eitaa logo
°•✨| ترک گناه |✨•°
2.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
7.8هزار ویدیو
119 فایل
🌸وتوکّل علےالحیّ الذےلایموت🌸 وبرآن زنده اےکه هرگز نمےمیردتوکل کن. شرایط تبادل: https://eitaa.com/sharayete_tab خادم↙️ @shahide_Ayandeh313 #تبادل⬇️ @YAMAHDIADREKNI_12 حرفای‌ناشناسمون↙ https://daigo.ir/secret/2149512844
مشاهده در ایتا
دانلود
📖کتاب رمان یادت باشد 🔗 بشه. برای اینکه بیشتر از این گرسنه نمانیم گفتم: حمید جان! نمیخواد این جا دو ساعت زحمت کشیدی، ممنون. برو بشین من خودم بقیش رو درست میکنم! با اصرار گفت: «حرفش هم نزن. شام امشب با منه. تو برو سر درس و کتابت . تا یه ربع دیگه غذا رو آماده میکنم.» یک ربع شد، یک ساعت! و بلند پرسیدم غذا چی شد مهندس؟ ضعف کردم. چشمهام دیگه چیزی نمی بینه که بخوام درس بخونم. بالاخره بعد از همه این حرفها سیب زمینی ها مغزپخت شد و صدا زد: غذای سرآشپز آماده است. بیا بخور که این غذا خوردن داره. سیب زمینی سرخ کرده با تخم مرغ غذایی بود که حمید به عنوان غذای مخصوص سرآشپز درست کرده بود. وارد آشپزخانه که شدم دیدم سفره را هم چیده. هر بار سفره را می چید معمولا یک چیزی فراموش میکرد. یا آب، یا نمک، یا قاشق چنگال. بالاخره یک چیزی را از قلم می انداخت. سفره را که خوب نگاه کردم، گفتم: «حمید تو که میدونی این غذا با چی می چسبه. پس چرا خیارشور نیاوردی؟» گفت: «آخ آخ! ببین از بس سرآشپز رو هول کردی، یادم رفت. تا تو بشینی سر سفره، آوردم.» زدم زیر خنده گفتم: «مرد حسابی! چهار ساعته منتظر غذام. خوبه تو آشپز رستوران نشدی. ساعت دوازده شب تازه غذا حاضر میشه! تو مشغول شو، خودم میارم.» دستش را گذاشت روی شانه های من و نگذاشت بلند شوم. بگذریم از اینکه تا خیار شور را بیاورد و با دقت تمام خرد کند، نصف غذا را خورده بودم. امتحاناتم که تمام شد، برای شام منزل پدرم دعوت بودیم. موتور....