⊰•✨💜•⊱
ما عاشق آفریده شدیم ،
فقط معشوق هارو انتخاب میکنیم
و برای این انتخاب است که باید آن هارا بسنجیم که چه میدهند و چه میگیرند .. !
+استادعلیصفاییحائری
⊰•💜•⊱¦⇢#سخن_بزرگان
⊰•✨•⊱¦⇢#امام_زمان
⊰•💗🕊•⊱
وَ یا مَنْ لَا تَنْقَطِعُ عَنْهُ
حَوَائِجُ الْمُحْتَاجِینَ
ای خداوندی که
حاجت حاجتمندان
از تو قطع نشود..
⊰•💗•⊱¦⇢#خدایمن
⊰•🕊•⊱¦⇢#امام_زمان
❥︎𝓙𝓸𝓲𝓷 ↷
< رهروان حاج قاسم >
⊰•🦋🐚•⊱
بورس معاملات اعضای بدن!!!
در سال ۵۶ بازار جدیدی به #ایران اضافه شد(بازار فروش اعضای بدن!)
😐به گونهای که عدّهای به دنبال فروش کلیه خود با قیمتهای مختلف و عجیبی بودند!
🗞 روزنامه اطلاعات ۱۳ اردیبهشت ۱۳۵۶
⊰•🐚🦋•⊱¦⇢#پهلوی_بدون_روتوش
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: سه شنبه - ۱۱ بهمن ۱۴۰۱
میلادی: Tuesday - 31 January 2023
قمری: الثلاثاء، 9 رجب 1444
🌹 امروز متعلق است به:
🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام
🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام
🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
ا 🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️1 روز تا ولادت امام جواد و حضرت علی اصغر علیهما السلام
▪️4 روز تا ولادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام
▪️6 روز تا وفات حضرت زینب سلام الله علیها
▪️16 روز تا شهادت امام موسی کاظم علیه السلام
▪️17 روز تا وفات حضرت ابوطالب علیه السلام
#حدیث_روز
✨پیامبر اکرم (ص):
️ زمستان بهار مومن است؛ از شبهای طولانیاش برای شب زنده داری، و از روزهای کوتاهش برای روزه داری بهره میگیرد.
📚وسائل الشیعه، ج۱۰، ص۴۱۴
🌹🌹اوایل ازدواجمون بود
برا خرید با سید مجتبی رفتیم بازارچه
بین راه با پدر و مادر آقا سید برخورد کردیم
سید به محض اینکه پدر و مادرش رو دید ، در نهایت تواضع و فروتنی خم شد
روی زمین زانو زد و پاهای والدینش رو بوسید
آقا سید با اون قامت رشید و هیکل تنومند در مقابل والدینش اینطور فروتن بود
این صحنه برا من بسیار دیدنی بود ...
#شهید_سید_مجتبی_هاشمی🌹
#حرف_حساب
بہاوندخترخانمیاآقاپسرۍڪه
موقعِراهرفتنسرشپایینه🚶
نگیددارۍڪفشاتونگاهمیڪنی!
اوناقبلازڪفشاشون...
یہنگاهبہقیامت
یہنگاهبہآخرت
یہنگاهبہعاقبتگناه
یہنگاهبہحیاوعفتقمربنۍهاشم
یہنگاهبهغربتامامزمان
ویہنگاهبہقرآنانداختن...
باخودشوندو،دوتاچھارتاڪردن
دیدننـہ...نمۍارزهبـابـا...
نگاهبہنامحرمبہاشڪمولاصاحب
الـزماننمیارزه...
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗#گام_های_عاشقی💗 قسمت145 فردای روز عاشورا از خونه بیرون زدم حالم اصلا خوب نبود از دست
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#گام_های_عاشقی💗
قسمت146
بلاخره بعد از نیم ساعت دوباره گوشیم زنگ خورد نگاه کردم همون شماره بود بدون معطلی جواب دادم
_الو ...
الو آیه ..خوبی؟
با شنیدن صدای علی زبونم بند اومده بود
علی: آیه ؟ الو ؟ صدامو میشنوی؟
_جانم.. میشنوم صداتو !
علی: خوبی؟ چرا گوشیتو برنداشتی؟
_ببخشید علی جان ،یادم رفت گوشیمو کجا گذاشتم
صدا خنده اش بلند شد : خانم ما رو باش گفتم این دو روزی چشم از گوشیت برنداشتی و منتظرم بودی
_منتظر که بودم ،از انتظار زیادی حواسم پرت شد ، خودت خوبی؟ غذا میخوری؟
اون جلو جلوها نریااا علی...
علی: چشم ،چشم ،من همین عقب میمونم به بچه ها روحیه میدم که برن جلو خیالت راحت باشه
_علی بازم زنگ بزن برام ،علی نبودنت و ندیدنت خیلی سخته لااقل صداتو بشنوم آروم بشم
علی: باشه خانومم،سعی میکنم هر موقع وقت آزاد پیدا کردم اول با تو صحبت کنم ،الانم باید برم به بچه ها روحیه بدم کاری نداری؟
_نه قربونت برم ،مواظب خودت باش
علی: تو هم مواظب خودت باش به همه سلام برسون،یا علی
_چشم یا علی
بعد از تمام شدن تماس یه نفس راحتی کشیدم
بی بی که مشخص بوده خیلی وقته اومده
رو به روم ایستاده بود و میخندید
بی بی:از قیافه ات مشخصه که آقا سید بود
لبخندی زدمو گفتم: اره ،علی بود سلام رسوند
بی بی: سلامت باشه...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸