°•| ترک گناه |🏴•°
📚کتاب رمان پسرک فلافل فروش #پارت73 دوستان شهيد: هادي يك انسان بسيار عادي بود. مثل بقيه تنها
📚کتاب رمان پسرک فلافل فروش
#پارت74
هادي گفت: بايد براي خدا كار كرد، خدا خودش هواي ما را دارد. گفتم: اين درست، اما ...
يادم هست آن روز منزل يكي از دوستانش بوديم. هادي بعد از صحبت من، مبلغ بسيار زيادي را از جيب خودش بيرون آورد و به دوستش داد و
گفت: هر طور صلاح ميداني مصرف كن!
به نوعي غير مستقيم به من فهماند كه مشكل مالي ندارد.
٭٭٭
خانه اي وسيع و قديمي در نجف به هادي سپرده شده بود تا از آن نگهداري
کند.
او در يکي از اتاق هاي کوچک و محقر آن سکونت داشت.
بيشتر وقتش را در خانه به عبادت و مطالعه اختصاص داده بود. او از
صاحبخانه اجازه گرفته بود تا زائران تهي دستي که پولي ندارند را به آن
خانه بياورد و در آنجا به آنها اسکان دهد.
براي زائران غذا درست ميکرد. در بيشتر کارها کمک حالشان بود. اگر
زائري هم نبود، به تهي دستان اطراف خانه سکونت ميداد و در هيچ حالي از
کمک دادن دريغ نميکرد.
آن خانه حدود صد سال قدمت داشت و بسيار وسيع بود، شايد هر کسي
جرئت نميکرد در آن زندگي کند.
بعد از شهادت هادي آن را به طلبه ي ديگري سپردند، اما آن طلبه نتوانست
با ظلمت و وحشت آن خانه کنار بيايد!
اربعين که نزديک ميشد هادي اتاق ها را به زائران و مهمانان ميداد و
خودش يک گوشه ميخوابيد.
گاهي پتوي خودش را هم به آنها ميبخشيد. او عادت کرده بود که بدون
بالش و لوازم گرمايشي بخوابد.
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1