eitaa logo
تارینو
665 دنبال‌کننده
2هزار عکس
760 ویدیو
1 فایل
☀️در این کانال نکات کلیدی برای خوشبختی رو پیدا کنید. نکته ناب، تلنگر، همسرانه، تربیت فرزند، حال خوب، داستانک و... 🤩 همراه ما باشید❤️ https://zil.ink/tarino ارتباط با مدیر : @farghelit29
مشاهده در ایتا
دانلود
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️ •┈┈••••✾•﷽•✾•••┈┈• «مامان نیلو» موهای رنگ شده ی مادر را مرتب کرد. تازه کوتاهشان کرده بود. چین و چروک چهره ی مادر خبر از سنی بیش از ۹۰ سال می‌داد. فاطمه کیف پر از وسایل پزشکی اش را بست و آرام به چهره مادر خیره شد : فدات بشم مامانی گلم، خدا رو شکر حالت خوبه. فقط تو رو به خدا به حرف پرستارتون گوش کنید. مادر خنده ریزی کرد : مگه تو میذاری من حالم بد بشه، هر طور بشه میای. بهم سر میزنی و ازم مراقبت میکنی. _ وظیفمه مادر من. بعد سرش را از خجالت پایین انداخت و ادامه داد: فقط شرمندم که مشغله هام بیش از این وقت خدمت به شما رو بهم نمیده. مادر دستی روی سر فاطمه کشید : نگووووو مادر. پزشک جراح بودن همینه. مریضات بیشتر از من بهت احتیاج دارن. من که خوبم سرو مرو گنده... لبخند روی لبهایشان نشست و فاطمه با همه عشقی که به مادرش داشت او را در آغوش کشید و محکم به سینه اش چسباند : لباساتونم چیدم توی کمد، آشپزخونم مرتب کردم، پا نشیاااا. بعد هم عذر خواهی کرد که باید به بیمارستان بگردد. وسایلش را برداشت،. دست مادر را بوسید و از اتاق خارج شد. مادر از پنجره فاطمه را در حالی که کفش هایش را می پوشید نگاه کرد و در دلش گفت : آقا جان، هیچ وقت یادم نمیره چطور فاطمه رو به من بخشیدی. در بین الحرمین به این بزرگی یه بچه کوچولو توی یه قنداق، بدون هیچ کس و کاری، و نیلوفری که همه ی دکترا بهش گفته بودن هیچ وقت صاحب بچه نمیشی. تو فاطمه رو مادر دار کردی و منو صاحب فرزند ، اونم چه فرزندی. خدایا بزرگیت رو شکر. ناگهان صدای فاطمه از حیاط بلند شد و رشته افکارش را پاره کرد : راستی مامان نیلو، شب میام سراغتون. نوه هاتون هوس کردن با مامان بزرگشون برم امامزاده صالح. ان شاالله قرارمون ساعت ۷. خودم میام کمکتون لباستون رو میپوشم باشه؟! ✍️ به قلم : سرکارخانم آمنه خلیلی ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ https://eitaa.com/tarino ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️