eitaa logo
تارینو
665 دنبال‌کننده
2هزار عکس
760 ویدیو
1 فایل
☀️در این کانال نکات کلیدی برای خوشبختی رو پیدا کنید. نکته ناب، تلنگر، همسرانه، تربیت فرزند، حال خوب، داستانک و... 🤩 همراه ما باشید❤️ https://zil.ink/tarino ارتباط با مدیر : @farghelit29
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┈┈••••✾•﷽•✾•••┈┈• 💠 روزی پسری، متوجه شد مادرش از همسایه‌ی فقیر خود نمک خواست. متعجب به مادرش گفت که دیروز کیسه‌ای بزرگ نمک برایت خریدم، برای چه از همسایه نمک طلب می‌کنی؟ مادر گفت: پسرم، همسایه‌ی فقیر ما، همیشه از ما چیزهایی طلب می‌کند و دوست داشتم از آنها چیز ساده‌ای بخواهم که تهیه آن برای آنها سخت نباشد، درحالی که هیچ نیازی به آن ندارم، ولی دوست داشتم وانمود کنم که من نیز به آنها محتاجم، تا هر وقت چیزی از ما خواستند، طلبش برای آنها آسان باشد و شرمنده نشوند. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زمین با صفا .mp3
4.86M
🧚‍♂️﷽🧚‍♂️ 💭 قصه های زیبا، تربیتی و آموزنده برای کودکان ♻️ توصیه ما به شما، حتما گوش کنید👆 🎧 تولیدگر : گروه یار دبستانی 🎙️ ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ ⚫صدای پای محرم می آید، رواق دیده را با اشک چراغان کن. ✍️ :سرکارخانم مرضیه رمضان‌قاسم 🎞️ تولیدگر :جناب آقای مهرداد شاهسنایی ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ پیک سردار ایل را کشتند. یاوری بی بدیل را کشتند. با شقاوت بدون جرم و گنه. مسلم ابن عقیل را کشتند. 📜شاعر : جناب آقای سعید آزاد ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┈┈••••✾•﷽•✾•••┈┈• مسجد یا حسینیه؟ - جناب دهدار آخه شما بگید مگه این روستا چقدر جمعیت داره که تازه اینقدر هزینه‌ی مراسمات مذهبی‌شون بالاست، همین ماه رمضون امسال با اینکه بانی‌یم داشتیم اما هنوز کلی بدهکاریم هنوز پول آشپز شبای احیا رو نتونستیم بدیم. تازه نمی‌دونم در جریانید که جَوون‌ترا رفتند تو حسینیه و مسجد شده خونه‌ی سالمندا؟ - چی بگم والا من که پارسال همه‌ی تلاشمو کردم تا به این دو دسته‌گی خاتمه بِدم که بی‌فایده بود. - حالا دوبل شدن هزینه‌ها جهنم، تازگیا یه وجب آبادی تقسیم شده به مسجدیا و حسینیه‌ای‌یا مثل طایفه‌ی اوس و خزرج شدن. بدیش به اینه که خودم طرح ساخت حسینیه رو دادم چون مسجد تو ایام محرم و صفر که بچه‌های اهل آبادی از شهر میان کفاف این جمعیت رو نمی‌داد، اگه می‌دونستم ساخت حسینیه شر می‌شه اصلا پا پیش نمی‌ذاشتم، اومدیم ثواب کنیم کباب شدیم. - اینقدر خودتونو سرزنش نکنید قصد شما خیر بوده، به نظرم هر وقت اختلاف شیعه و سنی حل شد، اختلاف مسجد و حسینیه‌ی این آبادی هم مرتفع می‌شه - سلام مش قدرت - سلام پسرم - مش قدرت! این کی بود که با این سرعت رد شد؟! - محمد پسر آقای خاکسار، نوه‌ی حج غضنفرِ بچه‌ی خوبیه موذن مسجدمونِ - خوب مائم کم کم بریم برا نماز جماعت. - من که دست نماز دارم. صدای اذان از ماذنه‌ی مسجد بلند شد، به صدم ثانیه نخورد که اذان حسینیه نیز از رادیو پخش شد، هنوز مش قدرت و فرماندار کنار مَکینه در فکر راهکار حل اختلاف بودند که باز سر و کله‌ی محمد پیدا شد و نفس زنان پرسید: - هان مش قدرت امروز حسینیه‌این یا مسجد؟ - حسینیه‌م، الهی پیر شی پسر که اینقدر سر به سر من نذاری. - نوه‌ی حاج غضنفر بود؟ درست حدس زدم؟ - بله، این پسر خیلی با صفاس، موذن مسجدِ و برا نماز می‌ره حسینیه و با هر دو دسته رفیقِ، منم یه روز میرم حسینیه نمازو یه روزم میرم مسجد، برا همین هر وقت منو ببینه سر به سرم می‌ذاره. - خوب پس مسیرمون از هم جدا شد چون من باید برم مسجد، بعدِ نمازم با هیات اُمنا جلسه داریم؛ فرمایشی ندارین؟ - جناب دهدار رفیق نیمه‌را شدینا، مرحمت شما زیاد، فقط دعا کنید مُحرم امسال مردم آبادی از خر شیطون بیان پائینو مثل قبل همدل بشن. روز عاشورا صدای نوای: از شامِ بلا شهيد آوردند؛ با شور وُ نوا، شهيد آوردند سوی شهرِ ما، شهيد آوردند از بلندگوی سیار روستا پخش شد و جمعیت همه تشییع‌کنان به سمت حسینیه رفتند تا طبق وصیت شهید مدافع حرم محمد خاکسار او را در حسینیه به خاک بسپارند. این اولین تجمع اهالی آبادی بعد از ساخت حسینیه بود و از آن پس در آن آبادی سه وعده‌ نماز فقط در مسجد برگزار می‌شد و مراسمات مذهبی، در حسینیه. ✍️ به قلم : سرکارخانم مرضیه رمضان‌قاسم ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ ⚫لب سفیرت شهد شیرین نوشید که خاک کربلا نعره ی هل من ناصر ینصرنی کشید. ✍️ :سرکارخانم آمنه خلیلی 🎞️ تولیدگر :سرکارخانم زهرا اسحاقیان ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ ⚫سیاه پوشان عزایت، حسینیه ی سیارند. ✍️ :سرکارخانم مرضیه رمضان‌قاسم 🎞️ تولیدگر :سرکارخانم زهرا اسحاقیان ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ گیرم که سیاهپوش حضرت باشی با شمر درنده ی درونت چه کنی...؟! 📜شاعر: سرکارخانم ملوک عابدی ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿 « ای کاش» دهانم را باز کردم، می خواستم همه آنچه میبینم را در سینه ام جای بدهم. ولی دیگر پر شده بود. دوست داشتم سینه ام را هزار برابر کنم. یا هزار تایش را از خدا هدیه بگیرم. ولی افسوس فقط یکی بود. وقتی سیر شدم. دهانم را مهر کردم و دستانم را به بازویش گره زدم. سرم را بر شانه هایش گذاشتم. چقدر غمگین بودم. ای کاش او لبی بر لبم می گذاشت. مرا از جانش بیشتر دوست داشت و من او را. می تاخت و مرا با عشق می برد. ولی مسیر عبورش را نفرت ها بسته بود. در میان بارش خشم با ضربه ای که فرو آمد بازویش از دستم رها شد. به بازوی دیگرش چسبیدم، آن هم با ضربه ای دیگر از میان دستانم فرو افتاد. با شکم بر زمین افتادم، دهانم را باز نکردم. ترسیدم مبادا چیزی از من کم شود. در خودم فریاد میزدم: مرا رها کن.... برووووو.... برو..... تو را بیش از من می‌خواهند.... برووووو ولی خم شد و من را به دندان گرفت. چقدر نفسش داغ بود. لبانش خشک و بازوانش پر از خون بود. با من می دوید. او چشمانش به سمت خیمه ها بود و من چشمانم به لبهای خشک و سیمای باوفایش.... ناگهان تیری بر چشمش نشست، خون چراغ خاموش شده اش بر گلویم چکید، گلوی سردم با خونش گرم شد. ولی متوقف نشد..... طولی نکشید، که تیری دیگر سینه ام را به سینه اش دوخت. بی رنگی امانتی که در من داشت با رنگ سرخ خونش رنگین شد. در کمال حیرت، ماه با زانوانش بر زمین افتاد، نه به خاطر زخم هایش.... نه.... فقط به خاطر سینه ی من که شکافته شد. 😔 شرمنده‌ام که بیش از این نتوانستم همراهیت کنم. فقط ای کاش میشد، لبت را کمی تر کنم. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ 🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا