eitaa logo
تارینـــو (حال و حیاتی نو)
748 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
4 فایل
☀️در این کانال نکات کلیدی و حال خوب برای خوشبختی رو پیدا کنید🤩 همراه ما باشید❤️ https://zil.ink/tarino ارتباط با مدیر : @farghelit29
مشاهده در ایتا
دانلود
🐥🐥🐥🐥🐥🐥🐥🐥🐥🐥🐥 🧚‍♂️﷽🧚‍♂️ « میفهمه» آهسته از گوشه ی لانه به پدر و مادرش نگاه کرد. دعوایشان بالا گرفته بود. مرغ مادر مدت ها بود تخمی نگذاشته بود. پدر با عصبانیت میگفت : کار تو تخم‌گذاشتنه، اگه تخم نگذاری امروز و فردا تُورَم از اینجا میبرن، مثل نوک سیاه، مثل پاپری. مگه یادت رفته؟؟ مادر اشک می ریخت. زرد زری، با هر اشک مادرش همراهی کرد و اشک ریخت و بعد هم از گوشه ی لانه به سمت برکه حرکت کرد. در راه اردکی را دید که چند تخم گذاشته بود و داشت آنها را مرتب می‌کرد. زرد زری به او رو کرد و گفت : میشه یکی از تخمهات رو به من بدی؟؟ اردک گفت: وااااا....عقلم به خدا خوب چیزیه. بچه تا حالا بهت نگفتن حرفای بزرگ تر از دهنت میزنی؟ 😠 زردزری گریه کرد و گفت : اگه مامانم تخمی نگذاره، صاحب‌ مزرعه اون رو برای همیشه از اونجا میبره و من دیگه اونو نمیبینم 😭 اردک با عصبانیت گفت : به من چه... بروووو بچه پررو.... زرد زری چیزی نگفت و با گریه به لانه برگشت. از شدت غصه یک گوشه خوابید و خوابش برد. بیدار که شد، دید اردک یکی از تخم هایی را که گذاشته بود برایش آورده است. زرد زری نگاهی به اطراف کرد، اردک را دید که دارد از انجا دور می شود، به دنبالش دوید و وقتی به او رسید گفت : چرا اون رو به من دادی؟؟ تو که گفتی بهت نمیدم... اردک لبخند زد و گفت : خدا بهترش رو بهم میده، تو هم برو، مبادا مزرعه‌دار بره سر وقت مادرت. زرد زری از شدت شوق نمیدانست باید چکار کند. فقط سریع از اونجا دور شد. اردک در حالی که به رفتن او نگاه میکرد گفت : مزرعه دار میفهمه این تخم اردکه نه تخم مرغ... ولی من حق نداشتم گریت رو ببینم و کاری برات نکنم... ✍️ به قلم : آمنه خلیلی ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/tarino ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🐥🐥🐥🐥🐥🐥🐥🐥🐥🐥🐥