ـ🍃🍂🍃🍂
ـ🍂🍃🍂 ﷽
ـ🍃🍂
ـ🍂 #مــعــافــ_از_روزه
❓چــه كســایــى اجــازه دارنــد روزه نــگــیــرنــ؟
📚همــه مــراجــع:روزه گــرفــتــن بــه افــراد زیــر واجــب نــيســت:
1️⃣ پــيرمــرد و پــيرزنــى كه گــرفــتــن روزه بــراشــون ســخــتــه.
2️⃣زن بــاردارى كه گــرفــتــن روزه بــراى بــچــه اش يا خــودش ضــرر داره.
3️⃣زن شــيردهى كه گــرفــتــن روزه بــراى بــچــه اش يا خــودش ضــرر داره.
4️⃣مــریــضــے كه گــرفــتــن روزه بــراش ضــرر داره.
5️⃣كســى كه مــریــضــے «زياد تــشــنــه شــدنــ» داره و نــمــى تــونــه تــشــنــگــى رو تــحــمــل كنــه.
6️⃣كســى كه بــه ســن بــلــوغ نــرســيده.
7️⃣زنــى كه خــون حــيض و نــفــاس مــى بــينــه.
8️⃣كســى كه بــه مــســافــرت مــى ره امــا قــصــد مــونــدن ده روز رو نــداره.
9️⃣دخــتــرى كه بــه خــاطــر ضــعــیــف بــودن،گــرفــتــن روزه بــراش ســخــتــے زیــاد و ضــرر داره.
🔟كســى كه بــى هوشــه و يا تــو كمــاســتــ.
↶【به ما بپیوندید 】↷
........................................
● 🌍 #ترک_گناه
● @tarkgonah1
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#دعای_روز_اول_ماه_مبارک_رمضان
اللَّهُمَّ اجْعَلْ صِيَامِى فِيهِ صِيَامَ الصَّائِمِينَ وَ قِيَامِى فِيهِ قِيَامَ الْقَائِمِينَ وَ نَبِّهْنِى فِيهِ عَنْ نَوْمَةِ الْغَافِلِينَ وَ هَبْ لِى جُرْمِى فِيهِ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ وَ اعْفُ عَنِّى يَا عَافِيا عَنِ الْمُجْرِمِينَ.
ترجمه:
خدایا! روزه مرا در این روز مانند روزه داران حقیقی که مقبول توست قرار ده، و اقامه نمازم را مانند نمازگزاران واقعی، و مرا از خواب غافلان بیدار ساز و گناهم را ببخش ای معبود جهانيان و درگذر از من اى بخشنده ي گنهکاران
↶【به ما بپیوندید 】↷
........................................
● 🌍 #ترک_گناه
● @tarkgonah1
«مهربانی»🌺🍃
زیباترین نعمتی است که از خداوند
هدیه گرفتیم 🌸🍃
وآنرابه دیگران هدیه می دهیم🌺🍃
«مهربانی »زمان و مکان ندارد
°•| ترک گناه |🏴•°
قسمت #107رمان سجاده صبر نمیزنه؟!! چطور می تونه همچین مردی رو تحمل کنه ... من باید چیکار کنم ... چطور
قسمت #108رمان سجاده صبر🌸
شایدسرش گرم بشه و بتونه از این مشغولیت فکری رها بشه که دستش خورد به یک پاکت که زیر کشوی کمدش
قایم شده بود، یادش نمی اومد پاکت چیه، بیرونش آورد و با دیدن اون سی دی های کذایی دوباره خاطره اون روز و
اون تصاویر و اون فیلمها براش زنده شد ... قلبش لحظه ای تیر کشید، اون قدر درد تیرش زیاد بود که سی دی ها از
دستش افتادند، روی زمین نشست و محکم به سینش چنگ زد، برای اولین بار بود که همچین دردی احساس
میکرد... با خودش تکرار میکرد: نه فاطمه ... نذار چیزی از پا درت بیاره ... طاقت بیار... اما هیچ چیز سر جاش نیست
... هیچ چیز درست نیست ...
گریش گرفته بود، اشکهاش سرازیر شد و گفت: از هیچ چیز مطمئن نیستم ... نه سهیل ... نه زندگیم ... نه آیندم ...
مشغول شکایت کردن بود که صدای زنگ خونه بلند شد، دست از شکایت برداشت و مکثی کرد ... با اینکه بلند
شدن براش سخت بود، اشکهاش رو پاک کرد و لبه تخت رو گرفت، یا علی بلندی گفت و از جاش بلند شد. علی که
آیفون توی دستش بود گفت: مامان میگه پست چی ام.
فاطمه احتمال میداد باز هم احضاریه برای سهیل باشه، چادرش رو پوشید و آروم از پله ها پایین رفت، پست چی، نامه
ای رو بهش داد و ازش امضا گرفت و رفت، فاطمه همون جلوی در روی پاکت رو نگاه کرد، از طرف دادگاه نبود،
اتفاقا اسم خودش روی پاکت بود، تعجب کرده بود، در رو بست و به سختی از راه پله ها باال اومد و وارد خونه شد.
پاکت نامه رو باز کرد که دید دو تا نامه با چند تا مدرک توش بود، یکی از نامه ها بی نام و نشان بود و دیگریش از
طرف یک وکیل کارکشته که خودش هم قبال اسمش رو از دیگران زیاد شنیده بود، نمی فهمید اینها چی ان، اول نامه
ای که اسم نداشت رو باز کرد و مشغول خوندن شد.
توی نامه از طرف یک فرد بی نام و نشان نوشته شده بود که قصد کمک به فاطمه رو داره و از هیچ کاری دریغ
نمیکنه، بهش اطمینان داده بود هر طور شده اونو از نجات میده و قصد و نیتش رو هم این طور ذکر کرده بود که
خودش دختری داشت که با مردی مثل همسر اون ازدواج کرده بود...
نامه دوم از طرف وکیل نامی ای بود که توش نوشته بود که استخدام شده برای کمک به فاطمه و بهش اطمینان داده
بود که در کمتر از چند ماه می تونه کاری کنه که از همسرش جدا بشه و مهریه و تمام مزایا رو هم دریافت کنه ...
مدارکی هم براش فرستاده بود رونوشتی از قرارداد و پولی که در ازای کمک به فاطمه قبال دریافت کرده بود...
فاطمه بعد از خوندن نامه ها شکه شده بود، چی میدید؟ چرا یکی فکر کرده که اون به کمک نیاز داره؟!!... اینها دیگه
از طرف کیه؟ چرا همه چیز انقدر گنگه؟! ... جدا شدن از سهیل؟! ... درد قلبش بیشتر شده بود، احساس کرد نمی
تونه دست چپش رو تکون بده، به هر سختی ای که بود خودش رو به مبل رسوند و به علی که نگران به مادرش نگاه
میکرد اشاره کرد که تلفن رو بهش بده، اما هر لحظه نفس کشیدن براش سخت تر میشد ... قبل از اینکه تلفن به
دستش برسه، از هوش رفت ...
-سهیل تو نباید بری اونجا، بذار من االن میرم، خواهش میکنم...
#طرح_اختصاصی_کانال
هرروز ساعت #10باماهمراه باشید
🌹✨🌹✨🌹
@tarkgonah1
🌹✨🌹✨🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 دستِ خالی
🌙 ۳۰ شب مهمانِ حسین(ع) باشیم ...
#تصویری #رمضان
↶【به ما بپیوندید 】↷
........................................
● 🌍 #ترک_گناه
● @tarkgonah1
بــارالهـا تو بهــترینے .... (رمـضان مهــدوے )التماس دعاي فرج
↶【به ما بپیوندید 】↷
........................................
● 🌍 #ترک_گناه
● @tarkgonah1
⚠️ #هیچکس_به_من_نگفت
هیچ کس به من نگفت: که گناه،
خانه قلب را تیره میسازد و شما که
نورانی ترین هستی، در خانه سیاه
نمیمانی. آن وقت خانه دل ما، سوت و
کور میشود مثل خرابه ها، مگر اینکه با
توبه، آن تیرهگیها را از بین ببریم و دوباره
مهیای پذیرایی از شما شویم.
قلب من در نوجوانی، آماده کاشتن بذر
عشق بود، اما هر چه انتظار کشیدم کسی
نگفت که باید عاشق برترین شد تا قلب
آباد شود،
#به_من_نگفتند که مواظب باش قلبت
را به هر کس و ناکسی نسپاری که صاحب
اصلی آن، کسی است که وقتی قلبت پاک
شود میآید. و به ما نگفتند که جای شما
در قلب ماست نه در جزیره خضرا و....
به ما نگفتند که مواظب باشیم تا شما را
از مهمانی قلبمان بیرون نکنیم.
👌وقتی از آیت الله بهجت پرسیدند:
که شما کجایی؟ ایشان جواب داد که:
«آقا در قلب شماست مواظب باشید
بیرونش نکنید».
#کاش، قلبم را در نوجوانی به تو
میسپردم و هردم یادت را از قلبم به
زبان جاری میساختم.
🔹آن دل که به یاد تو نباشد دل نیست
🔹قلبی که به عشقت نتپد جز گِل نیست
📘کتاب "هیچکس به من نگفت"
✍نویسنده: حسن محمودی
↶【به ما بپیوندید 】↷
........................................
● 🌍 #ترک_گناه
● @tarkgonah1
.
.
باز برگرد به دلتنگی قبل از باران
سوره توبه رسیده ست به بسم الله اش..
«فاضل نظری»
رمضان،ماه مهمانی خدا مبارک🌸🍃
↶【به ما بپیوندید 】↷
........................................
● 🌍 #ترک_گناه
● @tarkgonah1
حاج_منصور_ارضي_حاج_آقا_مجتبي_تهراني.mp3
7.44M
به ضیافت #ماه_رمضان دعوت شدید🌹
✳️بانوای حاج اقامجتبی تهرانی و حاج منصور ارضی
التماس دعا🙏
↶【به ما بپیوندید 】↷
........................................
● 🌍 #ترک_گناه
● @tarkgonah1
°•| ترک گناه |🏴•°
#رمان_مذهبی_سجاده_صبر #قسمت_اول وقتی سمانه خانوم این خبر را بهش داد تنش گر گرفت. احساس کرد الان ک
سلام خدمت عزیزان و بزرگواران
یکی از عزیزان کانال درخواست قسمت اول رمان رو داشتند
بفرمایید قسمت اول رمان سجاده صبر☝️☝️
May 11
😞تَرسناکتَرین آیه ای که خوندم
💢خدا خطاب به گناهڪاران میگه :
💠لاتُکَلِمونِ
-
با مَن حرف نزنید ...
#سوره_مومنون108
↶【به ما بپیوندید 】↷
........................................
● 🌍 #ترک_گناه
● @tarkgonah1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 دستِ خالی
🌙 ۳۰ شب مهمانِ حسین(ع) باشیم ...
#تصویری #رمضان
↶【به ما بپیوندید 】↷
........................................
● 🌍 #ترک_گناه
● @tarkgonah1
4_5947003333712544743.mp3
5.17M
❤️ گریه می کنم
🎙حامد جلیلی
#مناجات
↶【به ما بپیوندید 】↷
........................................
● 🌍 #ترک_گناه
● @tarkgonah1
مؤمن حتما از #قرآن و #نماز و
مناجات لذت میبرد!
اگر این روزها دلهایمان
فراری میشوند از قـرآن و عـبادات،
دلیـــــــلش محبت دنیاست که اشغال
کرده مرزهای دلمان را و حسابی تنگ
نموده جای خدا را! ⚠
#یا_رب
#بہ_لطف_خویش_گناهان_ما_بپوش
↶【به ما بپیوندید 】↷
........................................
● 🌍 #ترک_گناه
● @tarkgonah1
°•| ترک گناه |🏴•°
قسمت #108رمان سجاده صبر🌸 شایدسرش گرم بشه و بتونه از این مشغولیت فکری رها بشه که دستش خورد به یک پاک
رمان سجاده صبر قسمت #109
-بس کن سها.
سهیل کیفش رو برداشت و از خونه خارج شد، سوار ماشین سها شدو با تمام سرعت به سمت خونه حرکت کرد،
صدای علی که با گریه بهش میگفت مامان مرده داشت دیوونش میکرد، نفهمید چطور به خونه رسید و در رو باز کرد
که با دیدن فاطمه که روی مبل از حال رفته فورا شماره اورژانس رو گرفت و آروم فاطمه رو روی مبل خوابوند ...
چند بار صداش زد ... فاطمه ... فاطمه بیدار شو ... اما جوابی نشنید ... لباسهاش رو تنش پوشید و داشت شونه هاش
رو مالش میداد که همون زمان سها و اورژانس با هم رسیدند، بعد از وصل کردن دستگاه اکسیژن فورا سوار
برانکاردش کردند و بردنش
سهیل کالفه و نگران می خواست همراهشون بره که سها سرش داد زد: نمی فهمی سهیل، تو نمیفهمی که االن اگه از
این خونه پاتو بذاری بیرون میان دستگیرت میکنن؟ ... البته اگه تا االن نفهمیده باشن اومدی خونه ... تو همین جا
میمونی، من همراه فاطمه میرم، خوب؟
بعد هم بدون اینکه منتظر بشه که ببینه سهیل چی میگه سوئیچ رو ازش گرفت و در حالی که داشت از خونه بیرون
میرفت گفت: حواست به بچه ها باشه.... بعد هم در خونه رو بست و رفت.
سهیل که عصبی و کالفه بود علی رو در آغوشش گرفت و مشغول نوازشش شد، حسابی دلش برای علی تنگ شده
بودو حاال گرمای وجودش رو دوست داشت، علی که هم دلش برای پدرش تنگ شده بود، هم از بی هوش شدن
مادرش به شدت ناراحت شده بود با صدای بلند توی آغوش پدرش مشغول گریه شد ...
-آروم باش بابا جون، آروم باش... مامان حالش خوب میشه ...
اما خودش هم نمیدونست فاطمه چش شده، خودش هم دلش می خواست گریه کنه، اما جلوی علی نمیشد. برای
اینکه جو رو عوض کنه گفت:ریحانه کجاست بابا؟
علی با گریه گفت: خوابیده
سهیل توی دلش خدا رو شکر کرد که ریحانه خوابه وگرنه نمیدونست چطور باید هر دو تاشون رو آروم کنه، خودش
که بدتر از اون دو تا بود، دو هفته ندیده بودتشون و حاال باید اینجوری برمیگشت ... همچنان که علی رو در آغوشش
گرفته بود سعی کرد با حرف زدن آرومش کنه، باالخره اونقدر باهاش حرف زد که علی دست از گریه برداشت و با
خوردن یک لیوان آب کم کم چشماش روی هم رفت.
ساعت 44 شب بود و سها موبایلش رو جواب نمیداد، سهیل، علی رو هم مثل ریحانه روی تخت خوابوند و توی هال
مشغول قدم زدن شد که چشمش به برگه هایی افتاد که پایین مبل افتاده بودند، با کنجکاوی برشون داشت و مشغول
خوندنشون شد ... برای چند لحظه احساس کرد نفس کشیدن براش سخت شده ... چی میدید؟ .... یعنی واقعا ....
شک و دودلی بدی توی وجودش شکل گرفته بود ... یعنی خود فاطمه از کسی خواسته بود که کمکش کنه یعنی
#طرح_اختصاصی_کانال
هرروز ساعت #10باماهمراه باشید
🌹✨🌹✨🌹
@tarkgonah1
🌹✨🌹✨🌹