🚩 {ترک گناه1} 🏴
📚کتاب رمان پسرک فلافل فروش #پارت77 با توجه به اينكه كارت اقامت او هنوز هماهنگ نشده بود با اين
📚کتاب رمان پسرک فلافل فروش
#پارت78
حاج باقر شيرازي:
حدود پنجاه سال اختلاف سني داشتيم. اما رفاقت من با هادي حتي همين
حالا كه شهيد شده بسيار زياد است! روزي نيست كه من و خانواده ام براي
هادي فاتحه نخوانيم. از بس كه اين جوان در حق ما و بيشتر خانواده هاي اين
محل احسان كرد.
من كنار مسجد هندي مغازه دارم. رفاقت ما از آنجا آغاز شد كه ميديدم
يك جوان در انتهاي مسجد مشغول عبادت و سجده شده و چفيه اي روي
سرش ميكشد!
موقعي كه نماز آغاز ميشد، اين جوان بلند ميشد و به صف جماعت
ملحق ميشد. نمازهاي اين جوان هم بسيار عارفانه بود.
چند بار او را ديدم. فهميدم از طلبه هاي با اخلاص نجف است. يك بار موقعی که می خواست مهر بردارد با هم مواجه شدیم
اين جوان خيلي با ادب جواب داد. روز بعد دوباره سلام و عليك كرديم.
يكي دو روز بعد ايشان را دوباره ديدم. فهميدم ايراني است. گفتم:
چطوريد، اسم شما چيست؟ اينجا چه كار ميكنيد؟
نگاهي به چهره ي من انداخت و گفت: يك بنده ي خدا هستم كه ميخوام
در كنار اميرالمؤمنين ؏ درس بخوانم.
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1