💛💚💛
💚💛
💛
#حجاب😎
#خواهرانه
🔆 دختر یک گنجه، خیلی با ارزش تر از #گنج های توی قصه ها❗️
💁🏻♂ آخه آفریده ای دارند که فوق العاده عاشقشونه و با ظرافت و لطافتی که تو خلقتشون به خرج داده، حسابی نور چشمی #خدا و با ارزش شدند...
🔹 پس یادت نره تو از زیباترین #خلقت های خداوندی
که
💎 قطعا #ارزش تو رو فقط خدا میدونه و در صورت بکر موندن خواستنی تر میشی❗️
❌ اگه در دسترس این و اون باشی و زیبایی هات رو به حراج بذاری،
دیگه مثل #گنج دست نیافتنی و با ارزش نخواهی بود..
💁🏻 قلب یه خانوم حرمت داره، که اگه #شکسته بشه،#قلب خدا هم میشکنه و حرمت توئه دخترخانوم...
⛔️ حیا و عفته ⛔️
☝️🏻پس قدمی بردار برای حفظ ارزش هات...
✅فقط کافیه به این فکر کنی که #تحسین و #تمجید خدا از زیبایی هات ارزشش بیشتره یا خلق خدا⁉️
😌 از تو #حرکت از خدا #برکت ، خدا
🍃منتظر اولین قدم توعه ...
🌸حیا و #عفاف داشته باشی این نیست که حتما چادر سرکنی میشه با مانتو هم همون حجب و #حیا رو رعایت کنی و داشته باشی ...
☝️🏻 در #دین هیچ سختی و اجباری نیست...
🥀 خواهرم دلگیر نشو از #اجباری بودن هااا..
💁🏻♂فقط تو این راه هوای چادر #حضرت_زهرا رو داشته باش چون #چادر یه حرمت خیلی خاصی داره...
💁🏻کسی میتونه چادری شه که اول یک مانتویی با #حجب و حیاباشه❗️
🙅🏻♂ وگرنه محصولش و نتیجه ش میشه چادری های بد حجاب...
☝️🏻پس مراقب #مظلومیت چادر باش...
🤝 من بهت قول میدم میتونی به خدا تکیه کنی .
😍خدا منتظرته شروع کن...🌹
#حجاب
#حدیث
@tarkgonah1
10.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆چندبار تا حالا نهج البلاغه رو خوندیم!؟
✅استاد دارستانی
#مظلومیت #امیرالمومنین علی علیه السلام
↶【به ما بپیوندید 】↷
........................................
#ترک_گناه
● @tarkgonah1 ●
🚩 {ترک گناه1} 🏴
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان جذاب و آموزنده ســـرباز قسمت صدوبیست_وچهارم حاج محمود گفت: _پس من میرم پیش فاطمه. -
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان جذاب و آموزنده ســـرباز
قسمت صدوبیست_وپنجم
دوباره به بیمارستان برگشت.امیررضا گفت:
-فکر میکردم باهاشون درگیر بشی.
دوباره عصبانی دست هاشو مشت کرد و با حرص گفت:
_خیلی دوست داشتم خودم با دستهای خودم خفه شون کنم...
-پس چرا نکردی؟!!
نفس غمگینی کشید و با بغض گفت:
_یاد امام علی(ع) افتادم.یه عمر از کسایی که زهراشو ازش گرفتن طعنه شنید و سکوت کرد.با اینکه زورشو داشت همه شونو نابود کنه...خواستم یه ذره درک کنم...😭
اشکش ریخت روی صورتش.
-خیلی سخت بود..خیلی.
شش روز دیگه هم گذشت،
و حال فاطمه تغییری نکرد.اما علی خیلی تغییر کرد.موهای سرش به طرز عجیبی به سرعت سفید میشد.لاغر و شکسته شده بود.
کنار تخت فاطمه ایستاده بود.
-فاطمه اگه میخوای علی رو زنده ببینی زودتر چشم هاتو بازکن،قبل از اینکه من دق کنم.
بعد از نماز،دلشکسته تر از همیشه سر به سجده گذاشت.
خدایا به #تنهایی و #مظلومیت علی(ع) قَسمِت میدم فاطمه مو بهم برگردون...
کفش هاشو پوشید و از نمازخانه بیرون رفت.وارد بخش مراقبت های ویژه شد.
-کجایین شما آقای مشرقی؟!!
علی سرشو بالا آورد.پرستار با خوشحالی گفت:
_مژدگانی بدید..خانومتون به هوش اومد.
به سرعت خودشو کنار تخت فاطمه رساند.چشم های فاطمه بسته بود.آروم صداش کرد:
_فاطمه..
چشم های فاطمه باز شد.لبخندی زد و گفت:
_سلام علی جانم
-سلام..جان علی...چقد منتظر علی گفتنت بودم.
لبخند فاطمه خشک شد.با تعجب گفت:
_دکتر گفت من نه روز تو کما بودم؟!!
-آره.چطور مگه؟
-پس چرا تو اینقد عوض شدی!!! انگار سالها گذشته!!
-برای من یه عمر گذشت.
حاج محمود و زهره خانوم هم به سرعت خودشونو رسوندن.زهره خانوم پیش فاطمه رفت .
-سلام مامان مهربونم.
با اشک و خنده گفت:
_سلام دختر گلم.
چند دقیقه گذشت ولی زهره خانوم فقط با اشک به دخترش نگاه میکرد.فاطمه گفت:
_مامان حلالم کن.من همش اذیت تون میکنم.
زهره خانوم دخترشو بوسید و قربان صدقه ش میرفت.پرستار اومد و گفت:
_خانوم بفرمایید.ایشون باید استراحت کنن.
علی و حاج محمود تو اتاق دکتر نشسته بودن.دکتر گفت:خداروشکر به هوش اومد...ولی...
بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم»
🌸🌸🌸🌸🌸🌸