روزہ دارم من و
افطارم از آن لعل لب است🍃
آری! افطارِ رطب
در رمضان مستحب است . . .🌷
🌹شهید مهدی باکری در حال تدارک سفره افطار
روزتون متبرک به نگاه شهدا✨
#طاعات_قبول
#سلام✋🏻
#صبحتون💐
#شهدایی😇🌷
🌷 @taShadat 🌷
شهید #محمد_ابراهیم_همت:
📌ما در قبال تمام ڪسانی که راه را کج میروند مسئولیم...
حق نداریم با آنها برخورد تند کنیم...
از ڪجامعلوم ڪه ما در انحراف اینها نقش نداشته باشیم...
🌷 @taShadat 🌷
#شهید_محمدابراهیم_همت:
میخوای خدا عاشقت باشه⁉️
●قلم میزنید برای خدا باشد..
●گام برمیدارید برای خدا باشد..
●سخن میگوید برای خدا باشد..
●همه چی و همه چی برای خدا باشد.
🌷@tashadat🌷
همسر شهید روایت میکند: من و علی قبل از ازدواج هیچ گونه آشنایی با هم نداشتیم و جالب است که واسطه وصلت بین ما هم شهدا شدند.
همسرم قبل از ازدواج با بخش فرهنگی بنیاد شهید همکاری میکرد و از طریق کارمند بنیاد به خانواده ما معرفی شد.
#شهید علی زاده اکبر
#ارسالی_کاربر
🌷 @taShadat 🌷
🌱التماس دعا يعنے چه؟
🌱ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﻮسی ﻓﺮﻣﻮﺩ:
ﺑﺎ ﺯﺑﺎنی ﺩﻋﺎ ﻛﻦ ڪﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﮔﻨﺎﻩ ﻧڪﺮﺩﻩﺍی ﺗﺎ ﺩﻋﺎﻳﺖ ﻣﺴﺘﺠﺎﺏ ﺷﻮﺩ!
🌱ﻣﻮسی ﻋﺮﺽ ڪﺮﺩ: ﭼﮕﻮﻧﻪ؟
🌱ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻓﺮﻣﻮﺩ:ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺑﮕﻮ ﺑﺮﺍﻳﺖ ﺩﻋﺎ ڪﻨﻨﺪ ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﺁﻧﺎﻥ ﮔﻨﺎﻩ ﻧڪﺮﺩﻩ ﺍے !!
و این است فلسفه ےالتماس دعا
🌱" در این روزها و شب ها نگاهمان ﺑﻪ ﺩﻋﺎﯾﺘﺎﻥ است•••☺️
#التماسدعارفقـا😔
🌸
🔰بسم رب الشهدا و الصدیقین🔰
امـــــــــروز27 اردیبهـــشت مــــــاه
مصـــــــــادف با سومیــــــــــن سالگرد
شهــــــ🌷🕊ـــــادت #شهید_علیرضا_قبادی
فـــــــرمانده تخــــــــــــریب می باشد
لبیــــــــــــــک یا حسیــــــــــــن 🥀
🌹#وصیتنامه شهید علیرضا قبادی
از همه میخوام که تا آخرین قطره خون شهداء و به ولی فقیه وفادار باشند...
#سالروز_آسمانی_شدن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸امام زمان بر تمام اعمال و رفتار ما آگاه است
🌸آیت الله ناصری
🌷 @tashadat 🌷
4_5882040617625716665.mp3
7.37M
#تلنگری 💌
دو تا فرصت عظیمِ #ليلة_القدر ، گذشت !
آخریش هم در راهه!
💢 چکار کنم،
آخرین فرصت رو، از دست ندم؟
یا ازش نهایتِ استفاده رو ببرم؟
#استاد_شجاعی
بنام خدایی ک هنوزم هوامونو داره♡♡♡
سلام
این یادداشت با بقیه فرق داره....
آدما ی وقتایی دِلِشون میگیرع ک فقد و فقد ی نفر میتونه آرومشون بکنه.....
اون ی نفر آرامشِ همه ی آدَماس......خدا♡♡♡
آره خدا کسی ک منو آفرید ،اما فقط زمانی ک بش نیاز دارم میرم سمتش.....
اما اون همیشه کنارمه،همیشه ی همیشههه.....
خدایی ک وختی دلم از عالم و آدم پُره اونه که میگ بیا اینجا با من درد دل کن.... بیا درد دلتو ،غصتو، ناراحتیتو بهم بگووو.....
آره اینی ک میگم خداس♡♡♡
اونی ک اگه بخاد میتونه نفس ما رو بگیره
یا ما رو زنده نگه داره
این خدایی ک دارم حرفشو میزنم.....موقعی ک از حکمتش عصبانی یا ناراحتیم هَمَشو سرش خالی می کنیم...
اما اون بدون هیچ حرفی فقط......گوش میکنه.....
اما من جاهل نمیدونم ک این کار حکمت خدا بوده.....
اما دریغ از یک تشکر......):
خدایی با اینکه هفت میلیارد آدم و کل جهان و کهکشان و خلاصه کل دنیا زیر دستش هستن.....اما بازَم از احدی قافل نیست،نمیشه و نخواهد شد........(:
پس ی وقتایی بجای اینکه استغر الله ما بجای خدامون تصمیم بگیریم یا نظر بدیم، بزاریم ببینیم کسی ک صلاح ما رو بهتر از خودش میدونه، چ اتفاقاتی مد نظرشه.......
خلاصه.....هواسمون ب کردار و رفتار و گفتارمون باشه ک ی وخ خدایی نکرده راهی رو اشتباه نریم.....چون هممون میدونم ک برگشتن سختع.....
زندگی اونقدر ها هم ک فک میکنیم سخ نیس ماها سختش کردیم....
الان تو ماه رمضان هستیم.....ی جایی خونده بودم ک میگف....روزه داری..فقط ب نخوردن غذا و آب نیس.....بلکه ب گفتارتون، نگاهاتون، اخلاق و.... خلاصه کل زندگیتون ی تحول بدین......
پس یادمون نره خدایی داریم ک همینجا کنار ما نشسته و نظاره گر تمامی کار های ماس.....
اگه ی وخ با خدا کاری داشتی نگو نمیشنوه یا نمیتونه راهکاری ب من بده خدا همیشه و همه جا کنار من هست.....(:
وخدایی ک در این نزدیکیست.......♡♡♡
با آرزوی حال خوب برای همه.......♡♡♡
#ارسالی_کاربر
ممنون از کاربر عزیز که این متن بسیار زیبا رو نوشتند💐
🌷 @taShadat 🌷
👤 استاد رائفی پور :
🔸شب قدر یه چیزی از امام زمان ( عج )بخواهیم.
اما اگر نظر من رو میپرسید هیچ چیز جز خودش را نخواهید!
🔸همه مریضها شفا پیدا کنند، همه برهنه ها پوشانده شوند، همه اسیرها آزاد شوند، یعنی چی؟!
یعنی تو ظهور کنی...
🔸ازش خودش را بخواهید. بگید خدایا تو را به این قرآنت، به این اهل بیت پیامبرت( ص)، امام زمانم رو به من بشناسون.
🔸به امام زمان( عج )بگید هر چی که صلاح هست به من بده. هم دنیاتون، هم آخرتتون رو میده.
✅خودتون رو تسلیم خدا و اهل بیت علیهم السلام بکنید.
﷽
#براساس_داستان_واقعیق
#رمان_نسل_سوخته
══🍃🌷🍃══════
#قسمت_شصت_چهار
🔹 قول زنانه
تا چشم مادرم بهم افتاد ... صدام کرد ... رفتم سمت آشپزخونه ...
ـ بازم صبحانه نخورده؟ ...
ـ توی راه یه دونه از نون ها رو خالی خوردم ...
ـ قبل رفتن سعید رو هم صدا کن پاشه ... خواب می مونه ...
برگشتم سمت آشپزخونه و صدام رو آوردم پایین تر ...
ـ می شناسیش که ... من برم صداش کنم ... میگه به تو چه؟ ... و دوباره می خوابه ... حتی اگر بگم مامان گفت پاشو...
دنبالم تا دم در اومد ... محال بود واسه بدرقه کردن ما نیاد ... دوباره یه نگاهی بهم انداخت ...
ـ ناراحتی؟ ...
ژست گرفتم و مظلومانه نگاش کردم ...
ـ دروغ یا راستش؟ ...
هنوز یه قدم دور نشده بودم که برگشتم ...
- حالا اگه مردونه قول بدم ... نمره هام پایین نیاد چی؟ ...
خندید ...
- منم زنونه قول میدم تا بعد از ظهر روش فکر کنم ... ولی قول نمیدم اجازه بدم ... اما اگه دوباره به جواب نه برسم ...
پریدم وسط حرفش ...
- جان خودم هیچی نمیگم ... ولی تو رو خدا ... از یه طرفی فکر کن که جوابش بله بشه ...
اون روز توی مدرسه ... تا چشمم به چشم ناراحت و عصبانی بچه ها افتاد ... تازه یادم اومد دیروز توی گیم نت قرار داشتیم ... و من رسما همه رو کاشته بودم ...
مجبور شدم کل پول تو جیبی هفته ام رو واسشون ساندویچ بخرم ... تا رضایت بدن و حلالم کنن ... بالاخره مرده و قولش ...
🌷 @taShadat 🌷
﷽
#براساس_داستان_واقعیق
#رمان_نسل_سوخته
══🍃🌷🍃══════
#قسمت_شصت_وپنج
🔹عیدی بدون بی بی
نمی دونم مادرم چطور پدرم رو راضی کرده بود ... اما ازش اجازه رو گرفت ... بعد از ظهر هم خودش باهام اومد و محیط اونجا رو دید ... و حضورش هم اجازه رسمی ... برای حضور من شد ... و از همون روز ... کارم رو شروع کردم ...
از مدرسه که می اومدم ... سریع یه چیزی می خوردم ... می نشستم سر درس هام ... و بعد از ظهر ... راس ساعت 4 توی کارگاه بودم ... اشتیاق عجیبی داشتم ... و حس می کردم دیگه واقعا مرد شدم ...
شب هم حدود هشت و نیم، نه ... می رسیدم خونه ... تقریبا همزمان پدرم ...
سریع دوش می گرفتم و لباسم رو عوض می کردم ... و بلافاصله بعد از غذا ... می نشستم سر درس ... هر چی که از ظهر باقی مونده بود ...
من توی اون مدت که از بی بی نگهداری می کردم ... به کار و نخوابیدن ... عادت کرده بودم ... و همین سبک جدید زندگی ... من رو وارد فضای اون ایام می کرد ...
تنها اشکال کار یه چیز بود ... سعید، خیلی دیر ساعت 10 یا 10:30 می خوابید ... و دیگه نمی شد توی اتاق، چراغ روشن کنم ... ساعت 11 چراغ مطالعه رو برمی داشتم و میومدم توی حال ... گاهی هم همون طوری خوابم می برد ... کنار وسایلم ... روی زمین ...
عید نوروز نزدیک می شد ... اما امسال ... برعکس بقیه ... من اصلا دلم نمی خواست برم مشهد ... یکی دو باری هم جاهای دیگه رو پیشنهاد دادم ...
اما هر بار رد شد ... علی الخصوص که سعید و الهام هم خیلی دوست داشتن برن مشهد ... همه اونجا دور هم جمعمی شدن ... یه عالمه بچه ... دور هم بازی می کردن ... پسر خاله ها ... دختر دایی ها ... پسر دایی ها ... عالمی بود برای خودش ...
اما برای من ... غیر از زیارت امام رضا ... خونه مادربزرگ پر از دلگیری و غصه بود ... علی الخصوص ... عید اول ... اولین عید نوروزی که مادربزرگ نبود ...
بین دلخوری و غصه ... معلق می زدم که ... محمد مهدی زنگ زد ... پسر خاله مادرم ...
🌷 @taShadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊تشییع پیکر پاک فرمانده #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
▪️یکشنبه ۲۸ اردیبهشت ماه، مصادف با ۲۳ ماه مبارک #رمضان
⏱ساعت ۱۰ صبح
✔️مکان : از شهرک شهید بروجردی "بیت معظم پدر شهید"
تا حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (علیه السلام) به سمت قطعه ۴۰ گلزار شهدا بهشت زهرا سلام الله علیها در جوار مزار همسر خواهرشان #شهید_حاج_محمد_پورهنگ🌹
🌷 @taShadat 🌷
⚘﷽⚘
#یک_قرار_معنوی
#ساعت_۸_به_وقت_امام_هشتم🕗
تاخراسان راهی نیست...✋
دست بر سینه و عرض ادب
🌷بسم الله الرحمن الرحیم
🌷اللّهُمَّ صَلِّ عَلى
🌷علِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى
🌷الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
🌷و حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
🌷و مَنْ تَحْتَ الثَّرى
🌷الصِّدّیقِ الشَّهیدِ
🌷صلاةً کَثیرَةً تامَّةً
🌷زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
🌷کاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِک...
تو بزن نقـاره زن اسیر آهنگ توام...
به امام رضابگوبدجوری دلتنگ توام...
خوشبختی یعنی تو زندگیت امام رو رضا داری....
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا غریب الغربا
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا معین الضعفا
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا علی بن موسی الرضا
🌷 @taShadat 🌷