، تلفن شد که برای مصاحبه با آیتالله کاشانی حضور بههم رسانند. همگی آمدند و به هر زبانی با آنان مصاحبه شد و جریان روز را برای آنها تعریف کردند.
تا اینکه سپهبد رزمآرا و سرتیپ دفتری، رئیس کل شهربانی، به خانۀ آقا آمدند و تقاضا کردند زخمیها را به درمانگاه ببرند، ولی آقا اجازه نداد و خطاب به آنان فرمودند: پدرسوختهها! با پول ملت گلوله میخرید و به خود ملت شلیک میکنید؟! به هژیر بگویید نعشت را در #میدان_بهارستان میاندازم!
در حالی که آیتالله کاشانی بینهایت ناراحت و خشمگین بودند، آنها مرخص شدند.
آن روز و شب در خانۀ آقا مردم خیلی در رفتوآمد بودند و مواظب بودند که خطری آقا را تهدید نکند. در همین روزها بود که نواب صفوی با تلاش پیگیر خود، مبارزات سیاسی و اجتماعی را به دستور آیتالله کاشانی دنبال کرد. با سقوط هژیر در آبان ماه ۱۳۲۷، محمد ساعدی مراغهای جای او را گرفت که کابینۀ او هم ۶ ماه بیشتر دوام نیاورد.»
📚خاطرات آیتالله مستجابی، ج 1، صص 105 ـ 102.
🕌https://eitaa.com/tarikh_hawzah_tehran