15.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خلاصه ۶هزار کلمه در شش جمله!
توصیههای نابی که از آن بیخبرید!
#جملات_ناب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀۱۷ اسفند #سالروز_شهادت
شهید حاج محمد ابراهیم همت، فرمانده دلاور لشکر۲۷محمدرسول الله(صل الله علیه و آله) گرامی باد🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شیخ رجبعلی خیاط
وقتی که برای فقط برای رضای خدا نمازشو خوند..
_ماهر موقع کار داریم باخدا میگیم، خدا!
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
4_6003665733442081561.mp3
3.02M
آخرشعبان را دریابیم..
#ماه_شعبان
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
📖کتاب رمان یادت باشد...
#پارت_پنجاهونهم🔗
بخشیده بودند. به حمید نگاه کردم . گفتم:(نه من نمی بخشم! ) نگاه همه با تعجب به سمت من برگشت . ما نشان برده بودیم .پدرم پرسید :(دخترم مهریه رو میگیری ؟) رک و راست گفتم :(بله می گیرم .حمید خندید و گفت:((چشم مهریه رو میدم.همین الان هم حاضرم نقدا پرداخت کنم.))
عاقد لبخندی زد و گفت:((پس مهریه طلب عروس خانوم.حتما باید آقا داماد این مهریه رو پرداخت کنه.)) پس از فسخ صیغه،مقدمات را خواند.میخواستم قرآن را با استخاره باز کنم ولی حمید پیشنهاد داد سوره یاسین را بیاورم.لحظه ای که خطبه خوانده میشد،گفت:فرزانه! دعا کن.از خدا بخواه دعایی که من دارم مستجاب بشه.نگاهی به چهره حمید انداختم.نمی دانستم دعایش چیست.دوست داشتم بدانم در چنین لحظه ای به چه دعایی فکر می کند.از ته دل خواستم هر چیزی که از خدا خواسته،اگر به صلاح و خیر است همان طور بشود.حاج آقا سه بار اجازه خواست که وکیل عقد ما باشد.گل را چیدم، گلاب را آوردم و بعد گفتم: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم.بسم الله الرحمن الرحیم.با اجازه امام زمان(عج) و پدر و مادرم و بزرگ تر ها،بله.))حمید هم دقیقا همین جمله را گفت.عاقد خیلی خوشش آماده بود.گفت: خیلی ها اومدن اینجا عقد کردن،ولی نه بسم الله گفتن، نه از امام زمان(عج) اجازه گرفتن.
این بار هم تا بله را گفتم اذان مغرب شد.حمید خندید.دست من را گرفت و گفت: دیدی حکمت داشته.قسمت این بوده تو بله هابه من رو موقع اذان بگی.))
با همه و مادرم روبوسی کردیم.برای زیر لفظی یک النگو خریده بودند که...
📖کتاب رمان یادت باشد...
#پارت_شصت🔗
به دستم کوچک بود، قرار شد ببرند عوض کنند. دستبند بخرند. یک چمدان پر از وسیله هم آورده بودند، قرآن، چادر نماز، اسپند، مسواک به همراه یک ادکلن خیلی خوشبو که همه را حمید با سلیقه ی خودش انتخاب کرده بود. وقتی داشتیم از محضر بیرون می آمدیم، حمید گفت:وقتی رفتم کربلا میخواستم برات چادر عروس بخرم، ولی گفتم شاید به سلیقه ی تو نباشه. ان شاالله با هم که کربلا رفتیم، با سلیقه ی خودت یه چادر عروس قشنگ می خریم.
مراسم که تمام شد، سعید آقا که با نامزدش آمده بود، گفت:شما تازه عقد کردین، با ماشین ما برین بیرون شام بخورید.سعید آقا مامور نیروی انتظامی بود و معمولا برای ماموریت و دوره آموزشی به سیستان و بلوچستان می رفت. خیلی کم پیش می آمد که قزوین باشد. حتی روزی که صیغه کردیم و همه ی فامیل مهمان ما بودند، آقا سعید زاهدان بود. حمید گفت:نه داداش، شما تازه از ماموریت اومدی با خانمت برو بیرون. ما پای پیاده رفتنمون بد نیست.
از بقیه خداحافظی کردیم و بعد از خواندن نماز در مسجد به سمت بازار راه افتادیم. به خاطر رانندگی شوماخری حمید و نحوه ی پارک کردن ماشین و افتادن د جوی آب، فرصت نکرده بودم دنبال جوراب بگردم. با عجله یک جفت جوراب سفید پوشیده بودم. به حمید گفتم:با این جوراب های سفید خیلی معذبم. اولین مغازه ای که دیدیم بریم جوراب مشکی بخریم.
پای پیاده نبش چهارراه عدل به خرازی رسیدیم. فروشنده گفت:جوراب نازک بهتون بدم یا ضخیم؟گفتم:مهم نیست، فقط رنگ مشکی که توی چشم نباشه. حمید بلافاصله گفت....
5.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
🌐این #دنیا دار #مکافاته،
هر کاری که انجام بدیم نتیجه اش رو در همین جا خواهیم دید .
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پایان شعبان رسیده مرا پاک کن حسین
این دل برای ماه خدا روبراه نیست...
_#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
_#شبزیارتیارباب
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
جرعه ای از کلام شهید #محمود_رادمهر
🌷در تلاش برای اداره زندگی از کار حلال شرم نداشته باشید. چشمتان به دست دیگران نباشد و برای لقمه نانی در مقابل هر کس و ناکسی کمر خم نکنید
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1