eitaa logo
🚩 {ترک گناه1} 🏴
2.5هزار دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
9.1هزار ویدیو
124 فایل
🌸وتوکّل علےالحیّ الذےلایموت🌸 وبرآن زنده اےکه هرگز نمےمیردتوکل کن. شرایط تبادل: https://eitaa.com/sharayete_tab خادم↙️ @shahide_Ayandeh313 #تبادل⬇️ @YAMAHDIADREKNI_12 حرفای‌ناشناسمون↙ https://daigo.ir/secret/2149512844
مشاهده در ایتا
دانلود
📖کتاب رمان یادت باشد... 🔗 یاد حرف راننده می افتادیم و می زدیم زیر خنده. رفتار و ظاهر حمید طوری بود که خیلی ها مثل این راننده فکر میکردن طلبه است یا «آ سید» صدایش میکردند. البته حمید هم همیشه به من می‌گفت من سیدم. چون از طرف مادر بزرگ پدری، نسب حمید به سادات می‌رسید. سه، چهار ماه آخر سال ۹۳ برادر زاده های حمید یکی یکی به دنیا آمدند. کوثر، دختر حسن آقا برادر بزرگتر حمید، هشتم آذر، نرگس دختر سعید آقا، برادر دوقلوی حمید بیست و دوم آذر، درست شب اربعین، محمد رضا، پسر حسین آقا، هفتم اسفند. وقتی دور هم جمع می‌شدیم صدای بچه ها قطع نمیشد. حال و هوای جالبی بود. تا یکی ساکت میشد، آن یکی شروع میکرد به گریه کردن. حمید تا آن موقع حرفی از بچه دار شدن نمی‌زد، اما با به دنیا آمدن این برادر زاده ها خیلی علاقه مند شده بود که ما هم بچه دار بشویم. این شوق حمید برای بچه دار شدن من را خیلی امیدوار می کرد. حس میکردم زندگی ما یک نهال نوپاست که می خواهد شاخه و برگ بدهد و ما سال های سال کنار هم زندگی خواهیم کرد. یک روز بعد از تولد نرگس،حمید برای ماموریتی پانزده روزه سمت لوشان رفت. معمولا از ماموریت هایش زیاد نمی‌پرسیدم. مگر اطلاعاتی کلی که با زیرکی چندتا سوال می پرسیدم تا اوضاع چند روزی که ماموریت بود دستم بیاید. شده با شوخی و خنده از حمید اطلاعات جمع میکردم. به شدت قلقلکی بود. بی‌اندازه! این بار هم که از لوشان برگشته بود با قلقلک به سراغش رفتم. قلقلک میدادم و سوال می پرسیدم. گفتم: حمید تو دست داعش بیفتی کافیه بفهمن قلقلکی هستی، همه چی رو دقیقه اول لو میدی!   با قلقلک دادن از او پرسیدم: فرمانده سپاه......