✨﷽✨
♻️ امام صادق علیه السّلام فرمودند: هر چیزی زکاتی دارد و زکات دانش، آموختن آن به اهلش است.👆👆👆
#نکته_ناب
#کلام_نور
#عکس_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈⁹
✨﷽✨
🛑 قدمهای کوچیک، زودتر تو رو به موفقیت میرسونه؛ کوچیک شروع کن، بزرگ فکر کن و پشتکار داشته باش.
#تلنگر
#قدمهای_کوچک
#عکس_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
•┈┈••••✾•﷽•✾•••┈┈•
معلم که باشی تار و پود وجودت را از جنس عشق می بافند.عشقی که رنگ به رنگش زاده ی لبخندهای پرتکرار و معصومانه ی گلهایی است که ریشه در خاک علم و هنرت زده اند.
معلم بودن هنر است، هنر یاری به پرگشوندن، اوج گرفتن، و بر قله ی تحقق آرزوها لانه کردن....
معلم بودن اثری است ماندگار از جوهر علم و عمل که خط به خطش را به قلم محبت نگاشته اند.
دنیای زیبای معلمی را نه میتوان به تصویر کشید نه در میان واژه ها گنجاند، معلم بودن را فقط باید لمس کرد، حس زلالش را سرکشید و در قاب مقدسش جاودان شد
✍ به قلم: سرکار خانم فاطمه شفیعی
#دلنوشت
#روز_معلم
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_هنری_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
❁﷽❁
روز اول مدرسه بود. می ترسیدم .اولین بار بود که مادرم کنارم نبود. رفتم گوشه دیوار. مقنعه ام را دور انگشت میچرخاندم .
داخل دهانم می بردم و با دندان هایم فشارش میدادم.
مقنعه از آب دهانم خیس شده بود.
خانم معلم آرام آرام دارد به طرفم آمد ، صورت کوچکم را در بین دستان گرم و مهربانش گرفت و گفت: عزیزم بیا مثل بقیه داخل صف بایست.
بغضم ترکید. زدم زیر گریه .
او روبرویم نیم خیز نشست. مرا بغل کرد.
- نترس، ببین بچه ها بازی میکنند.
دستش را روی شانه ام گذاشت و به آرامی مرا به سمت جلو هل داد و به صف طولانی بچه ها اضافه کرد.
بعضی بچه ها مثل پرنده های از قفس آزاد شده حس پرواز داشتند.
اما من ...میترسیدم.
دوباره خانم معلم کنارم آمد . مرا به سینه اش چسباند : " نترس مامانت زودی میاد پیشت."
کم کم حواسم پرت شد. به دختر های شیطون توی صف. مدام به خانم معلم نگاه می کردم او هم لبخند میزد .من دیگر نمی ترسیدم . دلم میخواست تا شب توی مدرسه بمانم. ظهر که مادرم آمد.گوسه ی آب خوری قایم شدم .
مادرم همه جا را دنبالم گشت و من خوشحال بودم که مرا هنوز پیدا نکرده بود که ناگهان خانم معلم را کنار خودم دیدم:
_ فردا منتظرتم. دیگه الان همه باید برن خونه هاشون
لبخندی روی لبهایم نشست و با تمام توانم به سمت آغوش مادرم دویدم
✍️ به قلم: سرکار خانم مریم روغنی
#داستانک
#روز_معلم
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_هنری_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
•┈┈••••✾•﷽•✾•••┈┈•
ای فرشته دانائی که به زندگیم قدم نهادی
و ای که در نهادم نهال دانائی نشاندی
ومرا با قلب و احساسم آشنا کردی
و از مرداب جهل نجاتم دادی،
معلمم.
اکنون می نویسم:
خدایا شکرت که می توانم
بخوانم و بدانم.
و می نویسم بر لوح دفترچه خاطراتم...
«خوشبختی ام را ضامن تلاش صبورانه ات
می دانم ای خاطرات زیبای کودکی ام »
روزت مبارک، معلمم🥰🥰
✍️ به قلم: سرکار خانم مریم رضایت
#دلنوشت
#روز_معلم
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_هنری_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
46.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
افلاطون راپرسیدند : چگونه است که تو معلم خویش را بیش از پدر احترام مینهی و بزرگ میداری؟
گفت پدرم مرا از بهشت به زمین آورد و معلمم مرا از زمین به بهشت رهنمون می سازد.
روز معلم مبارک باد 👨🏻🏫
🎞تولیدگر: سرکار خانم ستایش خضری
#مناسبتی
#روز_معلم
#کلیپ_تصویری
#گروه_تبلیغی_هنری_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴
روز معلم بر همه ی معلمین و اساتید گرانقدر مباااااارک باد🧡🧡
خداوند شهید مرتضی مطهری، بزرگ مرد عرصه ی تدریس را هم با اهل بيت محشور گرداند.🙏🙏🙏
🎞 تولیدگر: سرکار خانم ملیحه نبی
#مناسبتی
#روز_معلم
#شهید_مطهری
#کلیپ_تصویری
#گروه_تبلیغی_هنری_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
❁﷽❁
گل وجودت همیشه سبز
قلب مهربانت همیشه در تپش
ستاره ی اقبالت همیشه بلند
سرزمین زندگیت همیشه هموار
دل دریاییت همیشه آرام
معلمی که آفاق در برابرت دست ادب به سینه میگذارد. از عمق جانم به تو میگویم:
روزت هزاران هزار بار مباااااارک ⚘️⚘️⚘️⚘️
✍️ به قلم: سرکار خانم آمنه خلیلی
#مناسبتی
#روز_معلم
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_هنری_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
✨﷽✨
🛑 معلم خوبم روزت مباااااارک
🎞 تولیدگر: سرکار خانم زهرا اسحاقیان
#نکته_ناب
#روز_معلم
#عکس_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
✨﷽✨
🛑👆👆👆 ...معلمی که آفاق در برابرت دست ادب به سینه می گذارد، از عمق جانم به تو میگویم: روزت هزاران هزار بار مباااااارک
👆👆👆👆👆
✍️به قلم: سرکار خانم آمنه خلیلی
🎞 تولیدگر: سرکار خانم زهرا اسحاقیان
#نکته_ناب
#روز_معلم
#عکس_نوشت
#گروه_تبلیغی_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
❁﷽❁
🔔 در دوران نوجوانی، نوجوان بیشتر به گروه دوستان وابسته میشود و ارتباط و نیازش نسبت به پدر و مادر کاهش پیدا می کند.
❗این حالت در والدین احساس کنار گذاشته شدن یا احساس از دست دادن فرزندشان را ایجاد میکند.
🔔به یاد داشته باشید که نوجوان هنوز به شما نیاز دارد اما نوع نیاز او به شما تغییر کرده.
✅پس این احساسات را رها کنید و نیازهای نوجوان و وظیفه خود در قبال آنها را بیاموزید تا بتوانید کار خود را به درستی انجام دهید.
#تربیت_فرزند
#گروه_دوستان
#رفتار_با_نوجوان
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_هنری_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
پیام های مسموم نفرستید
به کار بردن جملاتی مانند 👇
کاش ازدواج نکرده بودم
یا خوش به حال مجردها که هر کاری دلشان می خواهد انجام می دهند و...
فقط به رابطه شما لطمه می زند.
#همسرانه
#پیام_مسموم
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_هنری_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
•┈┈••••✾•﷽•✾•••┈┈•
کسی چه می داند؛
شاید دست تقدیر او را به آنجا کشانده بود تا به آنان که جرات فریاد زدن عشق را ندارند ؛ نشان بدهد که زندگی ارزش عاشقی کردن و سرشار از عشق مردن را دارد . اینکه چگونه می آیی و به چیستی دنیا لبخند میزنی و قهرمانانه به سوی عشق مطلق پرواز میکنی.
آمده بود تا نفسی تازه کند و برای روزهای پر زحمت آینده ولی دلنشین، نیرویی تازه بگیرد اما نگاهش قلاب شد و ماهی عجیبی را روی آب شکار کرد.
می دید که دستش به جایی نمی رسد وجان پناهی ندارد. صدای امواج آب نمی گذاشت فریادش به جایی برسد. به هر ذره ای چنگ میزد ولی دستش رها می شد.
باید کاری می کرد، کاری که می توانست بزرگترین و آخرین انتخاب زندگیش باشد.
وقت زیادی نداشت.
باید زودتر با خودش کنار می آمد ...
در درونش کسی او را تشویق به رفتن می کرد، چنان بلند و رسا که نمیشد نشنیده اش گرفت: و...مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ.
بسمالله وبالله لاحول ولا قوه الا بالله...
صدای درونش را دوست داشت، چون باب میلش بود. بی مهابا خودش را به امواج سپرد.
به او نزدیک شد. بدن ناتوان او را در آغوش کشید و نفس نفس زنان به سمت ساحل حرکت کرد.
ولی امواج هم به سینه ی دریا پناه میبردند و این کارش را هزاران برابر سختتر می کرد.
تمام توانش را گذاشت تا توانست او را به لب ساحل برساند.
یک لحظه خنده بر لبش نشست:
_خدایا شکرت که موفق شدم.
اما این موفقیت ارزان به دست نیامد:
دیگر توان نداشت خودش را بالا بکشد،
نفسهایش تند تند می زد و گاهی می ایستاد.
هر بار که چشمش بر روی سطح آب می چرخید رقصیدن برگههای کاهی دفتر پارهپاره ی شاگردش را می دید.
در پیچ و تاب موجها دست و پا میزد و آخرین رقص محبت را با آهنگ دریا تجربه می کرد.
دانش آموزش که کمی جان گرفته بود رو به دریا فریاد می زد: آقا معلمممممم، آقای مظفریییییییی....
و وقتی میدید کاری از او برنمی آید با مشت بر زمین می زد و با اشک میگفت: خدایاااااا آقا معلم...😭
موجها معلم مهربانش را باخود می بردند.
و او می دید که از جلو چشمهایش هر لحظه دورتر و دورتر می شود تا جایی که فقط زلال دریا ماند، یک آبی آرام و یک کلاس بی معلم.
( داستان معلم فداکار ادهم مظفری، روحش شاد و یادش گرامی )
✍️ به قلم: سرکار خانم مریم رضایت
#داستانک
#روز_معلم
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_هنری_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈