eitaa logo
🚩 {ترک گناه1} 🏴
2.5هزار دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
9هزار ویدیو
124 فایل
🌸وتوکّل علےالحیّ الذےلایموت🌸 وبرآن زنده اےکه هرگز نمےمیردتوکل کن. شرایط تبادل: https://eitaa.com/sharayete_tab خادم↙️ @shahide_Ayandeh313 #تبادل⬇️ @YAMAHDIADREKNI_12 حرفای‌ناشناسمون↙ https://daigo.ir/secret/2149512844
مشاهده در ایتا
دانلود
🚩 {ترک گناه1} 🏴
#رمان_مذهبی_سجاده_صبر #قسمت_پانزدهم -میدونم، ساجده هم همینو میگفت با شنیدن اسم ساجده، تمام خاطرات
-راستش، راستش اومدم اینجا فاتحه بخونم.... بعد مستقیم زل زد توی چشمای قهوه ای فاطمه، نگاهش فاطمه رو آزار میداد برای همین فاطمه سرش رو پایین انداخت و کنار قبر خواهرش نشست، دست گلی که آورده بود رو روی قبر گذاشت و شروع کرد به فاتحه خوندن. محسن هم که کمی آروم شده بود نشست و به نوشته های روی سنگ قبر زل زد... بعد از اینکه فاطمه فاتحه شو خوند برگشت به سمت محسن و گفت: مادر پدر خوبند؟ -بله خوبند. با خوبی و خوشی دارند زندگی میکنند لبخند تلخی روی لبهای فاطمه نشست، دقیقا همون لبخند هم روی لبهای محسن نشست. فاطمه گفت: خدا رو شکر - خدا رو شکر؟... واقعا دوست نداشتید الان بگم که به انواع و اقسام بلاها و مصیبتهای دنیا مبتلا شدند؟... دوست نداشتید بشنوید عوض اون بلاهایی که سر خواهرتون آوردن دارند تقاص پس میدن؟ -چرا، دوست داشتم. اما هم به عدالت خدا ایمان دارم، هم حکمتش. پس اگه قراره تقاصی پس داده بشه، میشه و لازم نیست من منتظرش باشم... - شما همیشه خیلی متفاوت به زندگی نگاه میکردید... راستی شنیدم ازدواج کردید، درسته؟ -بله. -بچه هم دارید؟ فاطمه نگاه مشکوکی به محسن انداخت، از لحن صحبتش خوشش نیومد، برای همین خیلی سرد و خشن گفت: بله. بعدم برای اینکه این صحبت به درازا نکشه از جاش بلند شد، خداحافظ کوتاهی گفت و حرکت کرد، اما محسن دست بردار نبود، پشت سرش اومد و گفت: ماشین دارید؟ می خواید برسونمتون؟ -نیازی نیست، ممنون. -فاطمه خانم، میشه چند لحظه صبر کنید؟ فاطمه ایستاد و خیلی عادی گفت: بفرمایید ادامه دارد... هرروز ساعت باشید 🌹✨🌹✨🌹 @tarkgonah1 🌹✨🌹✨🌹
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🔥 🔥 شیخ مهدی لبخند تلخی زد و در حالی که لیوان شربت رو تعارف میکرد گفت: آقا مرتضی تمام حرفهات درسته! همشون هم حقه! ولی متاسفانه یه سیاستی که منفعت طلب هست ایجاب میکنه بگه: طلبه فقط باید کارش به درس و بحثش باشه! این سیاست بد از همون زمان اهل بیت(ع) بوده! اصلا مشکلی که با اهل بیت(ع) داشتن همین بود که اهل بیت(ع) می گفتن: دین برای تمام زندگیه که طعم بهتر زندگی رو توی همین دنیای محدود بهتون نشون بده تا بهتر لذت ببرید بهتر شاد باشید بهتر بهم محبت کنید بهتر کار کنید بهتر خرج کنید روابط بهتری داشته باشید.... اما خوب در مقابلش همون منفعت طلب ها بهشون می گفتن: شما درس احکام و اخلاقتون رو بدید کاری به سیاست و اقتصاد و روحیه و بهتر زندگی کردن مردم نداشته باشید!!!! چراااا حالا این عده اینجوری میگن؟! چون یه ویژگی بدی توی بعضی آدمها هست داداش اسمش هست تک خوری! یعنی فقط خودم حالم خوب باشه! فقط خودم لذت ببرم! فقط خودم پولدار باشم! فقط خودم زندگی کنم بقیه به فنا.... خوب الان هم این قضیه ادامه داره تا امام زمان بیاد دیگه! اصلا یکی از ویژگی های اصلی زمان ظهور اینه حکومت و تمام ابعاد زندگی مردم زیر سایه ی دین هست که همه ی مردم بهره‌مند میشن و همه چی عالی و متعالیه... ولی خوب حضرررررت شیخ خودت که بهتر میدونی ظهور وقتی اتفاق می افته که به قول گفتنی چهار نفر باشن امامشون رو یاری کنن برای حکومت داری! یعنی به قول شما اقتصاد دینی بلد باشن، سیاست دینی بلد باشن، روانشناسی و فلسفه ی ديني بلد باشن... نذاشتم ادامه بده و معترض گفتم: خوب مگه ما ادعا نداریم انقلاب ما مقدمه ی ظهور هست کو پس کو!!!! شیخ مهدی گفت: اول شربتت رو بخور دهنت شیرین بشه... بعد هم گفت: حالا چون شما خبر نداری که دلیل نمیشه بگیم هیچ کاری نشده اخوی... بععععله کم کاری هست قبول! دستای پشت پرده تلاششون رو میکنن که کاری پیش نره قبول! اما دیگه اینجوریم نیست بگیم هیچ کاریم نکردیم و دست روی دست گذاشتیم! ما توی همین زمونه هم با همین وضعیت که گفتی افرادی رو داریم که مجموعه ی آموزشی قوی دارن با همین رویکردها... طلبه های متخصصی که تمام ابعاد دین رو در نظر میگیرن نه فقط یه بخش خاص! از دکتری اقتصاد اسلامی گرفته تا سیاست و روانشناسی اسلامی و فلسفه ی اسلامی و.... باورم نمیشد!!! گفتم: حاجی جدی میگی واقعا هست!!! با لبخند سری به نشانه ی تایید تکون داد و گفت البته هنوز هم آدم های منفعت طلبی هستن که میگن طلبه چکار داره به این حرفا !!! این آخوندا به همه چی زندگی آدم کار دارن! ولی خوب معلومه که غرضشون چیه! منفعت شخصی خودشون! اما هستن هر چند اندک کسانی مثل علامه مصباح که درک درستی از دین دارن و چنین مجموعه ی آموزشی قوی رو راه اندازی کردن... با این حرف شیخ مهدی انگار تمام نداری ها و فشارهای سخت اول زندگیم رو یادم رفت، کلی ذوق کردم و انگیزه گرفتم که منم یکی از همین طلبه ها باشم... خیلی جدی تصمیم گرفتم منم عضوی از مجموعشون بشم با همون حالت شعف که لیوان شربت رو سر می کشیدم و دلم احساس خنکی دلچسبی رو حس کرد، پرسیدم حاجی کجاست این موسسه و مجموعه ای که میگی؟! شرایطش چه جوریه؟! شیخ مهدی در حالی که لیوانهای شربت رو جمع میکرد و بلند میشد گفت: خیلی دور نیست قم المقدسه... تا اسم قم اومد هم خوشحال شدم... هم دلم لرزید... اگه فاطمه همراهم نیاد چی... اگه بخواد پیش خانوادش بمونه... اگه خانوادهامون مخالفت کنن!!! مثل اینکه این چالش زندگی ما تمومی نداره... این فکرها حالت چهره ام رو دوباره ریخت بهم، که مهدی انگار فکرم رو خونده باشه گفت: تویی که من می بینم برای رسیدن به خواسته هات همیشه تلاش کردی، نگران نباش به قول گفتنی یا راهی خواهی یافت یا راهی خواهی ساخت... بعد هم به شوخی گفت هر چند که طول میکشه جاده جدید به قم بسازی!صبر لازم است صبر... و ادامه داد: حالا قیافت رو درست کن!! خوبه اومده مهمونی... 🍁نویسنده: سیده زهرا بهادر 🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🚩 {ترک گناه1} 🏴
#من_میترا_نیستم #قسمت_پانزدهم انگار کربلا برپا شده بود من و بچه هایم کنار اهل بیت بودیم. زینب فعا
زینب بعد از انقلاب بنا به سفارش حضرت امام به جوان ها، دوشنبه ها و پنج شنبه ها را روزه می گرفت. خودش خیلی مقید به انجام برنامه‌های خود سازی بود ولی دوست داشت توصیه های اخلاقی آقای مطهر را هم بداند و به آنها عمل کند. آقای مطهر به شاگرد هایش برنامه خودسازی داده بود و از آنها خواسته بود که نماز شب بخوانند زیاد به مرگ فکر کنند پرخوری نکنند روزه بگیرند و برای خدا نامه بنویسند و حواسشان به اخلاق و رفتار شان باشد. وقتی مینا و مهری به خانه می آمدند زینب رو به رویشان می نشست و به حرفهای آنها گوش میکرد زینب بعد از انجام برنامه های خودسازی آقای مطهر به خودش نمره می‌داد و نموداری می کشید تا ببیند در انجام برنامه‌های خود سازی پیشرفت داشته یا نه. بعضی مواقع مهری و مینا زینب را با خودشان به جلسات سخنرانی می‌بردند خانواده کریمی هم بعد از انقلاب بیشتر فعالیت می‌کردند زهرا خانم مرتب به بچه‌ها کتابهای دکتر شریعتی و استاد مطهری را می‌داد زینب با علاقه کتاب‌ها را می‌خواند. من که میدیدم بچه‌هایم هر روز بیشتر به خدا نزدیک می‌شوند شکر میکردم به خاطر عشقی که به امام و انقلاب داشتند و همیشه از فعالیت‌های دخترها حمایت می‌کردم بعضی وقت ها بابای مهران از رفت و آمد دخترها عصبانی می‌شد ولی من جلویش می ایستادم. یادم هست که یک سال بعد از انقلاب سیل آمد مهری و مینا برای کمک به سیل زده ها رفتند بابای مهران صدایش در آمد که دخترای من چی کار هستند که واسه کمک به سیل زده ها میرن؟ او با مهری دعوای سختی کرد، ولی من ایستادم و گفتم :دخترام واسه خدا کار می کنن تو حق نداری ناراحتشون کنی. کمک به روستا های سیل زده ثواب داره. نباید جلوی اونا رو بگیری بعد از انقلاب در مدارس آبادان معلم ها دو دسته شدند. گروهی طرفدار انقلاب و باحجاب، و گروهی که حجاب نداشتند و مخالف بودند. زینب روسری و چادر می زد و بعضی از معلم های مدرسه راهنمایی شهرزاد که هنوز حجاب را قبول نداشتند و با انقلاب همراه نشده بودند به امثال زینب نمره نمی‌دادند و آن ها را اذیت می کردند.... ادامه دارد....