7.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ 🎬
• چطور بعضیها رفیق میشن با خدا،
• اونقدر صمیمی که خدا همه درها رو به روشون باز میکنه؟
منم میخوام بتونم !
منم میخوام رفیق ویژهی خدا بشم!
✘ میشه؟
ویژه #دحوالأرض
🎙#استاد_شجاعی
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
°•| ترک گناه⚠️ |•°
کتاب رمان سلام بر ابراهیم #پارت۱۲ ســيد حسين طحامي)کشتيگير قهرمان جهان( به زورخانه ما آمده بود و ب
کتاب رمان سلام بر ابراهیم
#پارت۱۳
حاج حســن هم بعد از چند لحظه سکوت گفت: تو قديمهاي اين تهرون،
دو تا پهلوون بودند به نامهاي حاج سيد حسن رزاّز و حاج صادق بلور فروش،
اونها خيلي با هم دوست و رفيق بودند.
توي کشــتي هم هيچکس حريفشــان نبــود. اما مهمتر از همــه اين بود که
بندههاي خالصي براي خدا بودند.
هميشه قبل از شروع ورزش کارشان رو با چند آيه قرآن و يه روضه مختصر
و با چشمان اشــکآلود براي آقا اباعبدالله شروع ميکردند. نََفس گرم
حاج محمد صادق و حاج سيد حسن، مريض شفا ميداد.
بعــد ادامه داد: ابراهيم، من تو رو يه پهلوون ميدونم مثل اونها! ابراهيم هم
لبخندي زد و گفت: نه حاجي، ما کجا و اونها کجا.
بعضــي از بچهها از اينکه حاج حســن اينطور از ابراهيــم تعريف ميکرد،
ناراحت شدند.
فرداي آن روز پنج پهلوان از يکي از زورخانههاي تهران به آنجا آمدند. قرار
شد بعد از ورزش با بچههاي ما کشتي بگيرند. همه قبول کردند که حاج حسن
داور شود. بعداز ورزش کشتيها شروع شد.
چهار مسابقه برگزار شد، دو کشتي را بچههاي ما بردند، دو تا هم آنها. اما
در کشتي آخركمي شلوغ کاري شد!
آنها سر حاج حسن داد ميزدند. حاج حسن هم خيلي ناراحت شده بود.
من دقت کردم و ديدم کشــتي بعدي بين ابراهيم و يکي از بچههاي مهمان
اســت. آنها هم که ابراهيم را خوب ميشناختند مطمئن بودند که ميبازند.
براي همين شلوغ کاري کردند که اگر باختند تقصير را بيندازند گردن داور!
همه عصباني بودند. چند لحظهاي نگذشــت که ابراهيم داخل گود آمد. با
لبخندي که بر لب داشــت با همه بچههاي مهمان دست داد. آرامش به جمع
ما برگشت.
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
کتاب رمان سلام بر ابراهیم
#پارت۱۴
بعد هم گفت: من کشتي نميگيرم! همه با تعجب پرسيديم: چرا !؟
كمي مكث كرد و به آرامي گفت: دوســتي و رفاقت ما خيلي بيشتر از اين
حرفها وكارها ارزش داره!
بعد هم دست حاج حسن را بوسيد و با يك صلوات پايان کشتيها را اعلام کرد.
شــايد در آن روز برنده و بازنده نداشتيم. اما برنده واقعي فقط ابراهيم بود.
وقتي هم ميخواستيم لباس بپوشيم و برويم. حاج حسن همه ما را صدا کرد و
گفت: فهميديد چرا گفتم ابراهيم پهلوانه!؟
ما همه ساکت بوديم، حاج حسن ادامه داد: ببينيد بچهها، پهلواني يعني همين
کاري که امروز ديديد.
ابراهيم امروز با نَفس خودش کشتي گرفت و پيروز شد.
ابراهيم به خاطر خدا با اونها کشتي نگرفت و با اين کار جلوي کينه و دعوا
را گرفت. بچهها پهلواني يعني همين کاري که امروز ديديد.
٭٭٭
داستان پهلوانيهاي ابراهيم ادامه داشت تا ماجراهاي پيروزي انقلاب پيش
آمد.
بعد از آن اکثر بچهها درگير مســائل انقلاب شدند و حضورشان در ورزش
باستاني خيلي کمتر شد.
تا اينکه ابراهيم پيشــنهاد داد که صبحها در زورخانه نماز جماعت صبح را
بخوانيم و بعد ورزش کنيم و همه قبول کردند.
بعد ازآن هر روز صبح براي اذان در زورخانه جمع ميشديم. نماز صبح را به
جماعت ميخوانديم و ورزش را شروع ميکرديم. بعد هم صبحانه مختصري
و به سر کارهايمان ميرفتيم.
ابراهيم خيلي از اين قضيه خوشــحال بود. چــرا که از طرفي ورزش بچهها
تعطيل نشده بود و از طرفي بچهها نماز صبح را به جماعت ميخواندند.
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
6.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
💥 بچهم سرم داد میزنه!
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
°•| ترک گناه⚠️ |•°
https://daigo.ir/pm/sEkD0x گوشِجان:) ⇪ #لینکناشناسچنل🗞🌱_ هرحرفیدررابطهباکانال،نوعپست📔 انتقا
یه سر به دوستان ناشناسمون بزنیم⬇️⬇️😍
سلام بزرگوار کانالمون در #روبیکا استارت خورد قدمتون رو. چشم
https://rubika.ir/shabhaye_karbala
بزرگواران ما همیشه حمایت میکنیم از کانالهای مذهبی و اخلاقی
لطفا ایدی هاتون پی وی بفرستید
حمایت و تبادل شنبه ها ان شاءالله
https://daigo.ir/pm/sEkD0x
گوشِجان:) ⇪
#لینکناشناسچنل🗞🌱_
هرحرفیدررابطهباکانال،نوعپست📔
انتقادیدررابطهباادمینهایجان
پیشنهادیبرایکانال!🗝
حتیسوالاتشخصیتون☝️
‹حتمابگید›