eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
5.2هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗عشق در یک نگاه💗 قسمت26 کلاسم که تمام شد ،رفتم سمت بهشت زهرا وقتی رسیدم ،رفتم سمت گلزار شهدا همنیجور قدم میزدم و فاتحه ای میخوندم به قبر ها نگاه میکردم تاریخ تولد و شهادتشونو که چقدر جوون بودن و رفتن یه دفعه صدای یاالله شنیدم سرمو بالا کردم ،دیدم اقای زمانیه زمانی: سلام - سلام زمانی: بریم یه جایی بشینیم ؟ - اگه میشه همینجا بشینیم ( همونجا کنار قبر شهدا نشستم ،زمانی هم چند قدم از من دورتر نشست) - نمیدونم باید کجا شروع کنم، از شلمچه ،از حسینیه ،از معراج ،از کربلا اول باید عذرخواهی کنم بابت اون شب تو بین الحرمین ،واقعن شوکه شده بودم زمانی: درکتون میکنم ،منم باید عذرخواهی کنم که نباید تو اون موقیعت این حرف و میزدم ( خوابمو براش تعریف کردم و اون متحیر به من نگاه میکرد و اشک میریخت، بعد فهمیدم خودش هم همین خواب و دیده بود ) بلند شدم از جام : هر موقع صلاح دونستین میتونین تشریف بیارین واسه خاستگاری ( اینو گفتم و رفتم،زمانی هم هیچی نگفت ) توراه برگشت گوشیم زنگ خورد زهرا بود - جانم زهرا زهرا: کجایی دختر؟ ،کل دانشگاه و گشتم پیدات نکردم! - شرمنده آجی ،اومدم گلزار زهرا: فک کردم ترورت کردن - کی میاد منو ترور کنه حالا زهرا: اره واقعن راست گفتی! توی عقده ای ،مغرورو هر کی ببره بر میگردونه - بی مزه زهرا: نرگس شب زودتر اماده شو با آقا جواد شام بریم بیرون - حوصله ندارم ،باشه واسه یه شب دیگه زهرا: عع گفتم آماده باش بگو چشم ،فعلن یاعلی رسیدم خونه ،درو باز کردم مامان نبود رفتم تو آشپز خونه یه چیزی خوردم رفتم توی اتاقم یه دفعه صدای پیامک گوشیم اومد شماره اش ناشناس بود،بازش کردم نوشته بود: سلام خانم اصغری، زمانی هستم ،شرمنده شماره منزلتونو میفرستین که به مادرم بدم تماس بگیرن؟ منم نوشتم سلام و شماره رو فرستادم ••••• 🍁نویسنده: فاطمه ب🍁 • • دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 عشق در یک نگاه💗 قسمت27 غروب آماده شدم و منتظر زهرا و اقا جواد بودم رفتم تو پذیرایی نشستم که صدای بوق ماشین و شنیدم از مامان خداحافظی کردم و رفتم بیرون سوار ماشین شدم - سلام آقا جواد : سلام ،خوبین؟ - شکر زهرا: سلام بر خواهر گلم - دختر خانم ،شما نباید میاومدین داخل یه سلامی میکردین؟ زهرا: جونم براتون بگه ،شما که امروز منو پیچوندین منم اومدم خونه پیش مامان جون بودم آقا جواد: میشه الان ،گیس و گیس کشی راه نندازین همه خندیدیم رفتیم یه کم دور زدیم و بعد رفتیم یه رستوران سنتی ،شام خوردیم و نزدیکای ساعت ۱۲ شب رسیدیم خونه - دستتون درد نکنه اقا جواد آقا جواد: خواهش میکنم - زهرا جان، نمیای خونه؟ زهرا: نه عزیز ،میرم خونه اقا جواد اینا - روتو برم دختر ،اخر این مادر شوهرت ،میندازتت بیرون ،گفته باشمااا زهرا: خاله معصومه ،عشششقه ،اینکارا رو نمیکنه - باشه ،سلام برسونین خداحافظ زهرا: به سلامت آروم درو باز کردم و رفتم توی اتاقم لباسامو درآوردم و روی تخت دراز کشیدم با صدای اذان گوشیم بیدار شدم و وضو گرفتم و نمازمو خوندم ،بعد نماز ،یه کم دعا خوندم ،خدایا هر چی صلاحه همونو برام رقم بزن هوا که روشن شد از اتاق بیرون اومدم دیدم مامان داخل آشپز خونه داره صبحانه اماده میکنه - سلام صبح بخیر مامان: سلام عزیزم ،عاقبتت به خیر ،بشین برات چایی بریزم بابا: سلام - سلام بابا جون مشغول صبحانه خوردن بودیم که مامان گفت: دیشب یه خانمی تماس گرفت،گفت مادر آقای زمانیه ( نمیدونستم چی بگم ) مامان : گفت اگه مایل باشین امشب بیان خاستگاری نرگسی تو موافقی،بیان؟ - ممممم. هر چی بابا بگه ، من حرفی ندارم مامان: الهی قربونت برم من،بابا هم راضیه بابا: انشاءالله هر چی خیره همون بشه - انشاءالله ••••• 🍁نویسنده: فاطمه ب🍁 • • دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با جوابش همه زدن زیر گریه گفتن بابات کجاست؟ گفت مفقودالاثره
💌 💠شهید مدافع‌حرم ♨️گرمای محبّت حاج علی ❄️همرزم شهید نقل می‌کند: کار نظامی و در جبهه فعالیت‌کردن نیاز به روحیه دارد که شهید طاهری در آن شرایط علاوه بر روحیه‌داشتن، به دیگران نیز روحیه می‌دادند. زمانی که در منطقه پدافندی نُبُل و الزّهرا سوریه بودیم، حاج‌علی در جمع دوستان و همرزمان با لحن آرام و طنزگونه‌ای که داشتند، خاطراتی را تعریف می‌کردند. ♥️لحن بیان ایشان در حدّی جذاب بود که ما گاهی فراموش می‌کردیم کجا و در چه شرایطی هستیم! گویی گرمای محبت علی طاهری از آن بخاری زغالی و نفتی گوشه‌ی اتاق، بسیار بیشتر بود. ❄️همچنین، احترامی که ایشان برای دیگران قائل بودند، احترام بی‌دریغی بود. رعایت احترام و ادب ایشان، بزرگ و کوچک نداشت؛ طوری که ایشان همیشه در سلام‌کردن، تقدّم داشتند و به کوچکترها نیز تقدّم سلام داشتند. 🌸 🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌸بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم🌸 ☀️ امروز: شمسی: جمعه - ۱۱ فروردین ۱۴۰۲ میلادی: Friday - 31 March 2023 قمری: الجمعة، 9 رمضان 1444 🌹 امروز متعلق است به: 🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️1 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیها السلام ▪️6 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام ▪️9 روز تا اولین شب قدر ▪️10 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام ▪️11 روز تا دومین شب قدر
🌹 امام صادق عليه السلام: ✨صِلَةُ الاَْرحامِ تُـزَ كّى الاَْعمالَ وَتُنْمى الاَْموالَ وَ تَدْفَعُ الْبَلوى وَتُيَسِّرَالْحِسابَ وَتُنْسِئُ فِى الاَْجَلِ؛ 🌺صله رحم، اعمال را پاكيزه، اموال را بسيار، بلا را برطرف و حساب (قيامت) را آسان مى كند و مرگ را به تأخير مى اندازد. 📚 كافى، ج ۲، ص ۱۵۷، ح ۳۳.
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 . بسیجی شهید علی‌اکبر حسن بیگی تولد ۱۰ اسفند ۱۳۴۹ تهران شهادت ۶ فروردین ۱۳۶۷ عملیات بیت‌المقدس ۴ دربندیخان عراق سن موقع شهادت ۱۸ سال 🌷 ✍ فرازی از وصیتنامه این شهید عزیز در همه حال صبر را فراموش نکنید قدر این پیر جماران را بدانید که او بزرگترین نعمت می باشد و گول سخنان منافقین کوردل را نخورید ای منافقین بدانید که کشته شدن امثال من باعث شکست ما نمی شود و نشانه ضعف ما نیست بلکه کشته شدن امثال من در اصل تزریق خون به درخت انقلاب است که باعث رشد این درخت است هنگامی که انسان هدف اصلی خود را می یابد و پی می برد که معشوق اصلی کیست، دیگر در قفس تن آرام نمی‌گیرد و نمی‌گنجد و احتیاج به جای بزرگتری دارد که جهان آخرت است 🌼شـادی روح پــاک هــمـه شهیدان و شهید علی اکبر حسن بیگی صـلوات🌼
Joze 09-Aghaie Tahdir_1395-8-18-9-19.mp3
33.23M
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 🌺 📥توسط استاد معتز آقایی ⏲ «در 34 دقیقه یک جزء تلاوت کنید» 📩 به دوستان خود هدیه دهید.
ٺـٰاشھـادت!'
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 🌺 #جزء_9 #قرآن_کریم 📥توسط استاد معتز آقایی ⏲ «در 34 دقیقه یک جزء تلاوت
🌹🍃🍂🌹🍃🍂🌹 🌹نکات کلیدی از جزء نهم قرآن کریم: 1- ایمان و رفتار صحیح مردم، درهای نعمت خدا را به رویشان باز می کند.(اعراف: 96) 2- گاهی خدا با خشکسالی و کمبود محصولات، مردم غافل را بیدار می کند. (اعراف: 130) 3- خداوند برای شما همسرانی آفریده که در کنارشان به آرامش برسید. (اعراف: 189) 4- آنهایی را که به جای خدا صدا می زنید، توانایی یاری کردن شما را ندارند. (اعراف: 197) 5- با مردم مدارا داشته باشید و اشتباهاتشان را ببخشید. (اعراف: 199) 6- در هنگام تلاوت قرآن، سکوت کنید و گوش دهید تا رحمت خدا بر شما سرازیر شود. (اعراف: 204) 7- مؤمنین حقیقی کسانی اند که نماز می خوانند، انفاق می کنند و توکلشان بر خداست. (انفال: 3و4) 8- اگر مراقب اعمالتان باشید؛ نیروی تشخیص حق از باطل برایتان فعال می شود. (انفال: 29) 9- از نظر خدا، بدترین جنبندگان کسانی اند که تفکر نمی کنند و حرف حق را نمی شنوند. (انفال: 22)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 عشق در یک نگاه💗 قسمت27 غروب آماده شدم و منتظر زهرا و اقا جواد بودم رفتم تو پذیرایی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 عشق در یک نگاه💗 قسمت28 رفتم توی اتاقم ،شماره زهرا رو گرفتم - الو زهرا زهرا: ( انگار خواب بود،ساعت و نگاه کردم ،هفت صبح بود ) چیه ؟ - خوابی تو هنوز؟ لنگ ظهره هااا زهرا: طرف شما ساعتا کشیده جلووو؟دیونه این موقع زنگ زدنه؟ - عع پاشو یه خبر دارم برات زهرا: چیه ،بگو - امشب قراره خاستگار بیاد برام زهرا: برو بابا مسخره، تو و خاستگار - مگه من چمه؟ زهرا: چت نیست! تا الان یه نفرو راه ندادی بیاد تو خونه ،مگه اینکه عاشق شده باشی - حالا اگه گفتی کیه؟ زهرا: پسر شجاع - دیونهه ،نوچ ،آقای زمانی (یه جیغی کشید که گوشیمو از گوشم فاصله دادم) زهرا: وایی شوخی نکن،بگو جون زهرا شوخی نمیکنی ؟ -امشب بیای میفهمی شوخی نیست زهرا: حالا چی بپوشم من - دیونه ،حالا بگیر بخواب زهرا: وااایی نرگس عاشقتم به کمک مامان خونه رو تمیز کردیم و میوه و شیرینی و روی میز گذاشتم نزدیکای غروب بود که آقا جواد و زهرا اومدن منم رفتم توی اتاقم ،لباسمو عوض کردم و چادر رنگی سرم کردم رفتم پیششون ( زهرا اومد سمتم و صورتمو بوسید): وااایی عزیزززم ،چه خوشگل شدی تو - خوشگل بودم تو نمیدیدی زهرا: اره فقط آقای زمانی ،با اون سر به زیریش خوشگلیتو دید عاشقت شد ( زدم به بازوش): زشته دختر بابام اومد خونه و همه منتظر شدیم ساعت نزدیکای ۹ بود نیومدن ،استرس گرفتم زهرا اومد کنارم : غصه نخور عزیزم میان ،حتمن تو ترافیک موندن ( همین لحظه صدای زنگ در اومد ) اقا جواد رفت درو باز کرد صدای اقای زمانی و میشنیدم ،یه کم آروم شدم بعد چند دقیقه زهرا اومد تو آشپز خونه زهرا: وااایی نرگس مادر شوهرت چه تیپی داره - چند نفرن؟ زهرا: سه نفر ،من میرم تو باز بعدن بل چایی بیا ( دستام میلرزید میترسیدم خرابکاری کنم ) بابا: نرگس جان بابا چایی بیار یه بسم الله گفتم و چایی رو ریختم وارد پذیرایی شدم ، سلام کردم و چایی سینی رو به همه تعارف کردم رفتم کنار زهرا نشستم زهرا راست میگفت ،اقای زمانی با مادرو پدرش خیلی فرق داشت مادرش یه خانم مانتویی که یه شال مشکی حریر روسرش بود و یه کم از موهاش پیدا بود مادر آقای زمانی ،اصلا منو نگاهم نکرد ،فقط داشت به درو دیوار خونه مون نگا میکرد ،انگار اومده بود خونه بخره یه دفعه پدر اقای زمانی گفت: خوب اقای اصغری ،این دوتا جوون همدیگه رو میشناسن ،اگه اجازه بدین یه مراسم ساده بگیریم تا این دوتا محرم بشن بابا: من حرفی ندارم مادر اقای زمانی: ببخشید ما زیاد ایران نمیمونیم واسه همین عقد و عروسی و با هم میگیریم بابا: باشه مراسم خیلی زود تمام شد و خانواده آقای زمانی رفتن ،همچین چیزی و انتظار نداشتم ،خیلی خشک و بی روح رفتم کنار بابا نشستم: بابا جون ،چرا قبول کردین عروسی هم زود بگیریم ،اینجوری سختتون میشه بابا: نرگس جان ،خدا بزرگه ،من یه کم پس انداز دارم ،یه وامم میگیریم ،برات جهازتو آماده میکنیم - اما من دلم نمیخواد شما ،تو قرض بیافتین بابا: الهی فدای دختر گلم بشم ،توکلت به خدا باشه همه چی درست میشه شب بخیر گفتم و رفتم توی اتاقم تا صبح فکرم مشغول بود چرا مادر آقای زمانی اینقدر سرد برخورد میکرد با ما بعد خوندن نماز صبح خوابم برد با صدای زنگ ساعت گوشیم بیدار شدم و آماده شدم رفتم سمت دانشگاه سر کلاس اصلا حوسم به کلاس نبود ،نفهمیدم استاد درباره چی صحبت میکنه ••••• 🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁 • • دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗عشق در یک نگاه💗 قسمت29 بعد تمام شدن کلاس ،از دانشگاه بیرون رفتم چند قدمی رفتم که یه دفعه صدای بوق ماشین اومد توجهی نکردم یه دفعه یه صدایی اومد: نرگس جون برگشتم نگاه کردم،مادر اقای زمانی بود رفتم نزدیکتر - سلام مادر آقای زمانی: سلام عزیزم سوار شو میرسونمت - دستتون درد نکنه ،خودم میرم مادر اقای زمانی: بیا سوار شو میخوام باهات حرف بزنم سوار ماشین شدم و حرکت کردیم مادر اقای زمانی: اسم من نسرینه ( قیافه الانش با دیشب کلی فرق داشت ،انگار دیشب به اجبار اونقدر حجاب و داشت ) نسرین: نمیدونم حسام چه جوری،عاشق تو شده، ما میخواستیم از ایران بریم ولی به خاطر اصرار حسام موندیم حسام اینقدر عاشق رفتن به سوریه بود ،فکر نمیکردم هیچ وقت عاشق کسی بشه وقتی هم که بهم گفته عاشق تو شده،خوشحال شدم و گفتم ،پس دیگه به رفتن فکر نمیکنه من واسه حسام خیلی برنامه ها داشتم ،وقتی اومدم خونتون ،فکرشو نمیکردم حسام ،عاشق دختری مثل تو بشه ،منو پدرش ،راضی به این وصلت نیستیم ولی به خاطر حسام قبول کردیم ،هرچند میدونیم یه روزی حسام پشیمون میشه ( من فقط گوش کردم به حرفاش وچیزی نگفتم، اشک از چشمام جاری ) - حرفاتون تمام شد؟ نسرین: نه ،ما خونه شما یه عقد ساده برگزار میکنیم ولی بعد عقد یه جشن بزرگ واسه خودمون میگیریم ،دلم نمیخواد انگشت نمای کل فامیل بشیم که چرا واسه تک پسرشون جشنی نگرفتن، ازت میخوام با حسام صحبت کنی راضیش کنی،بیاد جشن - ببخشید ،اگه میشه نگه دارین ،من پیاده میشم نسرین: میرسونمت - نه خیلی ممنون، جایی کار دارم باید برم از ماشین پیاده شدم و یه دربست گرفتم رفتم امام زاده صالح ••••• 🍁نویسنده: فاطمه ب🍁 • • دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 عشق در یک نگاه💗 قسمت30 اینقدر حالم بد بود که فقط دلم میخواست برم جایی که سبک بشم به زهرا پیام دادم که اومدم امام زاده صالح ،به مامان بگه نگرانم نشه یه دفعه گوشیم زنگ خورد نگاه کردم ،آقای زمانی بود اینقدر بغض تو گلو داشتم که جوابشو ندادم گوشیمو خاموش کردم رفتم داخل حرم نزدیک ضریح شدم دیگه نمیدونم باید چیکار کنم،من عاشق بودم ولی این حرفا سزاوارم نبود چقدر سخته برای رسیدن به عشقت خیلی حرفا رو باید بشنوی درسته پول دار نیستیم ولی دستای پینه بسته پدرم میارزه به صد تا آدمای پولدار آقا جان کمکم کن که دارم آتیش میگیرم ، بعد از اینکه کمی سبک شدم از حرم رفتم بیرون هوا تاریک شده بود ،اصلا نفهمیدم چند ساعت گذشت توی حیاط قدم میزدم که یه دفعه یکی جلو ایستاد سرمو بالا کردم دیدم اقای زمانیه - سلام زمانی: سلام ،خیلی تماس گرفتم ،گوشیتون خاموش بود ،نگران شدم ،زنگ زدم واسه خواهرتون که گفتن اینجایین ( چشمام پر از اشک بود ،ای کاش میشد حرفامو بزنم،ای کاش میشد میگفتم که مادرش چی گفت،ولی نمیتونستم و آروم فقط اشک میریختم ) زمانی: اتفاقی افتاده؟ بابت حرفای دیشب ناراحت شدین؟ من عذر میخوام ( چقدر ،فرق داری با مادرت ،چقدر فرق داری با کل دنیا،من عاشقت شدم ،پس این عشقو به این راحتی از دست نمیدم ) زمانی: نمیخواین چیزی بگین؟ - ببخشید ،من باید برم خونه دیرم شده زمانی: اگه میشه برسونمتون ،! - به شرطی که چیزی نپرسین ؟ زمانی: چشم سوار ماشینش شدم و سرم گذاشتم روی شیشه ماشین و به بیرون نگاه میکردم زمانی هم تا برسیم هیچی نگفت وقتی رسیدیم تشکر کردم و خداحافظی کردم وارد خونه شدم همه تو پذیرایی نشسته بودن با دیدن قیافه ام کسی هیچی از من نپر سید و منم رفتم تو اتاقم ••••• 🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁 • • دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مداحی آنلاین - درس بزرگ زندگی - استاد عالی.mp3
2.74M
🏴 (س) ♨️درس بزرگ زندگی حضرت خدیجه(س) 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
📸 تصویری از شهید «میلاد حیدری» یکی از مستشاران نظامی سپاه که در حمله جنایتکارانه سحرگاه امروز رژیم صهیونیستی به حومه دمشق به شهادت رسید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۱۲ فروردین ۱۴۰۲ میلادی: Saturday - 01 April 2023 قمری: السبت، 10 رمضان 1444 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹رحلت ام المومنین حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها، سال دهم بعثت 🔹رسیدن نامه های اهل کوفه به امام حسین علیه السلام، 60ه-ق 📆 روزشمار: ▪️5 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام ▪️8 روز تا اولین شب قدر ▪️9 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام ▪️10 روز تا دومین شب قدر ▪️11 روز تا شهادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام
امام صادق (عليه السلام): 🔷 قالَ اللّهُ عزّوجلّ: لِيأذَنْ بِحَربٍ منّي مَن آذى عَبديَ المؤمنَ 💠 خداوند عزّوجلّ فرموده است هر كه بنده مؤمن مرا بيازارد، به من اعلان جنگ مى دهد 📌 الكافی جلد۲ صفحه۳۵۰
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 . بسیجی شهید علی‌اکبر حسن بیگی تولد ۱۰ اسفند ۱۳۴۹ تهران شهادت ۶ فروردین ۱۳۶۷ عملیات بیت‌المقدس ۴ دربندیخان عراق سن موقع شهادت ۱۸ سال 🌷 ✍ فرازی از وصیتنامه این شهید عزیز در همه حال صبر را فراموش نکنید قدر این پیر جماران را بدانید که او بزرگترین نعمت می باشد و گول سخنان منافقین کوردل را نخورید ای منافقین بدانید که کشته شدن امثال من باعث شکست ما نمی شود و نشانه ضعف ما نیست بلکه کشته شدن امثال من در اصل تزریق خون به درخت انقلاب است که باعث رشد این درخت است هنگامی که انسان هدف اصلی خود را می یابد و پی می برد که معشوق اصلی کیست، دیگر در قفس تن آرام نمی‌گیرد و نمی‌گنجد و احتیاج به جای بزرگتری دارد که جهان آخرت است 🌼شـادی روح پــاک هــمـه شهیدان و شهید علی اکبر حسن بیگی صـلوات🌼
Joze 10-Aghaie Tahdir_1395-8-18-9-21.mp3
29.68M
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 🌺 📥توسط استاد معتز آقایی ⏲ «در 30 دقیقه یک جزء تلاوت کنید» 📩 به دوستان خود هدیه دهید
✅ نکات کلیدی جزء دهم قرآن کریم 1- با هم نزاع و جرّوبحث نکنید که باعث سستی شما می شود و نیرویتان را تضعیف می کند. (انفال: 46) 2- خداوند نعمت هیچ ملتی را به بلا تغییر نمی دهد، مگر آنکه خودشان با رفتارشان شرایط را تغییردهند. (انفال: 53) 3- هرچه در توان دارید برای مهیا کردن تجهیزات نظامی بکار بگیرید تا دشمنان را به وحشت بیندازید. (انفال: 60) 4- متولیان مساجد باید افرادی درستکار، اهل کمک به محرومین و شجاع باشندو فقط از خدا حساب ببرند. (توبه: 18) 5- ازفقرناشی از قطع رابطه باکفار وفشارهای اقتصادی نترسید، چون خدا ازلطف خودش بی نیازتان می کند.(توبه: 28) 6- کافران همواره می خواهند دین و هدایت الهی را از بین ببرند، ولی خدا به شدت جلوگیری می کند.(توبه: 32) 7- مردان و زنان با ایمان، دوستان همدیگرند و به کار خوب سفارش می کنند و از کار ناپسند باز می دارند. (توبه: 71) 8- با کسالت، نماز نخوانید و با کراهت انفاق نکنید که پذیرفته نمی شود. (توبه: 54) 9- مات و مبهوت اموال و اولاد بی دین ها نشوید که خدا با همین ها در دنیا عذابشان خواهدکرد. (توبه: 85)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا