#جستجو_در_تشرفات_معاصر
🅾 مدرسه قدیمی
طلبه ای از اهالی مشهد که بسیار علاقه مند به وجود مقدس امام زمان علیه السلام و مناجات خدمت حضرتش داشت
نقل میکرد
در یه صبح بهاری که تازه شکوفه ها سر زده بودند...
برای قدم زدن بیرون آمدم ... چون نزدیک حرم رسید ناخودآگاه درب مدرسه قدیمی تقریبا ناشناخته که بیش ۵۰ سال قدمت دارد مواجه شد...(مدرسه ای که درس برگزار نمیشود و گاهی میزبان طلاب است)
چون درب باز بود بی اختیار وارد شد...
خادم مدرسه پیرمردی بود که در اتاق کوچک دهلیز نشسته بود...
تعدادی هم در مدرسه بودند فکر کرد من با آنها هستم پس نگاهی کرد و منم سلام کردم
👇داخل که شدم ... چند نفر بودند با لباس ها و دشداشه های سفید بوی عطری فضا را گرفته بود ... با روی خوش از من دعوت کردند یکی گفت صبحانه آماده است و سفره پهن است ... شیخ مهمان ماست...
با من همراهی کرد تا سر سفره نشستیم
جالب بود که نان محلی و پنیر و کنجد و گردو... داشتند !!
خیلی مودب بودند و تمام آداب را رعایت میکردند...
نوجوانی که حدود ۱۶ یا ۱۷ سال سن داشت رو به رویم نشسته بود سوالاتی پرسید که جواب قانع کننده ای نداشتم ... با تعجب گفت مگر توحید مفصل را نمیخوانی
گفتم خوانده ام
گفت با دقت بخوان شیخ !!
جواب سوال ها آنجاست و اینها مقدمات معرفت است...
تشکر کردم و برخاستم
👇 در حیاط مدرسه یکی از آنها در حال ساختن وضو بود و من در فکر فرو رفته بودم
ناگهان به من گفت صدای گریه می آید... میشنوی ...
دقت بیشتر کردم و حواسم جمع شد دیدم از اتاق پایین که درش نیمه باز هست صدای گریه و ناله بلند است...
نزدیک شدم دیدم
سیدی جلیل القدر بر زمین نشسته اند که شال سبزی بر سر انداخته که شانه هایش را پوشانده بود و بسیار بی تاب است
دیدم یکی از آن جوان ها در کنارش هست و روضه حضرت قاسم (ع) را به زبان عربی میخواند...
و ایشان به شدت گریه میکرد...
مدتی توقف کردم و حالم دگرگون شد...
احساس کردم بیشتر بمانم احساس کنند برای استراق سمع ایستاده ام و خلاف ادب باشد لذا برگشتم...
گفتم فردا باز به دیدنشان می آیم...
👇فردا که آمدم کسی را ندیدم...رفته بودند
پیرمرد خادم از رفتن زود هنگام آن ها ناراحت بود و گفت شب قبل از آنکه اینا بیایند در خواب دیده مدرسه پر از نور شده تا جایی که چشم جایی را جز سفیدی نبیند...
خیلی تاسف خوردم که چرا روز گذشته بیشتر نماندم...
▪️اللهم عجل لولیک الفرج▪️
@tashaarrofat