°•✨| ترک گناه |✨•°
📖کتاب رمان یادت باشد... #پارت_صدوپنجاهوششم🔗 آن قدر غرق کار شده بود که فراموش کرده بود اجاق گاز را
📖کتاب رمان یادت باشد...
#پارت_صدوپنجاههفتم🔗
تا آنها را با هم چک کنیم.
موضوع پروژه پایان ترمش در خصوص «نقش خصوصی سازی در حسابرسی های مالی» بود. بعضی از هم دانشگاهی هایش با دادن مبلغی پروژه های آماده را کپی برداری میکردند. نمرهای میگرفتند و تمام میشد. ولی حمید روی تک تک صفحات پروژهاش تحقیق و جستجو کرد.
چون دوره پایان نامه نویسی را گذرانده بودم، تا جایی که میتوانستم کمکش کردم. بین خودمان تقسیم کار کرده بودیم، کارهای میدانی و تحقیق و پرسش نامه ها با حمید، کار تایپ و دسته بندی و مرتب کردن موضوعات با من. بعد از تلاش شبانه روزی، وقتی کار تمام شد ماحصل کار را به استاد خودم نشان دادم. اشکالات کار را گرفتیم. حمید پروژه را با نمره بیست دفاع کرد. نمرهای که واقعا حقیقی بود.
فردای روزی که حمید از پروژهاش دفاع کرد، هر دوی ما سرما خورده بودیم. آب ریزش بینی و سرفه عجیبی یقه ما را گرفته بود. دکتر برایمان نسخه پیچید. داروها را که گرفتیم، سوار تاکسی شدیم تا به خانه برویم. راننده نوار روضه گذاشته بود. ما هم که حالمان خوب نبود، دائم یا سرفه میکردیم یا بینیمان را بالا میکشیدیم. راننده فکر کرده بود با صدای روضه ای که پخش میشود گریه میکنیم!
سر کوچه که رسیدیم، حمید دست کرد توی جیب تا کرایه بدهد. راننده گفت: آ سید! مشخصه شما و حاج خانم حسابی اهل روضه هستین. کرایه نمیخواد بدین فقط ما رو دعا کنین. حتی توقف نکرد که ما حرفی بزنیم. بعد هم گازش را گرفت و رفت. من و حمید نشستیم کنار جدول و نیم ساعتی خندیدیم. نمی توانستیم جلوی خنده خودمان را بگیریم. حمید به شوخی میگفت: اِ حاج خانوم، کمتر گریه کن! تا این را میگفت.......
📖کتاب رمان یادت باشد...
#پارت_صدوپنجاهوهشتم🔗
یاد حرف راننده می افتادیم و می زدیم زیر خنده. رفتار و ظاهر حمید طوری بود که خیلی ها مثل این راننده فکر میکردن طلبه است یا «آ سید» صدایش میکردند. البته حمید هم همیشه به من میگفت من سیدم. چون از طرف مادر بزرگ پدری، نسب حمید به سادات میرسید. سه، چهار ماه آخر سال ۹۳ برادر زاده های حمید یکی یکی به دنیا آمدند. کوثر، دختر حسن آقا برادر بزرگتر حمید، هشتم آذر، نرگس دختر سعید آقا، برادر دوقلوی حمید بیست و دوم آذر، درست شب اربعین، محمد رضا، پسر حسین آقا، هفتم اسفند.
وقتی دور هم جمع میشدیم صدای بچه ها قطع نمیشد. حال و هوای جالبی بود. تا یکی ساکت میشد، آن یکی شروع میکرد به گریه کردن. حمید تا آن موقع حرفی از بچه دار شدن نمیزد، اما با به دنیا آمدن این برادر زاده ها خیلی علاقه مند شده بود که ما هم بچه دار بشویم. این شوق حمید برای بچه دار شدن من را خیلی امیدوار می کرد. حس میکردم زندگی ما یک نهال نوپاست که می خواهد شاخه و برگ بدهد و ما سال های سال کنار هم زندگی خواهیم کرد.
یک روز بعد از تولد نرگس،حمید برای ماموریتی پانزده روزه سمت لوشان رفت. معمولا از ماموریت هایش زیاد نمیپرسیدم. مگر اطلاعاتی کلی که با زیرکی چندتا سوال می پرسیدم تا اوضاع چند روزی که ماموریت بود دستم بیاید. شده با شوخی و خنده از حمید اطلاعات جمع میکردم. به شدت قلقلکی بود. بیاندازه! این بار هم که از لوشان برگشته بود با قلقلک به سراغش رفتم. قلقلک میدادم و سوال می پرسیدم. گفتم: حمید تو دست داعش بیفتی کافیه بفهمن قلقلکی هستی، همه چی رو دقیقه اول لو میدی!
با قلقلک دادن از او پرسیدم: فرمانده سپاه......
°•✨| ترک گناه |✨•°
🌱◆#تفسیر [سوره بقره آیه۷] 🎙◆#استادقرائتی ⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆ ☜ تَࢪڪِگُناہ 🌻⃟•°➩‹@TA
Tafsir-Qaraati-02-Baqara-008.mp3
1.49M
🌱◆#تفسیر
[سوره بقره آیه۸]
🎙◆#استادقرائتی
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
»
🔸امام صادق (ع) به صَباح بن سیّابِه فرمودند:
آیا میخواهی به تو دعایی بیاموزم كه خدای متعال به بركت آن، چهره تو را از حرارتِ آتش جهنم نگه دارد؟ صَباح گوید: به حضرت عرض کردم: آری. حضرت فرمودند: بعد از سپیدهدم صد مرتبه بگو:
✨أَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ✨
خداوند به بركت این ذکر، تو را از آتش جهنم حفظ خواهد کرد.
📚ثواب الأعمال ۱۵۵
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
#وقت_سلام 🕗
#السلامعلیکیاعلیبنموسیالرضا✋🏻❤
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلىٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضا الْمُرْتَضَى 🤲🏻
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلىٰ مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرىٰ
الصِّدّیقِ الشَّهیدِ✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلىٰ اَحَدِِ مِنْ اَوْلِیائِکَ
خدایا درود فرست بر علی بن موسی الرضا، امام پسندیده و با تقوای بی عیب و حجتت بر هر که روی زمین و هر که زیر زمین است، آن راستگوی شهید، درودی بسیار و کامل و پاک و به هم پیوسته و پیاپی و در پی هم مانند برترین درودی که بر یکی از اولیایت فرستادی.
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
#صلوات_حضرت_زهرا
#السلام_علیک_یا_فاطمة_الزهرا✋🏻❤
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلىٰ فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ المُستَودَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِهِ عِلمُکَ
بار پروردگارا؛ درود فرست بر فاطمه و پدر بزرگوارش و همسر گرامی اش و فرزندان عزیزش (و آن رازی که در وجود او به ودیعه نهادی)، به تعداد آنچه دانش تو بر آن احاطه دارد.
🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان های عبرت آموز ۵۴۸(تلنگر آمیز)
داستان طی الارض آیت الله بهلول
🎙استاد عالی
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
مولای من❣
التماس ِ گرانبهایی است
از تو میخواهم خودت را،
از خدا میخواهم تو را...
مگر یک شیعه چه سرمایه ای با ارزش تر از امامش می تواند داشته باشد؟
حواسم باشد همانطور که برای آمدن شما دعا می کنم،
ماندن خودم را هم از خدا بخواهم...
که کم نبودند مدعیانی که امامشان را تنها گذاشتند...
دعا کن کوفی نباشیم...🥀
أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج ✨🌹
#التماس_دعای_فرج