eitaa logo
تارینو
665 دنبال‌کننده
2هزار عکس
760 ویدیو
1 فایل
☀️در این کانال نکات کلیدی برای خوشبختی رو پیدا کنید. نکته ناب، تلنگر، همسرانه، تربیت فرزند، حال خوب، داستانک و... 🤩 همراه ما باشید❤️ https://zil.ink/tarino ارتباط با مدیر : @farghelit29
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ♻️ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند : دعای کودکان امت من تا زمانی که...... ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 🔔 یادت نره از یک شعله ی تکراری دو بار نسوزی ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ 🟢 9 قانون عذرخواهی کردن👆👆 ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••••✾•﷽•✾••• 💠در مثنوی آمده است.فیلی در اتاق تاریک بود عدّه‌ای با چشمان بسته وارد اتاق شدند.یکی دست به خرطومش زد و گفت این ناودان است فردی پاهای فیل را لمس کرد و گفت این ستون است شخصی گوش‌ او را گرفت و گفت این باد بزن است نفر بعدی دستی بر پشت فیل کشید و گفت این تخت است.یعنی هر فرد،فیل را بر اساس نگاه متّکی بر حسّ لامسه‌ خود تعریف کرد.در حالیکه اگر فیل را کامل دیده یا لمس می‌کردند قضاوتشان به واقع نزدیک‌تر می‌شد 💠 در زندگی مشترک،گاهی زن و مرد با دیدن جزء یا بخشی از رفتارهای همسر، قضاوت کلّی درمورد شخصیّت او کرده و حتّی برداشت کلّی غلط از ظاهر رفتار یا گفتارش می‌کنند 💠 هیچ‌گاه با دیدن یک یا چند رفتار همسر به طور مطلق و کلّی نگوییم همسرم آدم خوبی نیست،اصلاً مرا درک نمی‌کند و دهها قضاوت کلّی دیگر 💠 دیدن تمام ابعاد و پازل شخصیّت و رفتارهای همسر از برداشت‌ها و تصمیمات غلط یا ناقص جلوگیری می‌کند. 💠 به فرض اگر همسرم‌ بدزبان یا تندمزاج است با قضاوت کلّی نگویم "اخلاقش اصلاً خوب نیست."چرا که در کنار بدزبانی ممکن است برای خرجی زن و بچه زحمت می‌کشد،دل و قلبش مهربان است، فرد کینه‌ای نیست،زبان عذرخواهی و دهها صفات و رفتارهای مثبت دارد. 💠 در واقع باید تمام رفتارها و اخلاق‌های خوب و اشتباه او را کنار هم‌ گذاشته و با تکمیل پازل شخصیّت او، نسبت به نقص یا اشتباه او عکس‌العمل و قضاوت عادلانه و صحیح داشته باشیم تا قضاوتمان مثل اتاق تاریک و فیل نباشد ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ♻️ خداوند متعال فرمودند : امروز نجات میدهیم پیکرت را.... ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ "مسافر" سالها بود که مینا با مادرش بخاطر من مشکل داشت. مامانِ مینا همیشه سفارش منو به مینا می کرد و می گفت وقتی میره دانشگاه اگه منو با خودش ببره خیلی بهتره و من می تونم مواظبش باشم و آدمهای خطر ناک کمتر بهش نزدیک می شن؛ برا همین هر وقت مینا می خواست بره جایی می گفت مینا اونو هم با خودت ببر.. اما مینا اصلا حوصله من نداشت و دوست نداشت منو با خودش ببره می گفت این مزاحم منه، انگار از بعضی دوستاش هم خجالت می کشید که من باهاش باشم. بعضی وقتا دلم می گرفت و نمی دونستم باید چکار کنم و بیشتر وقتا برا مینا هم خیلی دلم می سوخت با اینکه من همیشه تمیز و مرتب بودم آخرش حوصله منو نداشت و مجبور بود غر و لون مامان لیلا را تحمل کنه.. ‌راستش برا مامان لیلا هم خیلی دلم می سوخت بنده خدا هرچی تلاش می کرد مینا با من دوست بشه فایده نداشت. نزدیکای شهادت امام رضا بود، یه روز دیدم مامان لیلا نمازش که تموم شد نشست سر سجاده و کلی با امام رضا حرف زد یکی از درد دلای مامان لیلا با امام رضا همین بود که مینا منو دوست نداره و میونه ی خوبی بامن نداره. اونروز مامان لیلا سر نمازش خیلی دلشکسته شد و گریه کرد. عصر اونروز اتفاق عجیبی افتاد! وقتی مینا از دانشگاه اومد خونه با کلی ذوق و شوق اومدگفت مامان یه خبر خوبی دارم! مامان من مشهد به اسمم در اومده قراره با چند تا بچه های دانشگاه برا شهادت امام رضا بریم مشهد. مامان که اشک شوق از چشماش جاری شد خندید و گفت چه خوب دخترم؛ حتما امام رضا خیلی دوستت داره که اسمت در اومده خب آدم باید رفتارش طوری باشه که امام رضا خوشحال بشه. اما اون از فرصت استفاده کرد وبه مینا گفت اگه دوست داره منو هم با خودش ببره فردای اونروز مینا کاراشو کرد و هیچ توجهی به من نکرد. ساکش رو جمع کرد و می خواست با مامان لیلا خدا حافظی کنه اما انگار تو چشمای مامان یه چیزی دید که آروم برگشت تو اتاق و منو بغل کرد و گفت فقط بخاطر امام رضا می برمت... خیلی خوشحال شدم بالاخره بعد از مدتها مینا به من توجه کرد ومنم شدم مسافر مشهد. روز بعد وقتی مینا می خواست با دوستش مهسا بره حرم منو با خودش برد. اما وقتی وارد صحن حرم شد تا چشمش به کنبد امام رضا افتاد اشک تو چشمش حلقه زد منو بوسید و رو صورتش گذاشت و رو به اما رضا کرد و گفت امام رضا فقط بخاطر تو می پوشمش... بعدش رو به دوستش مهسا کرد و گفت خوشکل شدم!! مهسا دست رو شونش گذاشت و گفت خیلی خوشگل شدی چقدر چادر بهت میاد... ✍️به قلم : سرکارخانم مریم رضایت ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ 💠 شخصی گرسنه بود برایش کلم آوردند اولین بار بود که کلم می‌دید. با خود گفت: حتما میوه‌ای درون این برگها است ‌اولین برگش‌ را کند تا به میوه برسد اما زیرش به برگ دیگری رسید. و زیر آن برگ یک برگ دیگر و... با خودش گفت: حتما میوه‌ی ارزشمندی است که اینگونه در لفافه‌اش نهادند. گرسنگی‌اش بیشتر شد و با ولع بیشتر برگها را می‌کند و دور می‌ریخت. وقتی برگها تمام شدند متوجه شد میوه‌ای در کار نبود! آن زمان بود که دانست کلم مجموعه‌ی همین برگهاست. 💠 ما روزهای زندگی را تند تند ورق می‌زنیم و فکر می‌کنیم چیزی اونور روزها پنهان شده که باید هرچه زودتر به آن برسیم درحالی که همین روزها آن چیزی است که باید دریابیم و درکش کنیم! زندگی، همین روزهایی است که منتظر گذشتنش هستیم بنابراین قدر فرصت‌ها را ثانیه به ثانیه و ذره به ذره بدانیم. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ ♻️پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله: به فرزندان خود احترام بگذارید و آنها را... 🎞️تولیدگر :سرکارخانم زهرا اسحاقیان ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❁﷽❁ 🔔 سیره ی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم چنین بوده است👆👆 ♻️ توصیه ما به شما، حتما ببینید 🎞️ تولیدگران :آقایان عليرضا حبیبی_محمود باغی ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘️♻️☘️♻️☘️♻️☘️♻️ « بیرنو» در مزرعه ی کوچکی در کنار کوهی بلند، ملخ پیری زندگی می کرد که نوه ی دروغگویی داشت. همه ملخ ها از دست او به پیش پدر بزرگش شکایت می بردند ولی نصیحت های ملخ پیر در او هیچ اثری نداشت. یک روز ملخ پیر به نوه اش رو کرد و گفت: تو پسر خوبی هستی و تنها همدم و مونس تنهایی منی. سپس آهی کشید و ادامه داد :من چیزی از عمرم باقی نمانده، اما کاری دارم که هنوز انجامش ندادم از طرفی پیر شدم و توانایی انجامش رو در خودم نمیبینم. بیرنو دستهای پدربزرگ را گرفت : نگران نباش. من براتون انجام میدم ملخ پیر از صندوق کوچکی که در گوشه ی اتاقش بود گندم سیاهی برداشت کنار بیرنو نشست و روی زمین نقشه ای کشید : بیرنو تو باید به این شهر بری و کسی رو پیدا کنی که به نظرت از تموم موجودات روی زمین که تا حالا دیدی اخلاقش بدتره؛ بعد بیا و به من بگو اون اخلاق بد رو منم دارم یا نه؟ بیرنو با تعجب گفت :یعنی خودت نمیدونی و باید من بهت بگم؟ ملخ پیر سرفه ای کرد، دستی به ریش های سفیدش کشید : گاهی وقتا ما از بدیهامون غافل میشیم، میترسم منم غافل شده باشم. بیرنو در حالی که زیر لب غر میزد وسایل سفرش را آماده کرد :به تو میگن پیر دانا! کسی که چیزی به این سادگی رو نمیدونه کجاش داناس!؟ بعد از کلی غر و لند کردن نقشه روی زمین را خوب نگاه کرد و به سمت غروب آفتاب و در راستای جاده ی خاکی به راه افتاد. دو روز در راه بود تا اینکه به شهر رسید. در شهرِ آدم ها، هر کسی کاری میکرد. یکی لباس می دوخت، دیگری کوزه های سفالی زیبایی درست میکرد، آن دیگری داد میزد: بیایید که خرمای تازه تمام شد. و خلاصه سر هر کس به کاری گرم بود. در میان جمعیت بیرنو رفتارهای بد زیادی دید. مرد آبله رویی که زنش را کتک میزد و همسرش با اشک به خدا شکایت می کرد. پسر بچه ای که از مغازه ی میوه فروشی سیبی دزدید و فرار کرد. حتی پیرزنی که فال گوش ایستاده بود تا حرف های عروسش را گوش کند و میانه ی پسر و عروسش را به هم بزند. بیرنو هر بدی را که می‌دید مینوشت. ولی نمیدانست کدامشان بدترین اخلاق را دارند. در همین فکر بود که کسی فریاد زد : مردم مسیلمه دوباره معجزه کرده ولی باز هم وارونه شده. بیرنو متوجه حرف های آن مرد ژولیده مو نشد. برای همین دوان‌دوان خودش را به جایی که همه می رفتند رساند. مردی را دید که ایستاده است و می گوید: مردم من پیامبر شمام. میخواستم چشم درد این مرد رو شفا بدم ولی چون اون به من شک داشت معجزه ی من برعکس شد و نابینا شد؛ مقصر خودشه و ایمانش مردم میانشان همهمه برپا شد. بیرنو سالها پیش آخرین پیامبر را دیده بود. روزی که ایشان برای خرید گندم به بازار مدینه رفته بود. این مرد هیچ شباهتی با پیامبری که او دیده بود نداشت، نه از نظر چهره و نه از نظر اخلاق. برای همین بیرنو به دنبال آن پیامبر عجیب به راه افتاد. خودش را در میان بقچه ای که او به همراه داشت پنهان کرد و به خانه ای وارد شد. به محض اینکه مسیلمه وارد خانه شد شروع به خندیدن کرد: این مردم چقدر ساده و احمقن. حرفای من دروغگو رو باور میکنن. پیامبر واقعی رو با اون همه خوبی و صداقت رها کردن و من رو پیامبر میدونن. چطور دروغی به این بزرگی رو نمی فهمن؟ چطور من رو به محمد امین ترجیح میدن؟ کاری که خودمم جرات نمیکنم، انجام بدم. بیرنو که شاهد این ماجرا بود تمام نوشته هایش را پاره کرد و فردای آن روز پیش پدربزرگش برگشت. وقتی ملخ پیر او را دید گفت :پسرم چه کسی بدترین اخلاق رو داشت؟ بیرنو نوشته ای به دست ملخ پیر داد و به اتاقش رفت. ملخ پیر به نوشته های نوه اش نگاه کرد. او نوشته بود: دروغگو را بدترین شخص و دروغگویی را بدترین عمل دیدم؛ چون دروغ می تواند همه را خانه خراب کند. شما این بدی را ندارید و بیرنو هم دیگر نخواهد داشت. پدربزرگ لبخندی زد و نوشته های بیرنو را در صندوق پر از طلا و جواهرش گذاشت. ✍️ به قلم :سرکارخانم آمنه خلیلی ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ☘️♻️☘️♻️☘️♻️☘️♻️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا