eitaa logo
تارینو
674 دنبال‌کننده
2هزار عکس
807 ویدیو
1 فایل
☀️در این کانال نکات کلیدی برای خوشبختی رو پیدا کنید. نکته ناب، تلنگر، همسرانه، تربیت فرزند، حال خوب، داستانک و... 🤩 همراه ما باشید❤️ https://zil.ink/tarino ارتباط با مدیر : @farghelit29
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مرسلات مدیا
۞﴾﷽﴿۞ 🔺🔻 👨🏻‍💻 بخوانید 📍تولیدی-یادداشت ✍️ به قلم: سرکار خانم آمنه خلیــــــــــلی خوش خبـــــــــــر آرام خوابیده بودم که گوشه ی بال او بیدارم کرد. بدون اینکه دلم بخواهد یا به رفتن فکر کنم با نسیم بال‌های او همراه شدم گروه انبوهی شاد و سرزنده با او حرکت می‌کردند از کوه‌ها گذشتیم، از رودهای بزرگ و کوچک، از خانه های کاهگلی و مردمی درد کشیده، تا به جزیره‌ای در دور دست ها رسیدیم کسی از جنس غصه و غم نشسته بود، نه بالی داشت، نه لبخندی می‌زد و نه چیزی می‌خورد در حال عبادت بود و به پهنای صورت گریه می‌کرد. او که مرا سوار بر بالش کرده بود و من نامش را بال بلوری گذاشته بودم بال‌هایش را به دور او گره زد: چراغ غمگینی؟ اشک از گوشه چشمانش چکید: 700 سال است در تبعید زندگی می‌کنم. قلبم برای برگشت هر روز و هر ساعت می‌تپد. بال بلوری سردرگوش او برد: فطرس اگر میخواهی خدا تو را ببخشد و تو را به مقامت برگرداند با ما بیا... کمتر از چند ثانیه همه به پرواز درآمدند. و فطرس که بال نداشت بر بالِ بال بلوری نشست و نخلستان‌ها را پشت سر گذاشتیم به سرزمینی رسیدیم که خانه‌ای در آن بود و از آسمان نور افشانی میشد. همه دسته جمعی به سمت آن خانه سرازیر شدند من خودم را میان بال بال بلوری پنهان کردم. با این سرعت که آنها فرود می آمدند من ذره ذره می‌شدم. همه در حیاط فرو آمدند بال بلوری با هزاران هزار فرشته روبروی مردی ایستاد که گویی پادشاه آنها بود. بال بلوری سر به احترامش فرو آورد: السلام علیک یا رسول الله و او با لبخندی که هر قلبی را از غصه خالی می‌کرد گفت: خوش آمدی جبرئیل امین تازه فهمیدم نام او جبرئیل است نه بال بلوری جبرئیل از رسول خدا خواهش کرد بال و پر فطرس را که زمانی در اطاعت خدا سستی کرده، بال و پرش ریخته و به زمین تبعید شده را به او برگرداند منتظر شدم در گوشه حیات روی یک کوزه نشستم تا ببینم چه خواهد شد. پیامبر آنان را به داخل خانه راهنمایی کرد. سریع از پنجره ی کوچک یکی از اتاق‌ها داخل شدم کودکی در قنداقی سفید پیچیده شده بود مادر، پدر و پیامبر گرد آن گهواره ایستاده بودند فرشتگان دور تا دور او را گرفتند و سلام خدا را به او رساندند از میان فرشتگان فطرسِ غمگین، آرام جدا شد و با چشمهایی پر از اشک، تن خودش را به قنداقه آن پسر کشید و بال و پرش بازگشت از خوشحالی در پوست خودم نمی‌گنجیدم. روی دست پسرک نشستم و بر دستش بوسه زدم ـ فطرس به آن کودک گفت: یا حسین، میلادت بر تمام عرشیان و فرشیان مبارک به خاطر کاری که برای من کردی قول می‌دهم تا روز قیامت هر کسی بر تو سلام، صلوات و درود فرستاد آن را به تو برسانم. آن شب چراغ آن خانه روشن بود و فرشته‌ها فوج فوج به گرد خانه با شادی و سرور، سلام و صلوات می‌چرخیدند و من هم خوش خبرترین قاصدک دنیا شدم. به هر کجا پرواز کردم خبر تولد پسری را دادم که قرار است همه را شفاعت کند. از سرزمین ها میگذشتم و دستها به سمتم دراز میشد: مامان، قاصدک... قاصدک خوش خبر آمد 🇮🇷 اداره فضای مجازی، هنر و رسانه 🌀 «دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان » ⬇️ لینک زیر را جهت معرفی به اشتراک بگذارید. https://eitaa.com/morsalatmedia🔰 🔺🔻