این که گناه نیست 04.mp3
6.61M
#این_که_گناه_نیست 4
❌ گنـــاه؛
فقط دزدی، غیبت، تن فروشی، تهمت و... نیست.
✔️هیـچ خودفروشی،
بالاتر از تحمیل کردنِ استرس ها و هیجاناتِ کاذب، به خودمون نیست❗️
نگـــو؛ این که گناه نیست
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
°•| ترک گناه |🏴•°
🌱◆#تفسیر [سوره بقره آیـــه۱۱۵] 🎙◆#استادقرائتی ✨◆#پیشنهاددانلود ⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆ ☜
02.Baqara.116.mp3
720.8K
🌱◆#تفسیر
[سوره بقره آیـــه۱۱۶]
🎙◆#استادقرائتی
✨◆#پیشنهاددانلود
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
°•| ترک گناه |🏴•°
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°• #پارت_100🌹 #محراب_آرزوهایم💫 بعد از ظهر با فاصلهی کمی محمد آقا و امیر
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°•
#پارت_101🌹
#محراب_آرزوهایم💫
هانیه ازم قول میگیره که بعد از ناهار دوباره برگردم پیشش و باهاش درس کار کنم. به قولم عمل میکنم و چند ساعتی طبق خواستهش فارق از تمام اتفاقات دور و برم به یاد قدیم باهاش درس میخونم و از آخرم برای اطمینان چند سوالی ازش میپرسم.
عزم رفتن میکنم، از جام بلند میشم و چادر رنگیم رو از روی تختش برمیدارم، همینطور که چادرم رو سرم میکنم نگاهم به حیاط میافته، دوتا خانم چادری از خونهمون بیرون میان و بعد از خداحافظی با مامان میرن. هانیه که متوجه توقفم میشه رد نگاهم رو میگیره و متوجه حضور دوتا خانم غریبه میشه. به پنجره نزدیک تر میشم تا شاید بتونم بشناسمون.
- هانی، اینا کی بودن؟
- من چمیدونم مهمون شما بودن.
- تو این خونه اتفاقات عجیب غریبی داره میافته، تا سر در نیارم شب نمیتونم بخوابم.
قبل از اینکه جوابی بده به سمت خونه پا تند میکنم، با شتاب در رو باز میکنم که مامان با ترس سمتم برمیگرده و میگه:
- چی شده؟ مگه دنبالت کردن؟
برای اینکه اوضاع رو طبیعی جلوه بدم لبخند زورکیای میزنم و به سمتش میرم.
- پام لیز خورد.
- یکم حواست رو جمع کن دختر بازخودت رو ناقص نکنی.
نگاهم به ظرفهای روی میز میافته و از همونجا شروع میکنم به پیگیری ماجرا.
- مامان؟
ظرفهای چینی روی میز رو روی هم میزاره و به سمت آشپزخونه میره.
- بله؟
- اینا کی بودن اومده بودن؟
بدون اینکه بهم نگاه کنه میوهها رو داخل سبد برمیگردونه و دوباره رفتار سردش رو پیش میگیره.
- عمه امیرعلی با دخترش.
با شنیدن این حرف بدنم یخ میکنه و زبونم بند میاد اما سعی میکنم حالت قبلم رو حفظ کنم تا مامان بویی از ماجرا نبره و شروع به سیم جین کردنم نکنه.
- اینجا چیکار میکردن؟
- تو که انقدر فوضول نبودی نرگس جان.
از داخل سبد یکدونه سیب کش میرم و با یک حرکت روی اپن میشینم.
- مامان دیگه اذیت نکنین، بگین منم بالاخره خواهرشم باید از موضوع خبر دار بشم.
چند لحظهای رنگ نگاهش تغییر میکنه اما سریع بحث رو میپیچونه که دلیلش برام مبهم باقی میمونه.
- بهجای اینکه اونجا بشینی من رو سیم جین کنی بیا این چند تیکه ظرف رو بشور دستهام دیگه توان نداره.
ته مونده سیبم رو داخل سطل کنار دست شور میندازم و سعی میکنم دلش رو به دست بیارم تا بتونم کمی اطلاعات به دست بیارم.
- الهی من قربون اون دستهای قشنگت بشم.
- خدا نکنه عزیز دلم.
اسکاج رو به مایع ظرف شویی آغشته میکنم و دست به کار میشم، در همون حال با نگاه معصومی خیره میشم به چشمهاش.
- بگو دیگه مامان قشنگم.
- از دست تو دختر، اومده بودن نظر امیرعلی رو بدونن.
چشمهام دو برابر معمول باز میشن، از شدت تعجب کمی تن صدام بالا میره و مثل بمب منفجر میشم که از خندهی من مامان هم خندهش بلند میشه.
- وا!
- چشمهات رو اینجوری نکن شبیه غورباقه میشی.
- تا جایی که ما خبر داریم قبلاها پسرها میرفتن دنبال جواب نه دخترها، بد دوره زمونـ...
از شدت خنده حرفم نیمه کاره میمونه و دستم رو روی دلم میزارم تا از خنده وسط آشپزخونه غش نکنم.
- نگو اینجوری دختر جان بعدم ببند اون شیر آب رو اسراف میشه...
🏴@TARKGONAH1
•°•﴿بسم الله رحمن الرحیم﴾•°•
#پارت_102🌹
#محراب_آرزوهایم💫
شیر رو میبندم، با هم برمیگردیم داخل پذیرایی و رو مبل دو نفره وسط حال کنار هم میشینیم. کمی چهرش غمگین میشه و با آهی از ته دل میگه:
- بچهم توی فشاره.
- بچهتون؟
- اوهوم.
برای اینکه ناراحتش نکنم و حرفم رو جدی نگیره لحن اعتراض آمیزم رو با خنده ادغام میکنم و میگم:
- دست شما درد نکنه دیگه من شدم غورباقه امیرعلی شد بچهتون؟
- نرگس از سنت خجالت بکش هنوزم حسودی میکنی؟
سرم رو روی شونهش میزارم و خودم رو براش لوس میکنم.
- بله که حسودی میکنم، یک مامان ملیحه که بیشتر ندارم.
دستش رو نوازش وار روی صورتم میکشه اما لحن صحبت کردنش درست برعکس ناز کشیدنشه.
- کم نمک بریز.
بین دو راهی میمونم که دلیل حرفش رو بپرسم یا نه، آخه امیرعلی چرا باید داخل فشار باشه؟ همه چیز که براش مهیاست فقط باید پا پیش بزاره.
سرم رو از روی شونهش برمیدارم اما ترسِ از افشا شدن راز دلم این اجازه رو ازم سلب میکنه تا توی چشمهاش نگاه کنم.
- حالا بچهتون میخواد چیکار کنه؟
انگار دوباره یاد چیزی میافته، کمی عصبانی میشه و مشخصه که بخشی از حرفش رو حذف میکنه.
- دلش با این وصلت نیست ولی مجبوره پا روی دلش بزاره چون این خانوادهای که من دیدم حالا حالاها ول کن ماجرا نیستن.
- مگه زوره؟
- آخه از بچگی شیرنی خورده هم بودن و اگه قبول نکنه پای آبروی خودش و محمد آقا گیره.
دیگه حرفی نمیزنم و در سکوت سری برای تایید حرفهاش تکون میدم که با ناراحتی از جاش بلند میشه و به سمت اتاقش میره.
با حالت غریبی به جون ناخنهام میافتم و زیر لب با خودم حرف میزنم.
- که آقا دلشون راضی نیست؟ پس اون لبخند ژکوند و انشاءﷲ چی میگفت؟ اصلا هرکاری میخواد بکنه بکنه، به من چه ربطی داره؟ هرچی صلاحه خداست ولی من تا ته و توی این قضیه رو در نیارم آروم نمیگیرم.
با خود درگیری شدیدی که به جون خودم انداختم به سمت اتاقم میرم و نفس عمیقی میکشم تا بلکه کمی آروم بشم.
- خداروشکر که تا هفته دیگه برمیگردم بالا و ازش دور میشم، این دور بودن باعث میشه بتونم افسار دلم رو توی دستم بگیرم تا شهرهی خاص و عام نشم. ای کاش زودتر دایی خبر میداد و باهم میرفتیم پیش زندایی، اینجوری خیالم راحت تر بود.
نفس کلافهای میکشم، به سمت گوشیم میرم تا با دایی تماس بگیرم و ازش تاریخ قطعی رفتنش رو بپرسم. چند ثانیهای توی سکوت صدای بوقهای فاصله دار تلفن توی گوش میپیچه و کم کم از پاسخ دادنش نامید میشم که در آخرین لحظات صدای محبت آمیزش بلند میشه.
- سلام نرگس خانم گل، چی شده از ما یاد کردی؟
- سلام دایی جان میخواستم دربارهی برنامتون بپرسم، آخه گفتین امروز قراره راه میافتیم بریم پیش زندایی.
- ای وای من! یادم رفت بهت بگم یک کار خیلی ضروری برام پیش اومد فعلا چند روزی هستم.
با ناراحتی حرفش رو قبول میکنم و تلفن رو قطع میکنم تا زیاد مزاحم کارش نباشم. با حال گرفتهای میرم پیش مامان که میبینم داره با تلفن صحبت میکنه اما با ورود من حرفهاشون تموم میشه و قطع میکنه. نگاهی موشکافانه به چشمهای خستهش میندازم و با تعجب میپرسم.
- کی بود؟
- عمه امیرعلی.
با حرص روی مبل میشیم و از ته دل میگم:
- خب؟
- خب نداره مادر، میخوایم شب بریم اونجا نباید بهشون اطلاع میدادم؟ راستی محمد آقا هم گفت به نرگس بگو امشب حتما بیاد.
تا میخوام مخالفت کنم دلیلی پیدا نمیکنم و حوصلهی بهانه چینی هم ندارم که به ناچار قبول میکنم...
🏴@TARKGONAH1
°•| ترک گناه |🏴•°
❌
اینبار خبر نحوه خروج پهپاد های ایرانی از آسمان ایران را نخواهید شنید بلکه خبر فرود موشک ها و پهپاد های ایرانی در تل اویو را خواهید شنید
9.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️زیارت #اربعین درّ گرانبها
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
امام علی (ع):
آنکه در گناهان بسیار اندیشه کند،
عاقبت، این کار او را به گناه می کشاند.
📚 غررالحکم، ص623
✨ #حدیث
کانال ترک گناه1 ایتا_۲۰۲۴_۰۶_۱۳_۰۷_۵۶_۲۱_۷۵۲.mp3
709.3K
#صلوات_خاصه
#السلامعلیکیاعلیبنموسیالرضاع
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
#صلوات_حضرت_زهرا
#السلام_علیک_یا_فاطمة_الزهرا_س ✋🏻❤
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلىٰ فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ المُستَودَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِهِ عِلمُکَ
بار پروردگارا؛ درود فرست بر فاطمه و پدر بزرگوارش و همسر گرامی اش و فرزندان عزیزش (و آن رازی که در وجود او به ودیعه نهادی)، به تعداد آنچه دانش تو بر آن احاطه دارد.
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1
از خلوتی #راه_سعادت نهراسید.
#امام_علی ع
🔶 ۱۹۰ روزه که این #دختر تنها میره مقابل سفارت #رژیم_صهیونیستی در کره جنوبی و نسبت به ادامه #نسل_کشی #فلسطینیان #اعتراض میکنه.
#باشرف
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
🌻⃟•°➩‹@TARKGONAH1