eitaa logo
از گـــنـــاه تـــا تـــوبـــه
3.4هزار دنبال‌کننده
33هزار عکس
28.9هزار ویدیو
79 فایل
✨•°﷽°•✨ 🌱کانال تخصصی ترک گناه😊 ارتباط🕊️ 🔮 تبلیغات ارزان 🆔 eitaa.com/joinchat/800784548C35b1345b7e
مشاهده در ایتا
دانلود
مستند سه دقیقه در قیامت(مستندی بسیار زیبا و آموزنده😱😱) قسمت 🦋بازگشت🦋 کمتر از لحظه‌ای دیدم، روی تخت بیمارستان خوابیده ام و تیم پزشکی مشغول زدن شوک برقی به من هستند. دستگاه شوک را چند بار به بدنم وصل کردن و به قول خودشان بیمار را احیا کردند. روح به جسم برگشته بود حالت خاصی داشتم ،هم خوشحال بودم که دوباره مهلت یافته‌ام و هم ناراحت بودم که از آن وادی نور دوباره به این دنیای فانی برگشته‌ام . پزشکان بعد از مدتی ، کار خودشان را تمام کردند و در واقع غده خارج شده بود و در مراحل پایانی عمل بودند‌، که من ۳ دقیقه دچار ایست قلبی شدم و بعد هم با ایجاد شک، مرا احیا کردند. من در تمام آن لحظات شاهد کارهای شان بودم، پس از اتمام کار مرا به اتاق مجاور جهت ریکاوری انتقال داده و پس از ساعتی کم کم اثر بیهوشی رفت و درد دوران جهاد، دوباره به بدنم بازگشت. حالم بهتر شد و توانستم چشم راستم را باز کنم اما نمی خواستم حتی برای یک لحظه ای از آن لحظات زیبا دور شوم. من در این ساعات تمام خاطراتی که از آن سفر معنوی داشتم را با خودم مرور میکردم . من بهشت برزخی را با تمام نعمت‌هایش دیدم، من افراد گرفتار را دیدم، من تا چند قدمی بهشت رفتم ،من مادرم حضرت زهرا را با کمی فاصله مشاهده کردم، من یقین کردم که در آن سوی هستی مادر ما چه مقامی دارد. برایم تحمل دنیا واقعاً سخت بود، دقایقی بعد دو خانم‌پرستار وارد سالن شدند تا مرا به بخش منتقل کنند. آنها می‌خواستند تخت چرخدار مرا با آسانسور منتقل کنند همین که از دور آمدن از مشاهده چهره ی یکی از آنان واقعاً وحشت کردم ، من او را مانند یک گرگ می دیدم که به من نزدیک می شد، مرا ببخش منتقل کردند برادر و برخی از دوستانم بالای سرم بودند، یکی دو نفر از بستگان ما می‌خواستند به دیدنم بیایند آنها از منزل خارج شده و به سمت بیمارستان در راه بودند، من این را به خوبی متوجه شدم ،یک باره از دیدن چهره باطنی آن‌ها وحشکردم ،بدنم لرزید، به یکی از همراهان گفتم، تماس بگیر و بگو فلانی برگردد. تحمل هیچکس را ندارم احساس می‌کردم که باطن بیشتر افراد برایم نمایان است .باطن اعمال و رفتار و ... به غذایی که برای می آوردن نگاه نمیکردم می ترسیدم باطن غذا را ببینم اما از زور گرسنگی مجبور بودم بخورم . دوست نداشتم هیچ کس را نگاه کنم برخی از دوستان آمده بودند تا من تنها نباشم اما نمی دانستن که وجود آنها مرا بیشتر تنها می کند بعد از ظهر تلاش کردم تا روی خودم را به سمت دیوار برگردانم میخواستم هیچ کس را نبینم اما یک بار با چیزی مواجه شدم که رنگ از چهره ی من پرید!! من صدای تسبیح خدا را از در و دیوار می شنیدم دو سه نفری که همراه من بودند به توصیه پزشک اصرار می کردند که من چشمانم را باز کنم، اما نمی دانستن که من از دیدن چهره اطرافیان ترسی دارم، و برای همین چشمانم را باز نمی کنم .آن روز در بیمارستان با دعا و التماس از خدا خواستم که این حالت برداشته شود، من نمی‌توانستم این گونه ادامه دهم با این وضعیت حتی با برخی نزدیکان خودم نمی‌توانستم صحبت کرده و ارتباط بگیرم. خدا را شکر این حالت برداشته شد و روال زندگی من به حالت عادی بازگشت .اما دوست داشتم تنها باشم دوست داشتم در خلوت خودم آنچه را در مورد حسابرسی اعمال دیده بودم مرور کنم تنهایی را دوست داشتم در تنهایی تمام اتفاقاتی که هم شاهد بودم را مرور می‌کردم. چقدر لحظات زیبایی بود آنجا زمان مطرح نبود آنجا احتیاج به کلام نبود، با یک نگاه، آنچه میخواستیم منتقل می شد . 🌹🌹پیشنهاد ویژه برای خواتدن🌹🌹 ادامه دارد........____________ 👇👇👇 @Tarkgonahan