eitaa logo
°•✨| ترک گناه |✨•°
2.5هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
7.8هزار ویدیو
120 فایل
🌸وتوکّل علےالحیّ الذےلایموت🌸 وبرآن زنده اےکه هرگز نمےمیردتوکل کن. شرایط تبادل: https://eitaa.com/sharayete_tab خادم↙️ @shahide_Ayandeh313 #تبادل⬇️ @YAMAHDIADREKNI_12 حرفای‌ناشناسمون↙ https://daigo.ir/secret/2149512844
مشاهده در ایتا
دانلود
15.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سبحان الله به این همه زیبایی 👏👏👏👏 با صدای استاد عبدالباسط ببینید لذت ببرید 🌸 ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
14000127-04-hale-khoob-high.mp3
44.99M
حال خوب استاد‌پناهیان ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ بدون تعارف با کسی که تروریست داعشی حرم شاهچراغ (ع) را بدون هیچ سلاحی ، زمین گیر کرد. "بدون تعارف" جمعه بعد از خبر۲۰:۳۰ ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
بسم‌الله الرحمن الرحیم 🔘داستان کوتاه 🔹دیروز شیطان را دیدم . در حوالی میدان ، بساطش را پهن کرده بود ؛ فریب می فروخت . مردم دورش جمع شده بودند ، هیاهو می کردند و هول می زدند و بیش تر می خواستند . توی بساطش همه چیز بود : غرور ، حرص ، دروغ و خیانت ، جاه طلبی و قدرت . هر کس چیزی می خرید و در ازایش چیزی می داد . بعضی ها تکه ای از قلبشان را می دادند و بعضی پاره ای از روحشان را بعضی ها ایمانشان را می دادند و بعضی آزادگی شان را . 🔥 شیطان می خندید و دهانش بوی گند جهنم می داد . حالم را بهم می زد ، دلم می خواست همه ی نفرتم را توی صورتش تف کنم . انگار ذهنم را خواند ، موذیانه خندید و گفت : من کاری با کسی ندارم ، فقط گوشه ای بساطم را پهن کرده ام و آرام نجوا می کنم ، نه قیل و قال می کنم و نه کسی را مجبور می کنم چیزی از من بخرد ، می بینی آدم ها خودشان دور من جمع شده اند ! 😐  جوابش را ندادم . آن وقت سرش را نزدیک تر آورد و گفت : البته تو با این ها فرق می کنی . تو زیرکی و مؤمن . زیرکی و ایمان آدم را نجات می دهد . اینها ساده اند و گرسنه . به جای هر چیزی فریب می خورند ... از شیطان بدم می آمد ، حرف هایش اما شیرین بود . گذاشتم که حرف بزند و او هی گفت و گفت . ساعت ها کنار بساطش نشستم . تا اینکه چشمم به جعبه ی عبادت افتاد که لابه لای چیز های دیگر بود . دور از چشم شیطان آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم با خودم گفتم : بگذار یکبار هم شده کسی چیزی از شیطان بدزدد . بگذار یکبار هم او فریب بخورد . به خانه آمدم و در جعبه ی کوچک عبادت را باز کردم . توی آن اما جز غرور چیزی نبود !!! جعبه ی عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت . فریب خورده بودم . دستم را روی قلبم گذاشتم ، نبود . فهمیدم که آن را کنار بساط شیطان جا گذاشته ام . تمام راه را دویدم ، تمام راه لعنتش کردم ، تمام راه خدا خدا کردم . می خواستم یقه ی نامردش را بگیرم ، عبادت دروغی اش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم . 💧  به میدان رسیدم ؛ شیطان اما نبود . آن وقت نشستم و های های گریه کردم ، از ته دل . اشک هایم که تمام شد ، بلند شدم تا بی دلی ام را با خود ببرم ، که صدایی شنیدم صدای قلبم را ... پس همان جا بی اختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم . ▪️مواظب باشیم شیطان هرکسی رو به یک روش میبره مومن رو به راهش اونی که ضعیف تره به یه روش بعضی ها رو با نامحرم بعضی رو با غیبت دروغ تهمت و......  حواسمون باشه قسم خورده که مارو فریب میده یادمون نره... خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار اَللّهمَ صَلّّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ محمد ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
°•✨| ترک گناه |✨•°
بسم‌الله الرحمن الرحیم 🔘داستان کوتاه 🔹دیروز شیطان را دیدم . در حوالی میدان ، بساطش را پهن کرده
+اگه به گناهے مبتلا شدے؛ نذار قلبت بهش عادٺ ڪنه...! _عادٺ به گناه؛ اضطراب و ترسِ از گناه رو از قلبٺ میگیره...! +اونوقٺ به جاے لذت بردن از ، دیگه از گناه لذٺ میبرے...!
11.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 این چه نظام اسلامی‌ایه که مسئول فاسد داره؟! ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
11.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✘ بزودی یک عملیات بزرگ آخرالزمانی در سطح دنیا اتفاق خواهد افتاد ! ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
مداحی آنلاین - یا مقلب القلوب - رمضانی.mp3
6.47M
یا مقلب القلوب حالا که از حرمم اینقدر دور 🎙 ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°•✨| ترک گناه |✨•°
کتاب رمان سلام بر ابراهیم #پارت۱۰۸ بعد ادامه دادند: اين اســير ســه روز است كه مشــغول صحبت است. تما
کتاب رمان سلام بر ابراهیم: مصطفي هرندي: خيلي بيتاب بود. ناراحتي در چهره‌اش موج ميزد. پرسيدم: چيزي شده!؟ ابراهيــم با ناراحتي گفت: ديشــب با بچه‌هــا رفته بوديم شناســایی، تو راه رفت روي مين و برگشــت، درست در كنار مواضع دشمن، ((ماشاءالله عزيزي‌۱))شهيد شد. عراقي‌ها تيراندازي كردند. ما هم مجبور شديم برگرديم. تازه علت ناراحتي‌اش را فهميدم. هوا كه تاريك شد ابراهيم حركت كرد، نيمه‌هاي شب هم برگشت، خوشحال و سرحال! مرتب فرياد ميزد؛ امدادگر... امدادگر... سريع بيا، ماشاءالله زنده است! بچه‌ها خوشــحال بودند، ماشــاءالله را ســوار آمبولانس كرديم. اما ابراهيم گوشه‌اي نشسته بود به فكر! كنارش نشستم. با تعجب پرسيدم: تو چه فكري هستی!؟ مكثي كرد و گفت: ماشاءالله وسط ميدان مين افتاد، نزديك سنگر عراقي‌ها. اما وقتي به سراغش رفتم آنجا نبود. كمي عقبتر پيدايش كردم، دور از ديد دشمن. در مكاني امن! نشسته بود منتظر من. ۱(( جانباز سرافراز ماشاءالله عزيزي‌از معلمين با اخلاص وباتقواي گيلان غرب بود كه شرح مفصل ماجرای جانبازی او در کتاب وصال توسط گروه شهيد هادی منتشر شد.)) ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
کتاب رمان سلام بر ابراهیم خون زيادي از پاي من رفته بود. بي‌حس شــده بــودم. عراقي‌ها اما مطمئن‌بودند كه زنده نيستم. حالت عجيبي داشتم. زير لب فقط ميگفتم: يا صاحب الزمان)عج( ادركني. هوا تاريك شده بود. جواني خوش سيما و نوراني بالاي سرم آمد. چشمانم را به سختي باز كردم. مرا به آرامي بلند كرد. از ميدان مين خارج شــد. در گوشه‌اي امن مرا روي زمين گذاشت. آهسته و آرام. من دردي حس نميكردم! آن آقا کلی با من صحبت کرد. بعد فرمودند: كسي مي‌آيد و شما را نجات ميدهد. او دوست ماست! لحظاتي بعد ابراهيم آمد. با همان صلابت هميشگي. مرا به دوش گرفت و حركت كرد. آن جمال نوراني ابراهيم را دوست خود معرفي كرد. خوشا به حالش اينها را ماشاءالله نوشته بود. در دفتر خاطراتش از جبهه گيلان غرب ٭٭٭ ماشــاءالله سالها در منطقه حضور داشت. او از معلمين با اخلاص وباتقواي گيــلان غرب بود كــه از روز آغاز جنگ تا روز پاياني جنگ شــجاعانه در جبه‌ها و همه عمليات‌هاحضور داشت. او پس از اتمام جنگ، در سانحه رانندگي به ياران شهيدش پيوست. ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1