eitaa logo
تارینـــو (حال و حیاتی نو)
745 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
4 فایل
☀️در این کانال نکات کلیدی و حال خوب برای خوشبختی رو پیدا کنید🤩 همراه ما باشید❤️ https://zil.ink/tarino ارتباط با مدیر : @farghelit29
مشاهده در ایتا
دانلود
❁﷽❁ دلتنگ بود و نمی دانست که این فراق تا کی به طول می انجامد. دیدار یار گر چه بسیار سخت و طاقت فرسا بود ولی او این زحمت را به جان می خرید. قدم نهادن در کوهپایه و سنگلاخها و سر بالایهای لغزنده دشوار بود و رسیدن به مقصد ساعتها به طول می انجامید. اما عشق همه وجودش را می سوزاند. او باید می رفت و پای تعهدی که داده بود استوار بود این پیمان را با رشته جانش بسته بود. کار هر روزش بود، لقمه نانی و خورشتی ساده که طعم و بوی محبت و عشق داشت ... در سفره می گذاشت و قبل از آنکه وحوش چشم باز کنند و راه را برایش پر خطر سازند قدم بر جاده می گذاشت اما او تنها نبود و به همراهش جوانکی ده ساله بود که او هم به شوق دیدار جانش را به هر خطری می سپرد. او می رفت اما گذشتن از سر بالایی ها که گاهی سنگریزه های نامهربان زیر پایش را خالی می کرد و ممکن بود هر آن سر بخورد و به پائین سقوط کند کار هر کسی نبود و دل شیر می خواست. آهسته گام برمی داشت نمی توانست تند حرکت کند اما می خواست قبل از لبخند خورشید به مقصد برسد و در خنکای صبح چشمش به دیدار محبوبش روشن گردد و خستگی شب زنده داری را از تنش بدور کند، گاهی می نشست و نیرویی تازه می گرفت و باز ادامه می داد. پسرک نیز سفره را به بر دوش گذاشته و با او همراهی می کرد. چند ساعتی می گذشت خورشید کم کمک طلوع می کرد و نور خود را بر کوه و دشت و دمن می افشاند. خسته شده بود ولی راهی باقی نمانده بود میعادگاه نزدیک بود، بوی خدا می آمد زمزمه مناجاتش می رسید و گوش جان را نوازش می داد. با زحمت بسیار از لابلای سنگهای سخت و غارهای سنگی گذشت. خسته و کوفته به مقصد رسیده بود. بعد از گذشت یک شبانه روز چشمش به جمال یار روشن گردید. بر زمین نشست نفسی تازه کرد آرام گرفت گویا به بهشت رسیده است. چقدر حرا بوی خدا می دهد. بنشین علی جان و سفره را بگشا، محمد جان بیا برایت چاشت آورده ام . ✍️ به قلم: سرکار خانم مریم رضایت ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈