مستند سه دقیقه در قیامت(مستندی بسیار زیبا و آموزنده😱😱)
قسمت#سی_یکم
🦋ادامه مدافعان حرم🦋
. در این شرایط بحرانی، عبدالمهدی کاظمی و جواد محمدی خودشان را به خطر انداختند و جلو آمدند،، آنها خیلی سریع مرا به سنگر منتقل کردند خیلی از این کار ناراحت شدم گفتم: برای چه این کار رو کردید؟؟ ممکن بود همه ما را بزنند. جواد محمدی گفت تو باید بمانی و بگویی که در آن سوی هستی چه دیدی. چند روز بعد باز این افراد در جلسه خصوصی از من خواستند که برایشان از برزخ بگویم نگاهی به چهره تک تک آنها کردم گفتم چند نفر از شما فردا شهید میشوید. سکوتی عجیب در آن جلسه حاکم شد با نگاههای خود التماس میکردند که من سکوت نکنم. حال آن رفقا در آن جلسه قابل توصیف نبود من تمام آنچه دیده بودم را گفتم، از طرفی برای خودم نگران بودم نکند من در جمع اینها نباشم، اما نه انشاءالله که هستم . جواد با اصرار از من سوال میکرد و من جواب میدادم در آخر گفت چه چیزی بیش از همه در آن طرف به درد ما میخورد؟؟ گفتم بعد از اهمیت به نماز، با نیت الهی و خالصانه هرچه می توانید برای خدا و بندگان خدا کار کنید. روز بعد یادم هست که یکی از مسئولین جمهوری اسلامی در مورد مسائل نظامی اظهارنظری کرده بود که برای غربیها خوراک خوبی ایجاد شد خیلی از رزمندگان مدافع حرم از این صحبت ناراحت بودند جواد محمدی مطلب همان مسئول را به من نشان داد و گفت میبینی پس فردا همین مسئولی که اینطور خون بچهها را پایمال میکند، از دنیا می رود و می گویند شهید شد !!
خیلی آرام گفتم :آقا جواد من مرگ این آقا را دیدم او در همین سالها طوری از دنیا میرود که هیچ کاری نمیتوانند برایش انجام دهند، حتی مرگش هم نشان خواهد داد که او از راه و رسم امام و شهدا فاصله داشته. چند روز بعد آماده عملیات شدیم، نیمههای شب تیر جنگی را گرفتیم و تجهیزات را بستیم. خودم را حسابی برای شهادت آماده کردم ،من آر پی چی برداشتم و در کنار رفقایی که مطمئن بودم شهید میشوند قرار گرفتم .گفتم اگر پیش این ها باشم بهتره احتمالاً با تمام این افراد همگی با هم شهید میشویم. هنوز ستون نیروها حرکت نکرده بود که جواد محمدی خودش را به من رساند و کارها را پیگیری میکرد سریع پیش من آمد و گفت الان داریم میریم برای عملیات و خیلی حساسیت منطقه بالاست به گونهای میخواست من را از همراهی با نیروها منصرف کند بعد کمی برای من از سختی کار گفت من هم به او گفتم چند نفر از این بچهها فردا شهید می شوند از جمله دوستانی که با هم بودیم من هم میخواهم با آنها باشم. بلکه به خاطر آنها ما هم توفیق داشته باشیم. دوباره تاکید کردم تمام کسانی که آن شب با هم بودیم شهید میشوند انشاءالله آن طرف با هم خواهیم بود. دستور حرکت صادر شد جواد محمدی را میدیدم که از دور حواسش به من هست .
نمیدانستم چه در فکرش میگذرد ،نیروها حرکت کردند من از ساعتها قبل آماده بودم. سرستون ایستاده بودم و با آمادگی کامل می خواستم اولین نفر باشم که پرواز میکند. هنوز چند قدمی نرفته بودیم که جواد محمدی با موتور جلو آمد و مرا صدا کرد خیلی جدی گفت:سوار شو که باید از یک طرف دیگه خطشکن محور باشی .
باید حرفش را قبول میکردم من هم خوشحال سوار موتور جواد شدم ده دقیقهای رفتیم تا به یک تپه رسیدیم ، به من گفت: پاشو زود باش. بعد جواد داد زد سید یحیی بیا .
سید یحیی سریع خودش را رساند و سوار موتور شد. من به جواد گفتم اینجا کجاست؟؟ خط کجاست؟؟ نیروها کجایند؟؟ جواد هم گفت: این آر پی جی رو بگیر و برو بالای تپه ،اونجا بچه ها تو رو توجیه میکنند. رفتم بالای تپه و جواد با موتور برگشت. این منطقه خیلی آرام بود و تعجب کردم از چند نفری که در سنگر حضور داشتن پرسیدم، باید چه کار کنیم خط دشمن کجاست؟؟ یکی از آنها گفت: بگیر بشین اینجا خط پدافندی است باید فقط مراقب حرکات دشمن باشیم. تازه فهمیدم که جواد محمدی چه کار کرده. روز بعد که عملیات تمام شد وقتی جواد محمدی را دیدم گفتم :خدا بگم چیکارت بکنه برای چی من رو بردی پشت خط؟؟ لبخندی زد و گفت:تو فعلاً نباید شهید بشی باید برای مردم بگویید که آن طرف چه خبر است .مردم معاد را فراموش کردهاند. برای همین جایی بردمت که از خط دور باشی اما رفقای ما آن شب به خط دشمن زدن، سجاد مرادی و سید یحیی براتی که سر ستون قرار گرفتن اولین شهدا بودند
بعد مرتضی زارع بعد شاهسنایی و عبدالمهدی و ....
بعد طی مدت کوتاهی ،
تمام رفقای ما که با هم بودیم همگی پر کشیدند و رفتن درست همانطور که قبلاً دیده بودم و جواد محمدی هم سال بعد به آنها ملحق شد و بچه های اصفهان را به ایران منتقل کردند من هم با دست خالی از میان مدافعان حرم به ایران برگشتم، با حسرتی که هنوز از اعماق وجودم را آزار میدهد .
🌹🌹پیشنهاد ویژه برای خواندن🌹🌹
#عبدالمهدی_زارع_براتی
ادامه دارد.......________
👇👇👇
@Tarkgonahan