آدم فضایی نهایی.mp3
زمان:
حجم:
12.78M
🧚♂️﷽🧚♂️
💭 قصه های زیبا، تربیتی و آموزنده برای کودکان
♻️ توصیه ما به شما، حتما گوش کنید👆
🎧 تولیدگر : گروه یار دبستانی
#پادکست🎙️
#آدم_فضایی
#سفر
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
♻️♻️♻️♻️♻️♻️♻️
«آدم فضایی»
همیشه به این فکر میکردم که مگر میشود در جهان به این بزرگی، موجودات فضایی وجود نداشته باشند؟!
این فکر همیشه در ذهنم بود تا این که یک روز در پارک نشسته بودم که ناگهان چیزی توجه من را جلب کرد.
چیزی شبیه به توپ بزرگی را دیدم.
به سمتش حرکت کردم. من به آن شیء نزدیک و نزدیک تر میشدم و آن توپ بزرگ هر لحظه به زمین نزدیک تر.
وقتی کنارش رسیدم؛ با دقت نگاه کردم، دیدم بیشتر از اینکه شبیه به توپ باشد شبیه به سفینه است .
تقریبا روی زمین بود. منتظر ماندم تا ببینم قرار است چه اتفاقی بیفتد.
در سفینه آرام آرام باز شد، ولی کسی از آن خارج نشد.
چند دقیقه صبر کردم، افکار عجیبی توی سرم میچرخید!
شاید این اصلا سفینه نباشد.
چرا کسی از آن خارج نمیشود؟
با صدای خش خش دلخراشی به خودم آمدم.
صدای در سفینه بود که بدون خارج شدن کسی از آن، داشت بسته میشد.
نمیدانم چرا، اما سریع خودم را داخل سفینه انداختم
داخل سفینه دنیای دیگری بود. بسیار نورانی و رنگارنگ
چند پله روبرویم بود ، از پله ها بالا رفتم.
چند حفره دیدم که شبیه به اتاقهای خانه ی ما بود.
میخواستم در یکی از اتاق ها را باز کنم که یک دفعه سفینه از روی زمین بلند شد، خیلی ترسیدم.
از ترس جیغ بلندی کشیدم
ناگهان کسی را دیدم که در مقابلم ایستاده است؛ با صدای عجیبی به من گفت:«تو اینجا چیکار میکنی؟»
خیلی گیج شده بودم
اصلا نمیدانستم باید چیکار کنم
دوباره سوالش را تکرار کرد:«گفتم تو چطوری اومدی اینجا؟ اینجا چیکار میکنی؟»
داشتم فکر میکردم که در جوابش چه بگویم که یک دفعه با صدای مادرم از خواب بیدار شدم: « پاشو مدرست دیر شد»
✍️به قلم :سرکارخانم رها داربزین
#داستانک
#آدم_فضایی
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈