🧡 عشق باید این جنسی باشه. ببینید
👆👆👆👆👆👆👆
#تلنگر
#عشق
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_هنری_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
✨﷽✨
♻️پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند : بهترین زنان آنست که با شوهر...
👆👆👆👆👆👆
#نکته_ناب
#کلام_نور
#عکس_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
❁﷽❁
🛑پرخاشگری ❗️
🔻در خیلی از اوقات دلیل پرخاشگری فرزندانمان خود ما هستیم.
🔻 اینکه کودک اجازه پیدا میکند هر فیلمی را ببیند!
🔻 همواره در معرض مشاجرات پدر و مادر باشد!
🔻 با او با تحکم و پرخاش سخن گفته شود!
#تربیت_فرزند
#پرخاشگری
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_هنری_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🗨گذشته همسرت را رها كن‼️
✔️گذشته همسرت مثل خاکی می مونه که رو یه قالی کهنه و قدیمی نشسته. اینکه چوب دستت بگیری و هی بکوبی به اون قالی، فقط گرد و خاکشو بلند می کنه و می فرسته ته حلقت و باعث آزار خودت میشه.
🔺️گذشته و آدم های گذشته رو به حال خودشون بذار، چون اگه قرار بود جایی تو زندگی تو داشته باشن الان پیشت بودن...
⚘️اما حالا فقط تو انتخاب همسرت هستی...
#همسرانه
#گذشته_همسر
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_هنری_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️
اگر از خودخواهی کسی به تنگ آمده ای، او را خوار مساز؛ بهترین راه آن است که چند روزی رهایش کنی.
گاهی شاپرکی را از تار عنکبوت میگیری تا خیلی آرام رهایش کنی،شاپرک میان دستانت له میشود....
نیت تو کجا و سرنوشت کجا
هنگامی که افسرده ای ،بدان جایی در اعماق وجودت ،حضور " خدا " را فراموش کرده ای...
لحظه ها ،
تنها مهاجرانی هستند
که هر گز بر نمی گردند
هرگز !
ﮔﻼﯾـﻪ ﻫﺎ ﻋﯿﺒﯽ ﻧـﺪﺍﺭد ...
اما ﮐﻨــــﺎﯾﻪ ﻫــﺎ ﻭﯾـــﺮﺍﻥ ﻣﯿـکنـد
🗨سه چیز را نگه دار:
گرسنگیت را سر سفره دیگران
زبانت را در جمع
و چشمت را در خانه دوست . .
🗨عاشــق طرز فکر آدمهـــا نشویــد
آدمهـــا زیــبا فکـــر میکنند
زیـــبا حرف میزنند
امـــا زیــبا زندگـــی نمیکنند... !!
مراقب باش
بعضی حرف ها فقط قابل بخشش هستند
نه فراموش شدن !
⚘️آرزوهایت را کنار نگذار
دنیا بالاخره مجبور میشود
با دلت کنار بیاید !
#حال_خوب
#آرزو
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_هنری_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
•┈┈••••✾•﷽•✾•••┈┈•
یکی دو ساعت از تحویل سال گذشته بود. دیگه داشت خیلی دیر می شد.
سبزه رو با عجله گذاشتم روی پله ،
زانوم جون نداشت دوباره از پله بالا برم
صدا زدم سعیدجان بی زحمت کیف منم
بیار.
بچه هارو صدا زدم علی جان؛ فاطمه ریحان؛ زود باشید خیلی دیر شده.
اونقدر این چند روز کار داشتم که نتونستم به کارای خودم فکر کنم؛
تمیز کردن خونه، خرید عید و لباس بچه ها، خرید منزل و آماده شدن برا پذیرایی مهمونا، نوشتن هفت سین قرآنی و خیلی کارای دیگه... اصلا حواسم نبود که امسال با سالهای دیگه فرق داره
بالاخره با هر درد سری بود آماده شدیم، بچه ها سوار ماشین شدند.
رسیدیم دم در،
ملوک خانم همسایه تو کوچه بود گفت: کجایی فهیمه خانم کم پیدایی؟
زنگ وزدم تا در رو باز کردم دیدم انگار گریه کرده چشماش قرمز بود،
با صدای بغض آلود گفت:چرا اینقدر دیر میای؟ از دیشب تا حالا منتظرتم...
بوی خوشمزه غذاخونه رو از جا بر داشته بود. گرفتمش توی بغلم بوسیدمش، گفتم: ببخشید قربونت برم می دونی که هزار تا کار سرم ریخته.
سبزه رو گذاشتم توی سفره
چشمم به عکس افتاد یهو توی دلم خالی شد، تازه بوی غربت و جای خالیشو حس کردم،
آه چقدر سختو سنگینه تحملش...
چه خوب بود هر سال، عیدی از دستش می گرفتیم چقدر خونه با صفا بود...
نهار رو با هم خوردیم باید زودتر می رفتیم،
پدر و مادر سعید منتظرمون بودند اگه دیر می رسیدیم مادرش ناراحت می شد و کینه به دل می گرفت.
بعد از نهار سینی چای رو گذاشتم روی میز
گفتم سعید تا چای بخوری من ظرفا رو شستم
بعدش می ریم.
سعید مثل همیشه وقتی برا یه کاری دلش شور می زد سکوت می کرد.
هول هولکی ظرفا رو شستم و یکمی هم آشپز خونه رو مرتب کردم...
گفت: فهیمه داری می ری چرا اینقدر با عجله؟
گفتم عزیزم فردا شب اول ماه رمضونه میام می پیشت،
خواستم از در بیرون برم بر گشتم نگاهش کردم اشک توی چشماش حلقه زده بود،
قلبم می خواست از جا کنده بشه،
بر گشتم،
رفتم سر کمد چند تا لباساشو گذاشتم توی کیفم،
گفتم قربونت برم می ریم خونه ما،
امسال ماه رمضون مهمون من باش
اینطوری روح بابا هم شاد تره
لبخند روی لبش نشست.
انگار یه لحظه دنیا برام قشنگ شد...
✍️به قلم : سرکار خانم مریم رضایت
#داستانک
#ماه_مبارک_رمضان
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_هنری_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈