eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.6هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
6.1هزار ویدیو
199 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 سال دوم طلبگی بودم. همین که وارد کلاس شد بنا کرد به پرسیدن درس روز های قبل. از قضا آن روز بدون مطالعه در کلاس نشسته بودم. نوبت به من رسید. گفتم بلد نیستم.❗️ با ناراحتی گفت: علی؛ از کلاس برو بیرون. خیلی دلگیر شدم😞. با خودم گفتم مثلا این جا حوزه علمیه است. آدم رو جلوی جمع ضایع می کنند. می خواستم دیگر به او سلام هم نکنم. غرورم جلوی ۳۰ نفر شکست. مجبور بودم که روزهای بعد هم در کلاس شرکت کنم. فردا دوباره سر کلاس رفتم. دیدیم که برای همه ی کلاس شیرینی و آبمیوه خریده❗️. بین بچه ها توزیع کرد. نشست روی صندلی اش و با تواضع تمام گفت: از بچه هایی که دیروز از کلاس بیرونشان کردم، معذرت می خواهم. من را حلال کنند.❤️ برایم جالب بود که یک استاد حوزه به راحتی جلوی ۳۰ نفر به اشتباهش اعتراف می کند و از همه حلالیت می طلبد. شاید حتی حق هم با او بود. نمی دانم. خبر نداشتم که با شکستن نفسش قرار است از خدا یک جایزه ی ویژه بگیرد💔. نمی دانستم. خیلی چیزها را نمی دانستم و خیلی چیزها را نمی دانم. 🌷 @taShadat 🌷
اگر می‌خواهید کسی را وارد عرصه انقلاب کنید. باید با عملتان، وارد کنید.عده‌ای باید دل به آتش بزنند و بسوزند.تا عده‌ای را روشن کنند. انقلاب صاحب دارد و صاحب آن حضرت حجت (عج) است. انقلاب است که دارد ما را نگه می‌دارد و انقلاب است که دارد ما را حفظ می‌کند. 🌷 @taShadat 🌷
هدایت شده از  ٺـٰاشھـادت!'
هنوز آب وضویش خشک نشده بود که شهیـــــــ🌹ــــد شد غواص کربلای۵ که در خانه ملت به شهادت رسید شهید حجت‌الاسلام سید مهدی تقوی از رزمندگان تخریب‌چی لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) جزو همان غواصان کربلای ۵ بود، وی جانباز شیمیایی هشت‌ساله دفاع مقدس است. که با وجود سن کم و دستکاری شناسنامه وارد جبهه شده بود از اینکه از قافله شهدا جا مانده بسیار ناراحت بود؛ اما هیچ‌گاه دست از مبارزه در میدان علم و فرهنگ بر نداشت و همواره دغدغه‌های فرهنگی داشت، تا جایی که معتقد بود کار در این زمینه سخت‌تر از حضور در میدان جنگ سخت است و می‌گفت: «باید ماند و کارهای سخت‌تر کرد.» او ماند و در این جبهه مبارزه کرد و اما در نهایت تقدیرش این بود که بماند و بر جنازه رفقای شهیدش اشک غربت بریزد تا بالاخره پس از ۳۰ سال آرزوی دیرینه‌اش توسط فرزندان حرمله برآورده شده و در ۱۲ رمضان یا همان هفدهم خرداد سال ۹۶ با لب تشنه و در خانه ملت در جریان حمله تروریست‌های تکفیری به مجلس به شهادت رسید و پر بکشد. 🌷 @taShadat 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای شهیدان ، از عرش فرود آیید تا با هم سفری داشته باشیم به دنیای زیبای خاطره ها ، به حرمت همرزمان همسنگران دیروز لحظه ای را در کنار ما باشید بیایید با هم به سرزمین یاد ها برویم .. 🌷 @taShadat 🌷
آری شهادت زیباست .. اما مثل مرد پای بیرق انقلاب ایستادن ازآن زیباترست... خون دادن برای خمینی زیباست اما خون دل خوردن برای خامنه ای از آن هم زیباتر است.. شهید سید مرتضی آوینی شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات ☘☘☘ @tashadat
خواب یک دختری که نماز نمیخواند وبه واسطه شهید بابک نوری نماز خون وچادری شد
🍃🌼بسم الله الر حمن الرحیم🌼🍃 همه چیز از اونجایی شروع شد که من در شب تولدم با این شهید بزرگوار بابک نوری هریس اشنا شدم... یه حسی از درون فریاد میزد ک تو این شهید رو چندین ساله که میشناسی ولی خب من سر کوفت میزدم بهش و میگفتم چطور امکان داره کسیو ک تا الان اسمش ب گوشم نخورده رو چندین ساله ک میشناسمش مگر اینکه الزایمر گرفته باشم🧐... ولی خب اون حس گوشش ب حرفای من بدهکار نبود و حسابی کچلم کرده بود در نهایت بش گفتم باشه میشناسمش فقط حرف نزن... روزها پشت سر هم مثل باد می گذشتند و من در این مدت خیلی بیشتر با این شهید عزیز اشنا میشدم یه روز که خیلی ناراحت بودم نشستم و باهاش درد و دل کردم از گناهانم گفتم از اینکه وقتی افتادم کسی نبود نجاتم بده وقتی داشتم توی باتلاق گناه دست. پا میزدم ولی خودم متوجهش نبودم وقتی ک کسی نبود بهم بگه راهی ک میری اشتباهه بعد از کلی گریه و زاری ب حال خودم و گناهانم گفتم: من خیلی خیلی دوس دارم بیای ب خوابم ولی چ کنم .. چ کنم ک روی دیدن صورت و چشمان بی گناه و معصومت را ندارم چ کنم ک شرمنده ام چ کنم ک خجالت میکشم درسته ک من ارزو دارم تو ب خوابم بیایی ولی خب من نمیتونم با یه بار گناه تو رو ببینم😔بهم قول بده ک هیچوقت ب خوابم نیای هیچوقت چون میدونستم قول شهدا قوله خیالم راحت شده بود منم ب خودم گفتم کارایی میکنم ک باعث خوشحالی خدا و شهدا بشه بعدا شهید بابک نوری خودش میاد ب خوابم ولی زهی خیال باطل... 😭😔 ادامه دارد... برای شادی روح همه شهدا سه صلوات هدیه میکنیم از امام رضا ب همه این عزیزان ب خصوص بابک نوری هریس❤️ .../💞 اللهم عجل لولیک الفرج @tashadat
دوماه بعد.. دو ماه گذشت و من همچنان ب قولی ک از شهید بابک نوری گرفته بودم پایبند بودم اخه روی دیدن صورت بی گناه و چشم هایی لبریز از شوق زندگی ک جانش را برای اسایش برای ناموس کشورش فدا کرد رو نداشتم... دو روز بود ک بابک رو فراموش کرده بودم توی همین دو روز دست ب یه گناه خیلی بزرگ زدم و ی جورایی میشه گفت افراط نسبت ب اون کار پیدا کرده بودم.. صفحه اول گوشیم عکس این شهید عزیز بود یهو ب خودم اومدم و گفتم من توی این دو روز چیکار میکردم وای وای وای..😭 باز هم شرمندگی باز هم خجالت باز هم با گناه قلب اقا امام زمان رو هدف گرفتم و تیری در چله کمان ب طرف او پرتاب کردم خجالت امون رو بریده بود عرق سرد روی پیشانیم نشست ولییی این خجالت با خجالت های گذشته فرق میکرد این خجالت صد هزار برابر بیشتر و بیشتر میشد.. خیلی ب هم ریخته بودم خیلی باورش هم برام سخت بود ک من دست ب این کار زدم منی ک ادعای مسلمانی و محجبه بودن و مذهبی بودن میکردم برام باورش هم سخت بود ک خدا منو بخواطر کار زشتی ک کردم ببخشه همه فکرم پر کشید ب سمت اون بالا سری باز هم گریه بازم آه. آهی از شرمندگی آهی از اشتباهی بزرگ و بزرگ با هزار حول و ولا سرم و رو بالشت گذاشتم و اروم اروم چشمامو بستم و ب خواب عمیقی فرو رفتم ادامه دارد... سه صلوات میدیم ب نیت شهیدبابک نوری هریس @tashadat
چشمام گرم شد و خواب رفتم.. خواب دیدم دارم وسایلمو اماده میکنم ک برم عروسی وسایل ارایشی برداشتم بدو بدو رفتم تو یکی از اتاقای خونه پدربزرگم نشستم تا دستمو میبردم نزدیک ک ارایش کنم یکی منو صدا میزد. و منم میرفتم چندین بار این اتفاق افتاد و منم قید ارایش کردنو زدم خیلی خسته شده بودم چون همه جا رو خودم برا عروسی تمیز کرده بودم عرق از سر و صورتم میبارید و لباسام ازرنگ مشکی ب سفید تبدیل شده بودن خیلی کثیف بودم خاک رو لباسام نشسته بود.. دیدم لباس هم برا عروسی ندارم ک بپوشم و چیزی تا شروع عروسی هم نمونده بود خسته و کوفته رفتم ی گوشه ای از همون اتاق کز کردم طبق همیشه دستامو دور پاهام حلقه کردم و سرم روی پاهام گذاشتم و اروم اروم چشمامو بستم بعد از چند دقیقه یا ساعت دقیق نمیدونم ک چشمامو باز کردم دیدم ی جای دیگه هستم و اون لباس کثیف هم تنم نیست خسته هم نبودم بلند شدم و با چشمام اطرافم رو دید زدم قدم های کوچیکم رو برداشتم و همینطور مستقیم جلو رفتم خوب ک اطرافم رو نگاه کردم فهمیدم ک توی گلزار شهدا و قبرستونم خیلی هوا روشن بود خیلی زیاد همینجور ک داشتم اطرافم رو نگاه میکردم یهوووو🤦🏻‍♀️ ادامه دارد... @tashadat
که یهوو متوجه یه جسم با لباس سفید خط خطی شدم اما هنوز مطمئن نبودم ک ایا انسانه یا اشیا که حس درونم گف برووو تو بایدد بری خیلی وقته منتظر توئه این فلانیهه ولی بازم توجهی بش نکردم اماحرکت پاهام دست خودم نبود منو ب سمت خوش جذب میکرد مث این بود ک دو اهنربای نا همنام ب هم جذب میشن خیلی سریع وقتی ب خودم اومدم دیدم دو متریش قرار گرفتم یکم شکه شده بودم یا ترس نمیدونم ولی قدم هایی ک بر میداشتم خیلی اروم و ی جورایی با ترس ولی ب ثانیه نکشید ک جای این ترس یک امید و نور در دلم خانه کرد الان دقیقا بالای سرش از پشت سرایستاده بودم لباس سفید خط خطی تنش بود چون توی قبرستون بودم فکر میکردم ک مرده است و تکون نمیخوره دستم رو اروم اروم ب طرف شانه چپش نزدیک کردم و و وقتی دسم روی شانش گذاشتم احساس کردم خون تو رگام ب جریان افتاد چن بار تکونش دادم و صداش کردم این بار ب ندای قلبم گوش گوش گرفتم و اسمی ک گفت رو چندین بار تکرار کردم و هم زمان شونش رو تکون دادم ولی هنوز هم ب حسم شک داشتم اون از درون من فریاد میزد خودشه چرا نمیفهمی.. بیخیالش شدم چون یک بار حرفشو گوش گرفتم یکم پروشده🤦🏻‍♀️ رفتم جلوش عین خودش نشستم هنوز هم اعتقاد داشتم ک این جسم ن تکون میخوره ن حرف میزنه صورتم رو نزدیکتر بردم تا بتونم ببینمش فقط فقط برا یه لحظه سرش رو اورد بالا ولی سریع باز ب حالت اولی خودش برگشت و حالا این من بودم ک شکه شده و ب لکنت افتاده بودم عین دیوونه ها از درون داشتم با خودم حرف میزدم من:ای..ن باب..که ای..ن وای خدای من امکان نداره مگ من ازش قول نگرفتم ک هیچوقت ب خوابم نیاد چرا چرا ینی چ چیزی باعث شده ک شهید بابک نوری قول شکنی کنه ینی اینقد مهم بوده اخ..ه اخه من چیکار کردم ک ادامه دارد @tashadat