eitaa logo
°•✨| ترک گناه |✨•°
2.5هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
7.8هزار ویدیو
119 فایل
🌸وتوکّل علےالحیّ الذےلایموت🌸 وبرآن زنده اےکه هرگز نمےمیردتوکل کن. شرایط تبادل: https://eitaa.com/sharayete_tab خادم↙️ @shahide_Ayandeh313 #تبادل⬇️ @YAMAHDIADREKNI_12 حرفای‌ناشناسمون↙ https://daigo.ir/secret/2149512844
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی از صالحان دعا میکرد: پروردگارا در روزی ام برکت ده » کسی پرسید:چرا نمیگویی روزی ام ده؟ ڱفت روزی را خدا برای همه ضمانت کرده است... اما من برکت را در رزق طلب میکنم چیزی‌ست که خدا به هرکس بخواهد میدهد (نه به همگان) اگر در مال بیاید ، زیادش میکند . اگر درفرزند بیاید ،صالحش میکند . اگر درجسم بیاید، قوی وسالمش میکند . و اگر درقلب بیاید،خوشبختش می کند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙 حجت‌الاسلام فرحزاد 💢 فرشته‌های جهانگرد !؟ 🔸کوتاه و شنیدنی👌 ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
پیامبر خدا (ص): خدمت کردن به خانواده، کفّاره گناهان بزرگ است و خشم پروردگار را فرو می نشاند. 📚جامع الأخبار: ص ۲۷۶ ح ۷۵۱ 🕊
1_8719411676.mp3
2.98M
  💥 حمام روح! - برای باز شدن گره های کور زندگی - رفع مشکلات روحی و روانی - و کسب شادی و آرامش در دنیا و آخرت ✨ این عمل رو حتـــــما در برنامه زندگیتون قرار بدین ☜ "هر روز" ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
5.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ چه کسانی مشمول لعنت خدا می‌شوند؟ بخش آخر به بیان زیبای آيت الله مجتهدی تهرانی رحمه الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°•✨| ترک گناه |✨•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان جذاب و آموزنده ســـرباز قسمت پانزده چند روز بعد، فاطمه و مریم با ماشین فاطمه از دان
🌸🌸🌸🌸🌸 رمان جذاب و آموزنده ســـرباز قسمت شانزدهم اما نقشه دیگه ای به ذهنش رسید. اون شب رضایت داد و فاطمه و پدر و برادرش رفتن خونه. تو راه فاطمه منتظر بود، پدرش یا امیررضا چیزی بگن ولی هیچ کدوم حرفی نمیگفتن. حاج محمود روی مبل نشست و به فاطمه که با مادرش روبوسی میکرد،نگاه میکرد. فاطمه از اینکه باعث ناراحتی و نگرانی خانواده ش شده بود،شرمنده بود. حاج محمود با ناراحتی به فاطمه گفت: _بشین. فاطمه و مادرش و امیررضا نشستن. گفت: _چند وقته مزاحمت میشه؟ فاطمه سرشو انداخت پایین و گفت: _من کار اشتباهی نکردم با... حاج محمود پرید وسط حرفش و گفت: _جواب سوال من این نیست.گفتم چند وقته اون پسره عوضی مزاحمت میشه؟ فاطمه همونجوری که سرش پایین بود گفت: -خیلی وقت نیست. -یعنی چند وقته؟ چند روزه؟ چند ماهه؟ -شش ماه. امیررضا عصبانی شد،بلند گفت: _چرا تا حالا نگفتی؟ -نمیخواستم بیخودی نگرانتون کنم. حاج محمود گفت: _بیخودی؟!! اون پسری که من دیدم مزاحمت امشبش کمترین کاری بوده که تا حالا انجام داده و بعد از این بخواد انجام بده.بعد تو میگی بیخودی؟!! زهره خانوم نگران گفت: _به منم بگین اینجا چه خبره؟! پسره کیه؟! مزاحمت چیه؟! حاج محمود با ناراحتی به فاطمه نگاه میکرد و گفت: _برای همین کلاس دفاع شخصی میری.. آره؟ فاطمه بدون اینکه سرشو بالا بیاره گفت: -بله. همه ساکت بودن.بعد مدتی حاج محمود با تعجب و نگرانی گفت: _دزدیدن حنانه هم...کار این پسره بوده؟!! فاطمه چیزی نگفت ولی با سکوتش تایید کرد.امیررضا گفت: _برای چی مزاحمت میشه؟ فاطمه بالاخره سرشو بلند کرد و به پدرش نگاه کرد. -من کار بدی نکردم ولی بخاطر یه کینه احمقانه میخواد کاری کنه که ازش عذرخواهی کنم. امیررضا عصبانی سمت در رفت.حاج محمود صداش کرد: -امیر امیررضا ایستاد. -از حیاط بیرون نرو. امیررضا اونقدر عصبانی بود که میخواست بره سراغ افشین.اما نشانی ازش نداشت و اگه رانندگی میکرد یا با کسی تصادف میکرد یا بلایی سر خودش میومد.به حیاط رفت. فاطمه بلند شد بره اتاقش.حاج محمود گفت: _فعلا از خونه بیرون نرو تا یه فکری بکنم. -چشم. به اتاقش رفت. از پنجره به امیررضا نگاه میکرد.گاهی روی صندلی می نشست،گاهی قدم میزد،گاهی روی پله می نشست. زهره خانوم در اتاق رو باز کرد و با سینی غذا وارد اتاق شد.فاطمه سمت مادرش رفت و ظرف غذا رو گرفت و روی میز وسط اتاق گذاشت. زهره خانوم نگران نگاهش میکرد،دستشو گرفت و باهم روی مبل نشستن.فاطمه شرمنده سرشو انداخت پایین. -وقتی میگی کار بدی نکردی نباید شرمنده باشی.همه مون بهت داریم.ناراحتی ما از اینه که چرا تا حالا نگفتی.اگه زبانم لال بلایی سرت میاورد.. فاطمه سرشو روی پای مادرش گذاشت و گریه میکرد. دو روز گذشت، و فاطمه اصلا از خونه بیرون نرفته بود.کنار پدرش نشست.دست پدرش رو بوسید و گفت: _بابا جونم،من شرمنده م که باعث ناراحتی شما شدم. -دخترم،اونی که باعث ناراحتی ماست،تو نیستی. -اگه تو خونه موندن من باعث میشه ناراحتی و نگرانی شما کمتر بشه،من با کمال میل تا آخر عمرم پامو از خونه بیرون نمیذارم.ولی بابا جونم،این باعث میشه نگرانی شما کمتر بشه؟ حاج محمود یه کم فکر کرد،بعد امیررضا رو صدا کرد.... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸@TARKGONAH1
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان جذاب و آموزنده ســـرباز قسمت  هفدهم بعد امیررضا رو صدا کرد.امیررضا از اتاقش بیرون اومد و گفت: -جانم بابا؟ -بیا بشین. امیررضا نشست.حاج محمود به فاطمه گفت: -اون پسره همکلاسیته؟ -نه. -دانشگاه میاد؟ -گاهی میبینمش. حاج محمود به امیررضا گفت: _میتونی از این به بعد فاطمه رو هرجایی خواست بره،ببری و بیاری؟ امیررضا گفت:_بله،حتما. -هروقت کاری برات پیش اومد یا نتونستی قبلش به من بگو،خودم میرم. -چشم. فاطمه گفت: _ولی بابا اینجوری که شما و رضا از کار تون میفتین! امیررضا گفت: _من کاری مهمتر از مراقبت از آبجی کوچیکم ندارم. به شوخی گفت: _هنوزم بچه ای و باید مواظبت باشیم. پس کی میخوای بزرگ بشی نی نی کوچولو؟ -هروقت ظرف شستن یاد گرفتم،خان داداش زهره خانوم و حاج محمود هم لبخند زدن. حاج محمود به امیررضا گفت: _تو دانشگاه هم حواست بهش باشه ولی از دور.کسی متوجه نشه. -چشم بابا،حواسم هست. از فردای اون شب، فاطمه دانشگاه میرفت.برای اینکه خیلی وقت امیررضا رو نگیره،کلاس هایی که استادش به حضور و غیاب حساس نبود،غیرحضوری میخوند. باشگاه و جاهای مختلفی هم که قبلا میرفت، دیگه نمیرفت.امیررضا تو دانشگاه هم از دور مراقب بود. چندبار افشین رو دید که روی نیمکتی سر راه فاطمه می نشست و خیره نگاهش میکرد.اما فاطمه حتی نگاهش هم نمیکرد.امیررضا هم هربار بیشتر عصبانی میشد.افشین هم برای اینکه امیررضا رو عصبانی کنه،اینکارو میکرد. چند روز گذشت. امیررضا،فاطمه رو رسوند خونه و دنبال کارهاش رفت.به مغازه ای رفت.وقتی از مغازه بیرون اومد،افشین جلوش ایستاد. با لحن تمسخرآمیزی گفت: _تا کی میخوای راننده شخصی باشی؟ امیررضا عصبانی نگاهش میکرد.افشین گفت: _نگاه و اخمت خیلی شبیه خواهرته.ولی چشم هات شبیه نیست،چشم های خواهرت خیلی قشنگ تره. امیررضا که دنبال فرصت بود، چنان مشتی به افشین زد که افشین یه کم دور خودش چرخید.چند مشت دیگه هم زد و افشین بدون اینکه از خودش دفاع کنه،روی زمین افتاد.روی سینه ش نشست و مدام به سر و صورتش ضربه میزد. مردم جمع شدن و به سختی امیررضا رو جدا کردن. پلیس اومد.... ✍بانـــو مهدی یارمنتظرقائم 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸@TARKGONAH1
°•✨| ترک گناه |✨•°
🌱◆#تفسیر [سوره بقره آیـــه۲۵۴] 🎙◆#استاد‌قرائتی ✨◆#پیشنهاد‌دانلود ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜
🌿 ◇ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لَا بَيْعٌ فِيهِ وَلَا خُلَّةٌ وَلَا شَفَاعَةٌ ۗ وَالْكَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ ◇ اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد! از آنچه به شما روزى داده‌ايم انفاق كنيد، پيش از آنكه روزى فرا رسد كه نه خريد و فروشى در آن است و نه دوستى و نه شفاعتى، و (بدانيد كه) كافران همان ستمگران هستند. (كه هم به خود ستم مى‌كنند وهم به ديگران.)
6.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 چه کسانی طعمه‌ی فتنه‌های آخرالزمان می‌شوند؟ | منبع: شرح زیارت آل یاسین ⋆C᭄‌زندگے بــا خدا زیــباستC᭄‌⋆ ☜ تَࢪڪِ‌گُناہ 🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1