﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
💛💖💚👇 #تقوا_یعنی
💎 #تقواء یعنی اینکه اگر یک هفته مخفیانه از همه کارهای ما فیلم گرفتند و گفتند اعمال هفته گذشته ات در تلویزیون پخش شده، ناراحت نشویم... ☺
"آیت الله مجتهدی (ره)" ❤
💎 به واجبات خدا عمل كن، تا با تقواترين مردم باشى. 💪
🌹✨🌹✨🌹✨
@tarkgonah1
🌹✨🌹✨🌹✨
#امیرالمؤمنین علی (ع):
💎 همانا #تقوا ى #خدا داروى درد #قلب هاى شماست و بينا كننده كورى دلهايتان و #شفا بخش #بیماری جسمهايتان و برطرف كننده تباهى سينه هايتان و پاك كننده آلودگى جان هايتان و روشنى بخش #ضعف_چشم هايتان و فرو نشاننده #ترس و #اضطراب #دل هايتان و زداينده سياهى ظُلمتتان. 💖❤
نهج البلاغه، خطبه ۱۹۸ 📚
🌹✨🌹✨🌹✨
@tarkgonah1
🌹✨🌹✨🌹✨
🚩 {ترک گناه1} 🏴
🌸 #رمان_سرگذشت_ارواح در عالم برزخ ✍ #قسمتسوم 💠 صدای ملک الموت را شنیدم که میگفت: این جماعت را چ
🌸 #رمان_سرگذشت_ارواح_در_عالم_برزخ
✍ #قسمتچهار
آنگاه رو کردم به اهل و عیالم و گفتم: «ای عزیزان من! دنیا شما را بازی ندهد، چنانکه مرا به بازی گرفت» مرا مجبور کردید به جمع آوری #اموالی که لذتش برای شما و مسئولیتش با من است... چند نفر جنازهام را از تابوت بیرون آورده و چنان با سر وارد بر گور کردند که از شدت ترس و #اضطراب گمان کردم از آسمان به زمین افتادهام... در این حال شخصی نزدیک جسدم آمد و مرا به اسم صدا زد؛ خود را #نزدیک او رساندم و خوب به حرفهایش گوش دادم. او در حال خواندن تلقین بود.
هر چه میگفت میشنیدم و بلافاصله، همراه با او تکرار میکردم؛ چقدر خوب آرام و زیبا #تلفظ میکرد. چیزی نگذشت که شروع به چیدن سنگ در اطراف لحد کردند، از اینکه جسدم را زندانی خاک میساختند سخت ناراحت بودم. با خود #اندیشیدم بهتر است به کناری بروم و با جسد داخل گور نشوم اما به واسطه شدت علاقهای که داشتم، خود را کنار جنازه رساندم.در یک چشم بر هم زدن، خروارها خاک بر روی #جسدم ریختند... جمعیت متفرق شدند و فقط تعداد انگشت شماری از نزدیکانم باقی ماندند؛ اماچندی #نگذشت که همگان تنها رهایم کردند و رفتند -اصلاً باورم نمیشد چقدر نامهربان بودند.. پس از این همه ناله و فغان به خود آمدم و دیدم انچه برایم باقی مانده است:
قبری است بس #تاریک، وحشتزا، غم آور و هول انگیز، ترسی شفاف وجودم را فرا گرفت. با خود اندیشیدم: هر چه غم است در دل انسان خاکی، و هرچه اضطراب است در دنیا گویی در قلب من ریختهاند. غم و وحشتی که شاید اندکی از آن میتوانست بدن #انسان خاکی را منهدم کند... از آن همه فشار روحی گریهام گرفت و #ساعتها اشک ریختم. به فکر اعمال خویش افتادم و آنگاه که پی به نقصان اعمال خود بردم، آرزو کردم: ای کاش من هم همراه جمعیت باز میگشتم اما #افسوس که دیگر دیر بود... در همین افکار غوطهور بودم که به ناگاه، از سمت چپ قبر، صدایی برخاست که میگفت:
بی جهت آرزوی بازگشت نکن، پرونده عمل تو بسته شده! از شنیدن صدا در آن تاریکی وحشت کردم، گویا کسی وارد قبر شده بود. با #لرزشی که در صدایم بود پرسیدم: تو کیستی؟ پاسخ داد: من «رومان» یکی از فرشتههای الهی هستم. گفتم: گمان میکنم، متوجه آنچه در #ذهن من گذشت شدی؟
گفت: آری؟
گفتم: قسم یاد میکنم که اگر اجازه دهید به آن دیار برگردم، هرگز معصیت خدا نکنم و در طلب رضایت او بکوشم....
گفت: این را تو میگویی، اما بدان #حقیقت غیر از آرزوی توست؛ از این پس تا قیام قیامت باید در برزخ بمانی..
ادامه دارد...