🌿🌺🌱🌺🌱🌿🌺🌱🌺🌿
قرار نیست فرزندان تکلیف را به #بهترین شکل و بدون اشتباه انجام دهند،
بگذارید #اشتباه کند
چون اشتباه بخشی از مسیر یادگرفتن است.
بعد از اینکه تکالیفش راانجام داد،
اشتباهات را با هم برطرف کنید.
زیبا بیندیشیم🌹زیبا زندگی کنیم
@tarkgonah1
🌿🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌿
🌿🌸🌿
✅اخلاق و خلق و خوی حضرت مهدی (عج).....
🔸امام زمان علیه السّلام در مقابل جلال الهی به شدّت #خاشع و متواضع هستند؛
تا جایی که به عُقابی تشبیه شدهاند که هنگام فرود و نشستن بر زمین سر به زیر افکنده است.
🔹حضرت مهدی علیه السّلام همواره خوف و خشیت حضرت حقّ را در دل دارند
✨و #مقرّبترین بندهی خدا بودن، ذرّهای غرور بر دل ايشان وارد نمیکند.
🔸پیامبراکرم صلّی الله علیه و آله فرمودند:
او از خدا میترسد و بهدلیل مقرّب بودن در نزد خداوند [يا بهخاطر قرابتى كه به پيامبرخدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دارد] مغرور نمیشود.
🔹حضرت مهدی علیه السّلام سنگینی و وقار خاصّی دارند. آرامش و متانت و وقار الهی در وجود ایشان موج میزند و اثری از سبکی یا ناآرامی و تلاطم در وجودشان یافت نمیشود.
✅رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند:
✨خداوند مردى را از پاكيزگان و #بهترين فرزندان من برانگيزد که عادل و مبارک و منزّه است و به اندازهی ذرّهای خيانت نمیكند.
🔸آن حضرت اندکی به دنیا دلبستگی ندارند و بعد از ظهور نیز برای خود بنایی برپا نمیکنند و بهدنبال فراهم ساختن امکانات دنیوی برای خویش نيستند.
✅پیامبراکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند:
🔹آن حضرت سنگی را بر سنگی نمینهد.
✨حضرت مهدی علیه السّلام در زمان ظهور نیز راه زهد را ادامه میدهند و جامههایی سخت و درشت بافت و پشمين بر تن میکنند و از جامههای لطیف و راحت دوری میگزینند.
🔸همانند جدّ بزرگوار خویش حضرت علی علیه السّلام نان جو میخورند و حکمرانی بر جهان ذرّهای ايشان را به سوی رفاه در زندگی مادّی سوق نخواهد داد
🔹 و این در زمانی است که همهی خلق در راحتی و آسایش کامل زندگی میكنند.
✨امام رضا علیه السّلام فرمودند:
و قائم علیه السّلام را جز جامهی درشت بافت و غذاى ناگوار نخواهد بود.
اللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّڪَ الۡفَرَج
@tarkgonah1
🌿🌺🌱🌺🌱🌿🌺🌱🌺🌿
قرار نیست فرزندان تکلیف را به #بهترین شکل و بدون اشتباه انجام دهند،
بگذارید #اشتباه کند
چون اشتباه بخشی از مسیر یادگرفتن است.
بعد از اینکه تکالیفش راانجام داد،
اشتباهات را با هم برطرف کنید.
زیبا بیندیشیم🌹زیبا زندگی کنیم
@tarkgonah1
🌿🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌿
#تلـنگـری_کوتاه
💕 #بهترین رژیم غذایی
دست کشیدن از خوردن #گوشت برادر مرده است
⚠️ این رژیم در روز #قیامت تاثیـر زیادی در برداشتن بار از #دوش و سبکی قدم هایمان دارد.
⛔️ #غیبـت_نکـنیـم ⛔️
🚩 {ترک گناه1} 🏴
🌸🌸🌸🌸🌸 رمان جذاب و آموزنده ســـرباز قسمت دوازدهم افشین کیف فاطمه رو روی میز خالی کرد. تلفن همراه ف
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان جذاب و آموزنده ســـرباز
قسمت سیزدهم
- چرا؟
- چون اون دقیقا همینو میخواد. با رفتارش کاری میکنه که دیگران منو زیر فشار بذارن که عکس العملی نشان بدم. #بهترین راه بی تفاوت بودنه.
مریم که از حرف های پویان خبر نداشت، گفت:
_شاید خدا میخواد تو کمکش کنی تا تغییر کنه.
_مگه من کیم که بتونم به یکی دیگه کمک کنم.
یه روز افشین سر راه فاطمه ایستاد. بازهم اطرافشون شلوغ بود.افشین طوری که بقیه هم بشنون با احترام گفت:
-خانم نادری،من به شما علاقه مند شدم، با من ازدواج میکنید؟
فاطمه با آرامش گفت:
-ما مناسب هم نیستیم.
خواست بره که افشین دوباره مانعش شد و گفت:
-هرکاری شما بگید انجام میدم.همونی میشم که شما میخوای.
- آقای مشرقی،اگر فکر میکنید شیوه زندگی ای که من میگم درسته،پس کار درست رو انجام بدید،چه من با شما ازدواج کنم،چه نکنم...اگر هم فکر میکنید شیوه زندگی من درست نیست،بهتره بخاطر من کار اشتباه انجام ندید.همچین زندگی ای دوام نداره.
نگاه سرد و گذرایی به افشین انداخت و رفت.
افشین وقتی دید این راه هم بی فایده ست،روشش رو عوض کرد.
چند روز بعد،
فاطمه تنها میرفت خونه. به خیابان خلوتی رسید.ماشینی جلوی ماشینش پیچید.
فاطمه ترمز کرد.
به راننده اون ماشین دقت کرد،افشین بود که نگاهش میکرد.فاطمه ترسید ولی سعی کرد خونسرد باشه.افشین از ماشینش پیاده شد و سمت ماشین فاطمه رفت.فاطمه به سرعت دنده عقب رفت و از یکی از کوچه ها به خیابان شلوغ تر رفت. تصمیم گرفت دیگه از خیابان های خلوت رفت و آمد نکنه و تا حدامکان تنها نباشه.
هرچی فاطمه با سردی با افشین برخورد میکرد،افشین بیشتر عصبانی میشد و #کینه به دل میگرفت.
چند روز بعد همونجایی که فاطمه بهش سیلی زده بود،ایستاده بود.فاطمه نزدیک میشد.وقتی متوجه افشین شد سرعتشو بیشتر کرد تا زودتر رد بشه.
افشین جلوش ایستاد،
طوری که فاطمه نمیتونست به مسیرش ادامه بده.ایستاد و با بی تفاوتی به افشین نگاه کرد.افشین خیره نگاهش میکرد.مدتی فقط به هم نگاه کردن. فاطمه اونقدر عصبی بود که اصلا به چهره افشین دقت نمیکرد.گرچه به ظاهر بی تفاوت به نظر میومد.
بالاخره افشین گفت:
_قبلا گفتی خیلی ها بخاطر چادرت بهت نگاه نمیکنن.پس چرا الان چادرت کاری نمیکنه که من نگاهت نکنم.
فاطمه با خونسردی گفت:
_اون چیزی که باعث میشه بعضی ها بخاطر چادرم به من نگاه نکنن درک و شعورشون هست،چیزی که تو نداری.
افشین خیلی عصبانی شد ولی لبخند میزد.فاطمه با اخم و تنفر نگاهش میکرد. افشین همونجوری که دستشو میاورد بالا گفت:
_من روسری تو میدم عقب تر تا وقتی اخم میکنی حداقل آدم از حالت ابرو هات بفهمه.اینطوری منم...
فاطمه نذاشت ادامه بده و سیلی محکمی به افشین زد.
صورت افشین بخاطر سیلی محکم فاطمه کاملا برگشته بود.فاطمه هم از فرصت استفاده کرد و سریع از اونجا دور شد. افشین با خشم و کینه به رفتن فاطمه نگاه میکرد و گفت:
_این دومین بارت بود فاطمه نادری..
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌷@TARKGONAH1
👈ادامه قسمت ۲۲
سنگینی #نگاه_نامحرم_سهیلا را حس میکرد. نگاهش را بسمت خاله شهین برد. باید کمی رک تر بود.
_ممنونم ازتون
رو به مادرش گفت:
_شما که #میدونین مادر من، چرا دیگه به خاله زحمت دادین.!
خاله شهین_وا... خاله چه زحمتی!! سهیلا دوستت داره!!
اخم کرد. با عذرخواهی مختصری از اتاق بیرون آمد...
به نوعی از حرف زدن حتی با محارمش فراری بود.
کتاب حافظ در دست به حیاط رفت. گوشه ای از حیاط چند صندلی و یک میز بود.روی صندلی نشست. چشمانش را بست. خواست تفعلی به حضرت حافظ بزند.
باز یاد آن شب خاطرش نوازش داد.
چشمانش را باز کرد. #فکری_عمیق بسرش بود...
خدایا این حس چه بود که #ناگهانی آمد؟!
او را میخواست؟!
با خودش دو دوتا چهارتا میکرد!!
#بهترین و #منطقی_ترینش همین بود که #قدمی بردارد...برای خواستنش، برای رسیدن به وصلش.
اما #شکی بزرگ مثل خوره روح و ذهنش را میخورد..
نکنه این حس غلط باشه؟!
نکنه ریحانه منو نخاد؟!
شاید اون اصلا ب من فکر نمیکنه!!
نکنه کلا جوابش منفی باشه!!
#ترس، #شک ثانیه ای ذهنش را آرام نمیگذاشت.
ادامه دارد...
✨✨💚💚💚✨✨
✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار
💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚