eitaa logo
ترویج نماز
143 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
287 ویدیو
13 فایل
🔹مقام معظم رهبری: 🔷یکی از موثرترین راه ها برای کاستن آسیب های اجتماعی #ترویج_نماز است☑️ 🕋ترویج نماز | همراه ما باشید @MOHAMMAD110_Dillon
مشاهده در ایتا
دانلود
سال 59 بود. برنامه بسیج تا نیمه شب ادامه یافت. دو ساعت مونده به صبح کار بچه‌ها تموم شد. ابراهیم بچه‌ها را جمع کرد. از خاطرات کردستان تعریف می‌کرد. خاطراتش هم جالب بود هم خنده‌دار. بچه‌ها را تا اذان بیدار نگه داشت. بچه‌ها بعد از نماز جماعت صبح به خانه‌هایشان رفتند. ابراهیم به مسئول بسیج گفت: اگر این بچه‌ها همان ساعت می‌رفتند معلوم نبود برای بیدار می‌شوند یا نه. شما یا کار بسیج را زود تمام کنید یا بچه‌ها را تا اذان صبح نگهدارید که نمازشان قضا نشود. 💐💐 @tarvije_namaz 💐💐
هر جمعه در یکی از کوچه‌های محله بازی والیبال برگزار می‌کرد و در کنار ورزش درس‌های معنوی و اعتقادی را به بچه‌ها آموزش می‌داد، طوری که آن‌ها با شنیدن اذان دست از بازی می‌کشیدند و برای آماده می‌شدند و همانجا نماز جماعت به جا می‌آوردند. 💐💐 @tarvije_namaz 💐💐
تابستان سال ۱۳۶۱ بود. یک شب با هم به هیئت رفتیم. بعد هم در کنار بچه‌های بسیج حضور داشتیم. آخر شب هم برای چند نفر از جوانان محل شروع به صحبت کرد. خیلی غیرمستقیم آن‌ها را نصیحت نمود. ساعت حدود دو نیمه شب بود. من هم مثل ابراهیم خسته بودم. از صبح مشغول بودیم. گفتم: من می‌خواهم بروم خانه و بخوابم. شما چه می‌کنی؟ ابراهیم گفت: «منزل نمی‌روم، می‌ترسم خوابم برود و نماز صبح من قضا شود. شما می‌خواهی برو.» بعد نگاهی به اطراف کرد. یک کارتن خالی یخچال سر کوچه روی زمین افتاده بود. ابراهیم آن کارتن بزرگ را برداشت و رفت سمت مسجد محمدی. ورودی این مسجد یک فضای تقریباً دو متری بود. ابراهیم کارتن را در ورودی مسجد روی زمین انداخت و همانجا دراز کشید. بعد گفت: «دو ساعت دیگه اذان صبح است. مردمی که برای نماز جماعت به مسجد می‌آیند، مجبور هستند برای عبور، من را بیدار کنند». بعد با خوشحالی گفت: «این‌طوری هم نمازم قضا نمی‌شه، هم صبح رو به جماعت می‌خوانم.» ابراهیم به راحتی همانجا خوابید. 💐💐 @tarvije_namaz 💐💐
ابراهیم در جمع بچه ها شروع به مداحی کرد. صدای ابراهیم به خاطر خستگی و طولانی شدن مجالس گرفته بود. بعد از تمام شدن مراسم، یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند. ابراهیم عصبانی شد و گفت: من مهم نیستم، اینها مجلس حضرت را شوخی گرفتند. قسم خورد که دیگر مداحی نمی کنم! قبل از اذان صبح احساس کردم کسی دستم را تکان میدهد. چهره نورانی ابراهیم بالای سرم بود. گفت: پاشو، موقع اذانه. بچه های دیگر را هم صدا زد. بعد هم اذان گفت و جماعت را برپا کرد. بعد از نماز و تسبیحات، ابراهیم شروع کرد به مداحی حضرت زهرا(س)! بعد از صبحانه به همراه بچه ها به سمت سومار برگشتیم. بین راه دائم در فکر کارهای او بودم. ابراهیم نگاه معنی داری به من کرد و گفت: می خواهی بپرسی با اینکه قسم خوردم، چرا روضه خواندم؟! گفتم: خوب آره، شما دیشب قسم خوردی که... گفت: چیزی که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن. دیشب خواب به چشمم نمی آمد. اما نیمه های شب کمی خوابم برد. یکدفعه دیدم وجود مقدس حضرت زهرا(س) تشریف آوردند و گفتند: نگو نمی خوانم، ما تو را دوست داریم... ❤️۲۲ بهمن، سالروز شهادت 💐💐 @tarvije_namaz 💐💐