eitaa logo
از گـــنـــاه تـــا تـــوبـــه
3.2هزار دنبال‌کننده
38.2هزار عکس
32.8هزار ویدیو
91 فایل
✨•°﷽°•✨ 🌱کانال تخصصی ترک گناه😊 ارتباط🕊️ 🔮 تبلیغات ارزان 🆔 eitaa.com/joinchat/800784548C35b1345b7e
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ (❤️)جز ڪیست☝️ ڪه در سایہ ے مِهرش برویم🍃 (💜)رحمتِ اوست ڪه هر لحظہ من و توست... ✋ /ʝסíꪀ➘ |❥ @Tarkgonahan ❥|
🌸🍃﷽🌸🍃 ✍ پناه بردن به خدا 🚵‍♂ اگر از دوری کنیم راحت‌تر از اینه که؛ لبه بریم و مراقب باشیم که نیوفتیم🧗‍♂ 🕋 وَإِمَّا يَنزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ‏(فصلت،آیه 36) ⚡️و اگر انگيزه و وسوسه‏‌اى از طرف شيطان تو را تحريك كند پس به خداوند پناه ببر كه او خود شنواى آگاه است. 👆 به این توصیه قرآن توجه کنید؛ 🔔به هیچ وجه صبر نكنيد كه بر شما مسلط بشه❌ 🔔با پيدا شدن كوچك‏ترين به خدا ببريد❗️ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج
هدایت شده از تبلیغات موقت طب الزهرا (س) ⚘
من ی که با پدر و مادرم زندگی میکردم. هرچی که یادم میاد زندگی خیلی خوبی داشتیم. تا اینکه پدرم ورشکست شد و همه‌ی دارو ندارمون توسط طلبکارها به تاراج رفت تا اینکه یروز ی پیرمرد با دوتا با ی ماشین خیلی شیک اومدن جلو خونمون از دیدنشون تعجب کردم اینا کی بودن اینجا چیکار میکردن چه صنمی میتونستن با ما داشته باشن!!! در کمال تعجب متوجه شدم که اون اقا دوست قدیمی پدرمه و اون پسرای جوونم پسراشن. با کلی خجالت از وضع زندگیمون تعاروفشون کردیم اومدن داخل چند ساعتی نشستن و رفتن. چندروز بعد مجدد برگشتن و منو از پدرم خواستگاری کردن من از اینکه دارم از بدبختی نجات پیدا میکنم رو اَبرا بودم تا اینکه روز عقدم فرا رسید و پسره با عصبانیت تمام کنارم نشست و با خشمی که از صداشم مشخص بود بله رو گفت، بمحض اینکه عقد تمام شد دستمو گرفت و کشید سمت یکی از اتاقا در اتاقو محکم باز کرد و منو با شدت داخل اتاق انداخت و چیزی گفت که از شنیدنش جیغ زدم....😱 https://eitaa.com/joinchat/2792359102C929b83c670
هدایت شده از تبلیغات موقت طب الزهرا (س) ⚘
من ی که با پدر و مادرم زندگی میکردم. هرچی که یادم میاد زندگی خیلی خوبی داشتیم. تا اینکه پدرم ورشکست شد و همه‌ی دارو ندارمون توسط طلبکارها به تاراج رفت تا اینکه یروز ی پیرمرد با دوتا با ی ماشین خیلی شیک اومدن جلو خونمون از دیدنشون تعجب کردم اینا کی بودن اینجا چیکار میکردن چه صنمی میتونستن با ما داشته باشن!!! در کمال تعجب متوجه شدم که اون اقا دوست قدیمی پدرمه و اون پسرای جوونم پسراشن. با کلی خجالت از وضع زندگیمون تعاروفشون کردیم اومدن داخل چند ساعتی نشستن و رفتن. چندروز بعد مجدد برگشتن و منو از پدرم خواستگاری کردن من از اینکه دارم از بدبختی نجات پیدا میکنم رو اَبرا بودم تا اینکه روز عقدم فرا رسید و پسره با عصبانیت تمام کنارم نشست و با خشمی که از صداشم مشخص بود بله رو گفت، بمحض اینکه عقد تمام شد دستمو گرفت و کشید سمت یکی از اتاقا در اتاقو محکم باز کرد و منو با شدت داخل اتاق انداخت و چیزی گفت که از شنیدنش جیغ زدم...😱😱 https://eitaa.com/joinchat/2792359102C929b83c670