.
بسم الله الرحمن الرحیم ✨
حدیث روز
امام صادق (ع): به خداوند امید داشته باش، امیدی که تو را بر معصیت و گناه گستاخ نکند. و از او بترس، ترسی که تو را از رحمتش ناامید نکند.
📚 تحفالعقول، ص ۳۰۴
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
6.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چگونه گناه نکنیم؟
قسمت دوازدهم
استاد رائفی پور
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
980226-Panahian-M-ImamSadegh-GonahChistTobeChegooneAst-11-18k.mp3
8.44M
گناه چیست ؟ توبه چگونه است ؟
جلسهیازدهم
استاد پناهیان
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
980227-Panahian-M-ImamSadegh-GonahChistTobeChegooneAst-12-18k.mp3
8.77M
گناه چیست ؟ توبه چگونه است ؟
جلسهدوازدهم
استاد پناهیان
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
جوری زندگی کن که خدا لایکت کنه نه بنده خدا...
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
°•✨| ترک گناه |✨•°
📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 ۱۲۳ رحیم، سرش را که برگرداند و مرا پشت سرش دید. لابد
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
۱۲۴
هوا رفتهرفته تاریک و تاریکتر میشد. اغلب نیروهای جناح راست و چپ ما عقبنشینی کرده بودند. امیر به تبع دستور فرمانده، اصرار میکرد که برگردیم عقب. از سمت خانطومان به خانههای ابتدایی قراصی حمله شده بود و عقبنشینی، به معنای از دست دادن روستا بود. گفتم اینقدر اصرار نکن! نیروها را دلسرد میکنی! رحیم هم گفته بروم به یکی از خانهها و تا خودش نگوید، عقب نمیروم! لابد خیلی با تندی گفتهام که بیسیمش را داد دستم و گفت محض رضای خدا از این جلوتر نرو تا خودم را به رحیم برسانم و بگویم که پشت بیسیم به تو بگوید عقبنشینی کنی! از من قول گرفت که هرچه رحیم بگوید را بپذیرم؛ اما نتوانسته بود رحیم را به عقبنشینی راضی کند! هم امیر توی روستا ماند و هم احمد خودش را رساند به او.
بوی باروتِ آمیخته با رایحه تند برگهای سوخته زیتون، میزبانیمان میکند. رسیدم به خانهای که رحیم نشانیاش را داده بود. نیروهای فاطمیون را آنجا دیدم. خانه، جایی در سمت چپ روستا و در نزدیکی خاکریز تکفیریها بود. وراندازش کردم. از پنجرهی خانه، درختان درختانِ صلح، در غبار دیده میشدند. چیزی نگذشت که نیروهای کمکی خودشان را به رحیم رساندند؛ حمودی، آنها را آورده بود. از حرفهای پشت بیسیم فهمیدم که دهبیستنفر از بچههای نبل و الزهراء هم به ما اضافه شدهاند.
رحیم پشت بیسیم از من میخواست که مراقب جناح راستم باشم و همزمان خواست که بروم و نیروهای نبل و الزهراء را تحویل بگیرم. پشت بیسیم گفتم بگو بیایند! رحیم گفت راه را نمیشناسند؛ باید بیایی و ببریشان.
ده دقیقه نشد که به دو، خودم را رساندم به رحیم. نیروها را که تحویل میگرفتم رحیم گفت تقسیمشان کن توی خانهها. همین کار را کردم و چند نفر از نیروها را هم بردم به همان خانهای که بچههای فاطمیون آنجا بودند.
....
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔 #راستی _دردهایم_ کو
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
۱۲۵
تا به خودمان بیاییم، آفتاب، آخرین موجهای نورش را روی دشت پاشید و رفت. خانههای مخروبه قراصی، رفتهرفته توی تاریکی گم شدند. قنداقه تفنگ را گذاشتم روی خاکهای گرم جلوی خانه. چند دقیقهای منتظر ماندم. به استقبال شب میرفتیم. خانهی من، تقریبا آخرین خانه از سمت چپ روستا بود و رحیم، به موازات من، در انتهای سمت راست روستا در خانهای آماده حرکت میشد.
بین من و رحیم، 500 متری فاصله بود و نمیدانستیم که در خانههایی که توی این فاصله واقع شدهاند، تروریستها لانه کردهاند یا نه. رحیم بیسیم زد:
-کمیل! میتوانی به سمت راست روستا حرکت کنی، من هم به سمت چپ بیایم و به هم دست بدهیم؟
تا بله را گفتم، رحیم گفت خدا خیرت بدهد! پس خانه به خانه، پاکسازی کنید و بیایید جلو!
نیروهایی را دیدم که در تاریکی شب، لبشان به ذکر مترنم بود. میخواستم دلشان را قرص کنم. اغلب از شیعیان عرب بودند و زبان مشترکمان قرآن بود. هر لحظه امکان داشت از یکی از این خانهها، نیروهای تکفیری به سویمان آتش بریزند. آیهای را که رحیم برای نیروهایش خوانده بود به یاد آوردم. آرام برایشان نجوا کردم:«...هل تربصون بنا الا احدیالحسنیین؟» چه دشمن را شکست دهیم و چه شهید شویم، پیروز شدهایم... آرامش قرآن، رفت توی نهانخانه دلمان. خانه به خانه پاکسازی میکردیم و به سمت رحیم حرکت میکردیم. همهجا تاریک است. چکچک صدای پوتینها سکوت شب را میشکند. صدای آرامِ رحیم از توی بیسیم آمد؛ حضورِ نزدیکش را احساس میکنم:
-کمیل کجایی؟
-توی یکی از خونهها
-چراغ بیسیمت رو خاموشروشن کن!
در آن ظلمات، چراغ بیسیمم به سختی دیده میشد. رحیم گفت چراغ بیسیم مرا میبینی؟ نمیدیدمش! گفت چراغقوهام را روشن و خاموش میکنم؛ بگو آن را میبینی یا نه! نور چراغ قوه رحیم را که دیدیم، صدای تکبیر بچههای مقاومت، رفت تا آسمان. رحیم پشت بیسیم اعلام کرد که قراصی تثبیت شد. شوقی در دلم بود که واژهها در بیانش، کم میآوردند. حالا لابد فرماندهانی که میخواستند من و رحیم برگردیم، فهمیدهاند که تصمیم درستی گرفتهایم. اگر نمیایستادیم، ممکن بود دشمن تا حلب برسد و تمام زحمات جبهه مقاومت به هدر برود. چهاردهم خردادمان را اینگونه گذراندیم! «هرجا مبارزه هست ما هستیم...»
....
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔 #راستی_دردهایم_کو
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
من احساس عشق را تجربه نکردهام،
اما گاهی حسرت آن دستی را میخورم
که حسین بر صورت حر کشید!
_استادصفاییحائری
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1