📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: شنبه - ۲۳ مهر ۱۴۰۱
میلادی: Saturday - 15 October 2022
قمری: السبت، 18 ربيع أول 1444
🌹 امروز متعلق است به:
🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️16 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
▪️20 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام
▪️22 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
▪️46 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️54 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
#حدیث
🌻#امامزمان (عج) میفرماید:
☘إنّا غَیرُ مُهمِلینَ لِمُراعاتِکُم ولا ناسین لِذِکرِکُم و لَولا ذلِکَ لَنَزلَ بِکُم اللّأْواءُ وَاصطَلَکُمُ الأَعداءُ.
☘ما در رعایت حال شما هیچ کوتاهی نمیکنیم و یاد شما را از خاطر نمیبریم وگرنه محنت و دشواریها شما را فرا میگرفت و دشمنان شما را از بُن و ریشه قلع و قمع میساختند.
(بحارالانوار، جلد ٥٣، صفحه ٧٢)
🌹🍃
💐یک ماه قبل از شهادت حاج حمید سفرےچند روزه به سوریه داشتم،حال و هواےآن سفر باسفرهاےقبلی متفاوت بود.آن سفر همراه شده بود باگریه های دو نفری،صحبت ازجدایی،صحبت از همسرشهید شدن.آن چندروز گذشت موقع رفتن من به ایشان گفتم که ساک و مقداری از وسایلم را در کمد شخصی ات بگذار تادر سفرهاےآینده نیاز به آوردن مجدد آنها نباشد.ایشان جواب داد:ساک و وسایلت را ببر که این آخرین سفرت به سوریه است.ممکن است دوباره به سوریه بیایی ولی به عنوان همسرشهید می آیی.
🌷آنروز حاج حمید مرا به فرودگاه دمشق رساند.بعداز دست دادن و خداحافظی با ایشان دوباره حاجی با صدایی آرام ومحزون گفت:خانم خداحافظ،این لحن خداحافظی بوی جدایی میداد وحکایت ازچیزی میکرد که حاجی آنراباور کرده بود ولی من نه،
حکایت از آخرین دیدار وآخرین وداع،و همینطور هم شد.آن ساک را چندماه بعد از شهادت حاجی به من تحویل دادند در حالی که روےآن نوشته شده بود شهید حمیدمختاربند.
✍به نقل از:همسرشهید
🌹#شهید_سردار_حاجحمید_مختاربند
#رزمنده_دفاع_مقدس
#پاسدار_مدافع_حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷این پرچم افتادنی نیست، صاحب دارد...
#امام_زمان
#لبیک_یاخامنهای
اللّهُـمَّ صَـلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد #وَعَجِّلفَرَجَهُـم بحق زینب سلام الّله🕊
#باشهـــداوسیّدالشُّهداتــاظهــــور🇮🇷
این انقلابی که میخواید با رمزِ
مهسا امینی سرنگونش کنید ،
با رمز [ یا زهرا "س" ] بیمه شده !
حالا هی شما زورتونُ بزنید :)
|😂
🌴#طنزجبهه😅
محسن با موتور تصادف ڪرد و پایش مو برداشت .❗️
آتل بندی شد دراز به دراز افتاد گوشہ ی خونہ .
با رفقا قراࢪ گذاشتیم بریم سری بھش بزنیم .
گفتنـد دست خالے نریم ...
ڪہ من این امر خطیـر را به عھده گرفتم 😁
نامردی نڪردم یڪ هندوانہ ده ڪیلویے گرفتم .
چھار نفری سرش خراب شدیم 😁
گفتم : بگو نہ شیرینے میخوایم نہ چای ...
فقط سینے بیارن این را پارھ ڪنیم .
با شوخے و مسخره بازی نصف این هندوانہ
را بہ خوردش دادیم . 😅
بد جور رڪب خورد اواسط شب محسن زنگ زد :
نامردا ! پدرم در اومد هے باید با این پا
خودم را بڪشونم سمت دستشویے 😞😂
「 #شهید_محسن_حججی ✨ 」
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸 🔥#مزد_خون🔥 #بر_اساس_واقعیت #قسمت_بیست_و_ششم خیلی با رغبت ابراز علاقه کردم و گفتم خدا کنه بتو
🌸🌸🌸🌸🌸
🔥#مزد_خون 🔥
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_بیست_و_هفتم
ولی صبر کردم و گفتم همون دو هفته ی دیگه دیدمش قضیه رو درست براش تعریف می کنم اینطوری حداقل می تونم بپرسم چرا از امثال شیخ منصور خوشش نمیاد!
بعد از خداحافظی دیگه تقریبا رسیده بودم بیمارستان، یه مقدار خوراکی و وسیله برای فاطمه خریده بودم بهش بدم، پرستار بخش رو که دیدم گفتم: زحمتتون اینها رو به خانمم بدید که بهم گفت: بهتره یک نفر همراه داشته باشن که اگر کاری پیش اومد مشکلی براشون پیش نیاد...
اینجا دیگه جای تعلل نبود! زنگ زدم مامانم...
بعد از تعریف کردن ماجرا بدون اینکه چیزی از قضایای قبلی بگه کلی نگران شد و غر زد که چرا زودتر نگفتم و نهایتا گفت: من راه میفتم....
خیالم راحت شد، اینجوری بهتر هم بود...
من برنامه ریزی کرده بودم فردا برم دنبال کارای حوزه ام که دیدم مادرم با مادر فاطمه، همراه رسیدن ...
حدس زدم که مادرم طاقت نیاورده و به مادر فاطمه هم گفته، طبیعی بود مادرن دیگه!
با دیدنشون کلی خوشحال شدم ولی فکر کنم اونها از دیدن خونه ای به اون کوچکی و وضعیت مکانی ناراحت شده بودن خصوصا مادر خودم، که خوب این هم طبیعی بود و منتظر واکنشش بودم، عملا جز شرمندگی چیزی نبود و تنها جمله ای که گفتم این بود انشاالله درست میشه...
توی ذهنم دوباره تمام فشارهای اقتصادی تداعی شد فشارهایی که من رو به سمت اهداف بلندم راهی قم کرد....
ناراحت بودم که مادرم بخاطر وضعیت خونمون شرمنده ی مادر فاطمه شده بود...
اما انگیزه ی بیشتری برای انجام کارهای ثبت نام گرفتم، هم زمان داشتم فکر میکردم شیخ منصور و طلبه هایی که توی جلسه دیدم چکار می کنن که اینقدر از نظر مادی در رفاه هستن!!!
با تمام این فکرها راه افتادم و پیگیر کارهام شدم کلی پروژه داشتم برای ثبت نام و باید همه رو این چند وقت انجام میدادم تا زودتر محیطی رو که شنیده بودم دین رو با نگاه به تمام ابعاد زندگی می بینن برسم....
حسابی مشغول بودم که منصور بهم زنگ زد و بعد از احوالپرسی گفت: اخوی خیلی سرت شلوغه قرار بود بهم خبر بدی...
گفتم ببخشید منصور جان خیلی درگیرم فکر نکنم امروز بتونم ببینمت...
گفت: مرتضی اگه کاری داری خداوکیلی بگو
میدونستم داره جدی میگه و اینقدر پایه هست بلند شه الان بیاد، ولی گفتم: نه دستت درد نکنه، باید خودم انجامش بدم
گفت: باشه خلاصه تعارف نکنیا...
بعد ادامه داد: راستی شب مراسم داریم میرسی بیای؟!
گفتم: نمیدونم مادرم اومده مطمئن نیستم برسم اما بهت خبر میدم
گفت: نگاه مرتضی ممکنه یادت بره، من خودم زنگ میزنم ازت خبری میگیرم اصلا خودم میام دنبالت...
گفتم: توکل برخدا و دوباره درگیر کارهام شدم
عصر شده بود خسته و کوفته میخواستم برگردم خونه که منصور دوباره زنگ زد...
یعنی این همه پیگیرش برام جالب بود !
جواب که دادم گفت: کجایی اخوی؟
گفتم: دارم میرم خونه
گفت: وایستا بیام دنبالت
گفتم: نه بابا نمی خواد مزاحم نمیشم نزدیکخونه ام!
گفت: اومدم وایستا کارت دارم...
منتظرش ایستادم و خیلی زودتر از چیزی که فکر میکردم رسید! با همون محبتش تا در خونه رسوندم موقع پیاده شدن...
🍁نویسنده: سیده زهرا بهادر 🍁
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🔥#مزد_خون 🔥
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_بیست_و_هشتم
گفت: راستی مرتضی اینها رو هم بگیر...
چند پرس غذا داد دستم و ادامه داد: اینا تبرکین، مهمون داری رزق مهمونات رسید...
گفتم: نه منصور مادرم حتما یه چیزی درست کردن...
گفت: بگیر دیگه مال امام حسین رو که آدم رد نمی کنه!
خیلی آدم با محبت و با مرامی بود....
هر فرد دیگه ای هم جای من بود احساس میکرد چقدر خوبه چنین رفیقی داشته باشه...
ولی من همچنان درونم پر از سوال بود با این حال لطف هاش رو نمیشد ندیده گرفت!
طی این دو هفته خیلی احوالپرسم بود و مدام بهم سر میزد... اما من منتظر بودم مهدی رو ببینم تا باهاش صحبت کنم... باید درست می پرسیدم اصل ماجرا چیه؟! تا این شبهه های ذهنیم برطرف میشد!
اما متاسفانه مهدی نتونست بیاد قم ...
با هم که تلفنی صحبت کردیم گفت: برنامشون کنسل شده و افتاده برای چند وقت دیگه...
همین باعث شد رابطه ی من و شیخ منصور بیشتر و صمیمی تر از قبل بشه...
خداروشکر بعد از اون همه سختی فاطمه و پسرم به سلامتی اومدن خونه...
مادرهامون هم حسابی مشغول آقازاده ی تازه متولد شده بودن...
من هم کارهای ثبت نامم رو کرده بودم و فقط مونده بود آزمون ورودی و مصاحبه که چند ماه دیگه برگزار میشد...
طی این مدت با دوستانی که شیخ منصور بهم معرفی کرده بود و چند بار طی چند روزی که خودش بود باهاشون دیدار داشتیم صمیمی شده بودم و رفت و آمد داشتم...
بچه های ساده و دل پاکی بودن که تمام زندگیشون عشق اهل بیت علیه السلام بود...
نکته ی جالبش اینجا بود که به جز چند نفر افرادی که در بر پایی مراسمات جایگاه های اصلی رو در جلساتشون داشتن بقیه ی افرادی که توی این جمع بودن زندگی های ساده ای داشتن و گاهی حتی افراد خیلی فقیر بینشون بود که خوب از کمک ها و لطف جلسه ی امام حسین بی بهره و دور نمی موندن و همین باعث میشد با اشتیاق بیشتری در این جلسات حاضر بشن و دار و ندارشون رو برای اهل بیت علیهم السلام خرج کنند... همه چی حالت عادی داشت و هیچ مسئله ی مورد داری تا اون موقع پیدا نکرده بودم!!!
تقریبا داشتم به این نتیجه میرسیدم که سید هادی و شیخ مهدی اشتباه می کنن و چون طی این چند وقت هم فاصله ی مکانی و هم اینقدر مشغول زندگی شده بودم که به جز چند بار تلفن زدن دیگه نتونسته بودم با هیچ کدومشون صحبت کنم این فکرم رو تقویت میکرد...
تا اینکه نزدیکای محرم شد...
شیخ منصور هم اومده بود قم ، داشتن بساط هیئتشون رو آماده میکردن ماشاالله پر از جووون و پر از شور نشاط بودن...
من هم مثل همه ی اونها تا جایی که می تونستم دست به کار شدم تا عرض ارادتی کرده باشم به حضرت سید الشهدا....
اما اتفاقی که هم زمان شده بود با این ایام باعث شد کل ورق برای من برگشت بخوره...
قضیه از اینجا شروع شد که من و منصور تنهایی کنار دیگ نذری مشغول پختن غذا بودیم برای هیئت و چون شیخ منصور من رو دیگه یکی از خودشون میدونست شروع کرد صحبت کردن...
خیلی برام تعجب آور بود که طی این مدت که زمانش هم کم نبود چطور صبر کرده تا خیالش از بابت من راحت بشه و حتی کوچکترین اشاره ای هم به افکار و عقایدش نکرده!!!
🍁نویسنده: سیده زهرا بهادر 🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 صلوات خاصه امام رضا «ع» 💚
🌷 اللهم 🌷
🌷 صل علیٰ 🌷
🌷عليِ بْنِ موسَی 🌷
🌷الرِضَا المرتضیٰ الاِمام🌷ِ
🌷 التَّقيِ النَّقي و حُجَّتكَ 🌷
🌷 عَلی مَنْ فَوقِ الاَرض 🌷
🌷ومَن تَحتَ الثَّريٰ 🌷
🌷 الصِّديقِ 🌷
🌷الشهید🌷
🌷صَلاةً 🌷
🌷كَثيرةً تامَّةً 🌷
🌷 زاكيةً مُتَواصِلةً 🌷
🌷 مُتَواتِرَة ًمُتَرادِفة 🌷
🌷 كَأَفْضَل ماصَلَّيْتَ عَلى🌷
🌷 أَحَدٍ مِن اَوْليائِك. 🌷
🌷صلوات الله علیک🌷
🌷و علی آبائك🌷
🌷وأوﻻدك🌷
💚♻️کاش میشد پر بگیرم تا حرم
💚♻️پیشِ سلطان پیشِ آقایِ کرم
💚♻️کاش دعوت میشدم با زائران
💚♻️در حرم پر میزدم با عاشقان
💚♻️کاش من راهم صدایم میزدی
💚♻️یک زیارت را به نامم میزدی
💚♻️کاش گردد این گدا پابوسِ تو
💚♻️بندهٔ عاشق تر و مخصوصِ تو
💚♻️درشبِ قبرم کنی من راخطاب
💚♻️میکنی آقا قدمها را حساب
💚♻️باتوعاشقترشدن عشقِ منست
💚♻️عشقِ زیبای شما رزق منست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نابینایی که در شورشهای خیابانی شفا گرفت...😂😂😂
#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: یکشنبه - ۲۴ مهر ۱۴۰۱
میلادی: Sunday - 16 October 2022
قمری: الأحد، 19 ربيع أول 1444
🌹 امروز متعلق است به:
🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام
🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها)
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️15 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
▪️19 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام
▪️21 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
▪️45 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️53 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
#حدیث
💠امام علی عليه السلام: كينه و بدخواهى ديگران را از سينه خود درو كن تا بدخواهى برای تو از سينه ديگران ريشه كن شود.
📚 حکمت ۱۷۸ نهج البلاغه
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
🥀🕊
💐ناصرحسونی زاده فرزند شهید می گوید:یکی از پاتوق های همیشگی پدر گلزار شهدا و قرائت زیارت عاشورا بود، پدر برایم رفیق بود،خیلی صمیمی بودیم. پدر همواره ما را امیدوار می کرد و می خواست که در همه شرایط به خدا توکل کنیم.
🌷وی اظهار می کند:پدرم رفت تا اسلام را نجات دهد،جهاد پدر برای حضرت رقیه (س) و زینب(س)بود؛او حرمین شریفین را ناموس خودش می دانست و رفت تا دشمنان قسم خورده به خاک ما تعدی نکنند؛آری اینگونه شهادت در سوریه پدر را به سمت خودش کشید.
🥀دیر یا زود فـرقی ندارد
لایق شهادت که باشی
هـر زمان ڪہ باشد
خریدارت میشوند ...🕊
🌹#شهید_سردار_فرشاد_حسونیزاده
#جانبـاز_دفـاع_مقـدس
#پاسدار_مدافع_حـرم
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸 🔥#مزد_خون 🔥 #بر_اساس_واقعیت #قسمت_بیست_و_هشتم گفت: راستی مرتضی اینها رو هم بگیر... چند پرس غ
🌸🌸🌸🌸🌸
🔥#مزد_خون 🔥
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_بیست_و_نهم
همونطور که دیگ غذا رو هم میزد گفت: مرتضی تو چرا منبر نمیری مگه طلبه نیستی؟!
خیلی متواضعانه گفتم: فکر می کنم هنوز لیاقت این حرفها رو پیدا نکردم...
حقیقتا خودم رو در این حد نمی بینم...
بعد هم توی ذهنم یاد اهدافم افتادم ...
یاد مسائل اقتصادی یاد مسائل سیاسی یاد مسائل فلسفی و روانشناسی و هنر و... که جزئی از دین ما هستن و چقدر دلم میخواد راجع به اینها صحبت کنم که هیچ کدومشون از دین جدا نیستن اما یه عده دیدن منافعشون در جدایی اینها از دینه!!
ولی بدون اینکه جلوی منصور بهشون اشاره ای کنم ادامه دادم: هر چند که شیخ منصور حرف زیاد دارم اما گذاشتم با علمش و به موقعش بگم....
سوالی پرسید : راجع به چی حرف داری که اینهمه علم و صبر می طلبه اخوی؟!
انگار کار خدا بود که به زبونم داد: حالا بماند بذار به وقتش...
ریز نگاهم کرد و گفت: ببین مرتضی این سوسول بازیا رو برای ما در نیار! باش تو مخلص!
ولی وقتی فرصتی هست که میتونی کاری برای اسلام بکنی ولی انجامش ندی، اون دنیا یقه ات رو میگیرنا شیخ!!!
گفتم: اولا یه جوری میگی شیخ انگار خودت غیر از مایی! بعد هم حالا هیچ کس دعوت نامه برای من نفرستاده و نگفته بیا برو روی منبر اخوی که من نگران جواب دادن اون دنیام باشم!
لبخند خاصی زد و تا کمر خم شد به حالت تعظیم گفت: گیرت دعوت نامه است بیا من رسما ازت دعوت میکنم توی هیئت حرف بزنی!
برای من حرفهاش شبیه یه شوخی بود اما منصور داشت جدی جدی می گفت!
دیدم قضیه جدی و بیخیالم نمیشه گفتم: حاجی
دیگ به دیگ میگه روت سیاه!
خوب اخوی خودت چرا منبر نمیری! ماشاالله بیان هم عالی!
با گوشه ی چشمش نگاهم کرد و گفت: هر کسی را بهر کاری ساخته اند شیخ مرتضی، بعد هم ما فقط بیانش رو داریم شما علاوه بر بیان ، وجه و قیافتون هم نورانیه!
با این حرفش یه لحظه تنم لرزید...
یاد حرف سیدهادی افتادم که ازش پرسیدم چیهِ من برای اونها جذابه که گفت: قیافت!!!
احساس بدی بهم دست داد ولی چیزی به روی خودم نیاوردم...
همینجور در حال مرور خاطرات و حرفهای سید هادی بودم که یکدفعه مثل همیشه بی هوا محکم دست شیخ منصور خورد به شونم گفت شیخ مرتضی حله فردا شب هیئت با تو!
دستم رو روی کتفم گذاشتم و گفتم: والله دیگه برای من کتفی نمونده منصور!
آخه منبری ناقص العضو که به دردت نمیخوره برادرم!
خندید و گفت: نکنه زیر لفظی میخوای...
دیدم حریف سماجتش نمیشم!
توی دلم هم خدایش دوست داشتم روی منبر صحبت کنم و شاید این یه فرصت خوب بود که خودم رو محک بزنم!
گفتم: والا زیر لفظی رو جایی میدن که بله میخوان بگیرن! من که حرفی ندارم فقط میگم باید اطلاعاتم بیشتر باشه اما حالا که اینقدر اصرار می کنی توکل بر خدا...
و در حالی که از کنار سیب زمینی ها بلند میشدم و چاقو رو میدادم دستش ادامه دادم: پس من برم متن سخنرانی آماده کنم همینجوری که نمیشه بالا منبر حرف زد!
گفت: دمت گرم که قبول کردی، اجرت با آقا امام حسین(ع)، ولی حالا بشین سیب زمینی ها رو پوست بکن تموم کن، منم چند تا نکته بهت بگم که نیازی به متن و این حرفها نداشته باشی ...
یه خورده خیره خیره نگاهش کردم که با چشمش اشاره کرد بشین...
در حالی که سرم رو تکون میدادم و غر میزدم که منصور هیچیت مثل بچه ی آدم نیست!
با اولین جمله اش چنان شوکه شدم که انتظار نداشتم!!!
گفت: اخوی حواست باشه نباید بالای منبر طوری حرف بزنیم جوونهامون از هیئت دور بشن...
فقط از امام حسین (ع)بگو از لطفش... از عنایت هاش... از کرمش...
خیلی بهم بر خورد و گفتم: درسته تا حالا منبر نرفتم ولی خدا وکیلی، یعنی چی؟! بالای منبر حرفی نزنم که جوونها از هیئت دور بشن!
آخه کدو آدم عاقلی میاد چنین کاری کنه!
بعد هم با اطمینان نیمچه لبخندی زدم و گفتم: من یا کاری رو انجام نمیدم یا اگر قبول کردم درست انجامش میدم، اتفاقا اینقدر حرف دارم که ملت میخکوب بشینن توی هیئت...
گفت: مرتضی جان منظورم اینه ...
🍁نویسنده: سیده زهرا بهادر 🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🔥#مزد_خون 🔥
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_سی_ام
گفت: مرتضی جان منظورم اینه حرف سیاسی نزنی! جلسه ی ارباب (ع) رو قاطی بحث های دنیوی نکنی! بذاریم امام حسین(ع) برای مردم بمونه! گرفتی اخوی؟
شیخ منصور با گفتن منظورش، انگار با یه پتک محکم کوبیده باشه توی سر من!!! بهت زده گفتم: یاللعجب شیخ! مگه میشه کسی عاشق امام حسین(ع) باشه و با سیاست کاری نداشته باشه!!!
اصلا امکان نداره برادر! آخه امام حسین(ع) مثل همه ی اهل بیت (ع) توی روز روشن کارسیاسی میکرد، حتی به صورت کاملا علنی برای اینکه حکومت فاسد و ظالم اون زمان رو نابود کنه تا پای جنگ هم رفت! تا پای اسارت خانوادش هم رفت! اینکه امام رو از سیاست جدا کنیم فکر نکنم کار درستی باشه آخه این از واضحات دیگه!!!
دندونهاش رو بهم سابید و با اخم گفت: ببین شیخنا دقیقا حرف ما همینه میگیم: امام باید بیاد حرف از سیاست و حکومت اسلامی بزنه و جلوی آدم های فاسد رو بگیره نه هر کسی از راه رسید با همچین شعارهایی مردم رو شیر کنه!!!
بدون اینکه متوجه باشم دارم باهاش بحث می کنم گفتم: اگه اینجوریه که میگی پس چرا امشب توی هیئت روضه ی حضرت مسلم رو خوندن! مگه حضرت مسلم امام بود که قرار بود باهاش بیعت کنن اما نکردند!
بعد بدون اینکه منتظر جوابش باشم خودم ادامه دادم: خوب معلومه کسی که توی مسیر و پیغام رسان امامش هست مگه میشه کارها و اهدافش، سیاست و رسالتش از امامش جدا باشه؟!
تازه اگر مردم با مسلم که نائب امام زمانشون بود بیعت میکردن و تنهاش نمی گذاشتن چنین بلای عظیمی سر امام حسین(ع) نمی اومد! غیر از اینه! حالا هم اوضاع فرق نکرده اگه ملت گوش به فرمان مسلم زمانشون نباشن امام زمانی نمیاد تا حکومت جهانی اسلامی شکل بگیره!!!
همونطور که حرف میزدم با شدت سیب زمینی ها رو پوست می گرفتم و ادامه دادم: این که نمیشه بشینیم برای امام حسین(ع) فقط گریه کنیم و بزنیم تو سر خودمون بعد بگیم چقدر اربابمون مظلوم بود!
اتفاقا اخوی ما باید روی منبر از علت مظلومیت آقا حرف بزنیم که چی شد مظلوم شد!
اگر فقط گریه کن باشیم و مثل مردم کوفه فقط تنها کارمون اشک ریختن باشه و کاری به ظالم نداشته باشیم نفرین بی بی حضرت زینب(ع) میشه بدرقه ی عزاداریهامون درست مثل مردم کوفه...
ایندفعه جدی تر نگاهم کرد و در حالی که تند تند دیگ رو هم میزد گفت: چیه!
نکنه مغز تو رو هم شستشو دادن بسیجیای حضرت آقا !!!!
اخم هام رو کشیدم توی هم و گفتم: منصور من دارم راجع به امام حسین(ع) حرف میزنم!
بدون اینکه نگاهم کنه با کنایه گفت: آخه حرفهات شبیه اونهاست...
چون داشت یکسری چیزها برام واضح میشد تصمیم گرفتم خودم رو هم تیمی و همراهشون نشون بدم، یه خورده قیافه ی حق به جانب گرفتم و طوری وانمود کردم که مثلا من با شما هستم و گفتم : حاجی جان بالاخره ممکنه ما با یه همچین آدم هایی برخورد کنیم خوب حرف منطقیه، باید یه جوابی داشته باشیم بهشون بدیم قانع بشن!
لبخندی زد و گفت: به قول حضرت آیتالله سید صادق شیرازی که توی یک جلسه ی خصوصی باهاشون دیدار داشتیم می فرمودن : مردم اینقدر کورکورانه تقلید می کنن که اصلا توی ذهنشون چنین سوالهایی ایجاد نمیشه! فقط کافیه یا احساساتشون رو تحریک کنی با عشق امام حسین یا پول داشته باشی یا تحویلشون بگیری، چنان مریدت میشن که استغفرالله....
نگاهم خیره موند...
تازه فهمیده بودم اون همه محبت برای چی بود!
و حالا خوب معنی حرفهای شیخ مهدی و بیت، بیتی رو که سید هادی برام خوند، می فهمیدم...
خیال خام دلشون فکر کردند من هم از همون هایی هستم که با درهم و دینار میشه خرید!!!
وسط همین بهت و تحیر بودم که چند تا از بچه های هیئت با سر و صورت خونی اومدن توی آشپزخونه!!!
اینقدر هول کردم، نگران شدم و دست و پام رو گم کردم که چی شده ! خواستم با عجله کاری کنم که منصور دستم رو گرفت و گفت: نگران نباش مرتضی! این خونها برای امام حسین(ع) ریخته شده...
بعد هم با نگاهی حسرت زده بهشون گفت: خوش به سعادتتون بچه ها!!!!
با نگاه سوال برانگیز گفتم: چی!؟ برای امام حسین(ع)! سر و صورت زخمی ! یعنی چی شده توی هیئت دعوا شده ! چکار کردین لااقل بیاین این خونها رو بشورم کمکتون ؟ !
🍁نویسنده: سیده زهرا بهادر 🍁
🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عمار داره این خاک
🌴🇮🇷🌴🇮🇷🌴
#لبیک_یا_خامنهای
#حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سخنرانی کمتر شنیده شده هاشمی رفسنجانی در خصوص حجاب
⭕️ غرب زن را جایگزین نفت میداند حالا برای ما نسخه میپیچد؟
⭕️ همین زمین چمن دانشگاه تهران جای محل دانش محل فساد بود!
⭕️ زنها اگر شعور لازم را پیدا کنند علیه نگاه کالایی غرب و اروپا به زن به خیابان
#مژده_مژده
بالاخره پیداش کردم ...
لینک کانال ابزار گرافیکی صلواتی و رایگان
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2523070464C2cb97bc5e4
#پیشنهاد_ویژه_عضویت