eitaa logo
از گـــنـــاه تـــا تـــوبـــه
3.4هزار دنبال‌کننده
32.7هزار عکس
28.7هزار ویدیو
78 فایل
✨•°﷽°•✨ 🌱کانال تخصصی ترک گناه😊 ارتباط🕊️ 🔮 تبلیغات ارزان 🆔 eitaa.com/joinchat/800784548C35b1345b7e
مشاهده در ایتا
دانلود
مستند سه دقیقه در قیامت(مستندی بسیار زیبا و آموزنده😱😱) قسمت 🦋مدافعان حرم🦋 دیگر یقین نداشتم که ماجرای شهادت همکاران من واقعی است. در روزگاری که خبری از شهادت نبود چطور باید این حرف را ثابت می‌کردم.برای همین چیزی نگفتم اما هر روز که برخی همکارانم را در اداره می دیدم یقین داشتم که یک شهید را که تا مدتی بعد، به محبوب خود خواهد رسید ملاقات می کنم .اما چطور این اتفاق می افتد؟؟ آیا جنگی در راه است . چهارماه بعد از عمل جراحی و اوایل مهرماه ۱۳۹۴ بود که در اداره اعلام شد کسانی که علاقمند به حضور در صف مدافعان حرم هستند می توانند ثبت نام کنند جنب و جوشی در میان همکاران افتاد آنها که فکرش را می کردم همگی ثبت‌نام کردند. من هم با پیگیری بسیار توفیق یافتم تا همراه آنها پس از دوره آموزش تکمیلی راهی سوریه شوم. آخرین شهر مهم در شمال سوریه یعنی شهر حلب و مناطق مهم اطراف آن باید آزاد می شد . نیروهای ما در منطقه مستقر شدند و کار آغاز شد چند مرحله عملیات انجام شد و ارتباط تروریست‌ها با ترکیه قطع شد. محاصره شهر حلب کامل شد مرتب از خدا میخواستم که همراه با مدافعان حرم به کاروان شهدا ملحق شوم ،دیگر هیچ علاقه‌ای به حضور در دنیا نداشتم، مگر اینکه بخواهم برای رضای خدا کاری انجام دهم. من دیده بودم که شهدا در آن سوی هستی چه جایگاهی دارند لذا آرزو داشتم همراه با آنها باشم. کارهایم را انجام دادم و وصیتنامه و مسائلی که فکر می کردم باید جبران کنم، انجام شد، و آماده رفتن شدم. به یاد دارم که قبل از اعزام خیلی مشکل داشتم، با رفتن من موافقت نمی شد اما با یاری خدا تمام کارها حل شد ناگفته نماند که بعد از ماجرایی که در اتاق عمل برای من پیش آمد کل رفتار و اخلاق من تغییر کرد یعنی خیلی مراقبت از اعمال انجام می‌دادم تا خدای ناکرده دل کسی را نرنجانم حق الناس بر گردن من بماند. دیگر از آن شوخی ها و سر و کار گذاشتن ها و غیره خبری نبود یکی دو شب قبل از عملیات رفقای صمیمی بنده که سالها با هم همکار بودیم دور هم جمع شدیم یکی از آنها گفت شنیدم که شما در اتاق عمل حالت شبیه مرگ پیدا کردید خلاصه خیلی اصرار کردند که برایشان تعریف کنم اما قبول نکردم من برای یکی دو نفر خیلی سربسته حرف زده بودم و آنها باور نکردند ، لذا تصمیم داشتم که دیگر برای کسی حرفی نزنم . جواد محمدی سید یحیی براتی سجاد مرادی عبدالمهدی کاظمی برادر مرتضی زارع و علی شاه سنایی و غیره من را به یکی از اتاق‌های مقر بردند و اصرار کردند که باید تعریف کنی. من هم کمی از ماجرا را گفتم، رفقای من خیلی منقلب شدند. خصوصاً در مسئله حق الناس و مقام شهادت. فردای آن روز در یکی از عملیات‌ها به عنوان خط‌ شکن حضور داشتم در حین عملیات مجروح شدم و افتادم. جراحت من سطحی بود اما درست در تیررس دشمن افتاده بودم. هیچ حرکتی نمی توانستم انجام دهم کسی هم نمی توانست به من نزدیک شود و شهادتین را گفتم در این لحظات منتظربودم با یک گلوله از سوی تک تیرانداز تکفیری به شهادت برسم 🌹🌹پیشنهاد ویژه برای خواندن🌹🌹 ادامه دارد.......________ 👇👇👇 @Tarkgonahan