eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
پست ها و مطالبت لایک نمی خوردند؛
هیچ چیز و هیچ چیز به فریادت نمیرسند
تنها یک چیز به دردت می خورد ...
نماز هایت ،
صداقتت،
دست هایی ک گرفتی ،
دل هایی که شادکردی و...
حالا با خودت فکر کن!`
ـ امام حسن مجتبی"؏" می فرمایند : إِسْتَعِدَّ لِسَفَرِکَ وَ حَصِّلْ زادَکَ قَبْلَ حُلُول أَجَلِکَ. برای سفرت، خود را آماده کن و توشه راهت را پیش از فرا رسیدن ساعت مرگ خود فراهم نما.
-دعاي‌روز‌دوازدهم.
🌸بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیمـ🌸 ☀️ امروز: شمسی: دوشنبه - ۱۴ فروردین ۱۴۰۲ میلادی: Monday - 03 April 2023 قمری: الإثنين، 12 رمضان 1444 🌹 امروز متعلق است به: 🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام 🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹مراسم عقد اخوت بین مسلمین در سال اول هجرت 📆 روزشمار: ▪️3 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام ▪️6 روز تا اولین شب قدر ▪️7 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام ▪️8 روز تا دومین شب قدر ▪️9 روز تا شهادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام
✍امام علی علیه السلام: اگر چشم، شهوت بين شود، [ديده ]دل از عاقبت بينى كور گردد 📚 غرر الحكم، ح 4063 🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌
بسم رب الشهدا و الصدیقین .🌷 شهید_محمد_جوکار ولادت: ۱۳۶۴  شهادت: ۱۳۸۱/۱/۲۴ مکان شهادت:حسینیه سیدالشهدای (ع) شیراز  عامل شهادت: انفجار بمب توسط گروهک تروریستی تندر (وابسته به انجمن پادشاهی) 🌷 یک لحظه امام را فراموش نکنید. نکند خدای ناکرده بی وفا به امام باشید و او را تنها نگذارید، وشب و روز دعا کنید که خداوند او را تا انقلاب صاحب الزمان برای حفظ اسلام نگه بدارد. اگر خداوند آرزوی من آن بود که کربلا را زیارت کنم و دست امام را ببوسم و در صف رزمندگان اسلام فلسطین قرار بگیرم. مادرم اگر جنازه من پیدا نشد ناراحت نباش زیرا درصورت پیدا بودن آن من فقط یک قبر داشتم اما با پیدا نشدن آن هزاران قبر در سراسر ایران دارم، زیرا قبر هرشهیدی قبر من است و جنازه گم شده من جنازه هر شهیدی است - چند دقیقه قبل از شهادتش به خانمش که فقط ۱۵ روز از تاریخ عقدشان میگذشت تماس گرفت و گفت حلالم کن.🕊✨ 🌼شـادی روح پــاک هــمـه شهیدان و شهید محمد جوکار صـلوات🌼
🌷حسین از کودکی به علاقه داشت و هرچه می‌آموخت به خواهرانش هم یاد می‌داد. ما هم تلاش می‌کردیم تا این علاقه را در درون او بیشتر کنیم. مثلاً حسین علاقه زیادی به دوچرخه داشت و هنگامی که جزء سی قرآن را حفظ کرد پدرش برایش دوچرخه خردید. حتی در ادامه وقتی اجزاء بیشتری را حفظ کرد برایش دوچرخه بهتری خریدیم. پس از اخذ دیپلم راه پاسداری را انتخاب کرد و در دانشگاه امام حسین(ع) مشغول تحصیل شد. به هیچ‌وجه علاقه نداشت کسی از حافظ قرآن بودنش باخبر شود. 🌷هنگامی که در دانشگاه امام حسین(ع) مشغول تحصیل بود به او گفتم آنجا اعلام که حافظ قرآن هستی شاید به تو کمتر سخت بگیرند و یا کار‌هایی در همین رابطه محول کنند، اما مخالفت کرد تا اینکه در دانشگاه مسابقات قرآن برگزار می‌شد و حسین در رشته حفظ شرکت کرد و اول شد و به او ۱۰ روز مرخصی تشویقی دادند. "شهید حسین معزغلامی"
Joze 12-Aghaie Tahdir_1395-8-18-9-24.mp3
32.57M
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 🌺 📥توسط استاد معتز آقایی ⏲ «در 33 دقیقه یک جزء تلاوت کنید» 📩 به دوستان خود هدیه دهید.
ٺـٰاشھـادت!'
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 🌺 #جزء_12 #قرآن_کریم 📥توسط استاد معتز آقایی ⏲ «در 33 دقیقه یک جزء تلاوت
🌹🍃🍂🌹🍃🍂🌹 🌹نکات کلیدی از جزء دوازدهم قرآن کریم: 1- کارهای خوبی مثل نماز خاصیتی دارند که بدی ها را از بین می برند. (هود: 114) 2- اگر خدا بخواهد هر کار نشدنی، شدنی می شود. (هود: 72و73) 3- مردم و مسئولین باید در راه دین ثابت قدم باشند و ناگواری ها را تحمل کنند. (هود: 112) 4- اگر مردم جامعه ای مسیر اشتباهشان را تغییر دهند، خدا برکاتش را نازل و قدرت و توانایی هایشان را زیاد می کند. (هود: 52) 5- سود و رزق کم ولی حلال برای شما بهتر است از درآمدهای بسیار، امّا حرام. (هود: 60) 6- کسی که فقط برای زندگی دنیا دوندگی کند، نتیجه اش را کامل می گیرد، ولی در آخرت دستش خالی است. (هود: 15و16) 7- شعار “مرگ بر ستمگر” یک شعار قرآنی است. (هود: 44) 8- از کودکی راز داری را به فرزندانتان بیاموزید. (یوسف: 5) 9- خداوند به درستکاران حکمت و دانش عطا می کند. (یوسف: 14)
‍ الله اکبر روایتی خواندنی از شهید کاظم نجفی رستگار 🌹مادر در خواب پسر شهیدش را مے‌بیند . پسر به او مےگوید : «توی بهشت جام خیلے خوبہ . چے مے‌خواے برات بفرستم ؟». ✨مادر مے‌گوید : «چیزے نمے‌خوام ؛ فقط جلسہ قرآن ڪہ میرم همہ قرآن مےخونن و من نمے‌تونم بخونم خجالت مےڪشم . مے‌دونن من سواد ندارم ، بهم میگن همون سوره توحید رو بخون .». 🌹پسر مے‌گوید : «نماز صبحت رو ڪہ خوندے قرآن رو بردار و بخون !». ✨بعد از نماز یاد حرف پسرش مے‌افتد . قرآن را بر مے‌دارد و شروع مےڪند بہ خواندن . 🌹خبر مےپیچد . پسر دیگرش این ‌را بہ عنوان ڪرامت شهید محضر آیت اللہ نوری همدانی مطرح مےڪند و از ایشان مےخواهد مادرش را امتحان ڪنند . قرار گذاشتہ مے‌شود . ✨حضرت آیت‌اللہ نزد مادر شهید مے‌روند . قرآنے را به او مے‌دهند ڪہ بخواند . بہ راحتے همہ جاے را مےخواند ؛ اما بعضے جاها را نہ . مےفرمایند : «قرآن خودت رو بردار و بخوان !». 🌹مادر شهید شروع مے‌ڪند بہ خواندن ؛ بدون غلط . آیت اللہ نورے گریہ مےڪنند و چادر مادر شهید را مے‌بوسند و مے‌فرمایند : «جاهایے ڪہ نمےتوانست بخواند متن غیر از قرآن قرار داده بودیم ڪہ امتحانش ڪنیم.»😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗عشق در یک نگاه💗 قسمت 36 حوصلم سر رفته بود ،گوشیمو گرفتم برنامه قرآن داشتم ،شروع کردم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗عشق در یک نگاه💗 قسمت37 اینقدر حرف واسه گفتن داشتیم که تا اذان صبح بیدار بودیم بعد از خوندن نماز صبح خوابیدیم نزدیکای ظهر بود که بیدار شدم حسام هنوز خواب بود دست و صورتمو شستم و صبحانه رو آماده کردم بعد رفتم حسام صدا زدم - حسام جان ؟ ( چشماشو نیمه باز کرد) حسام: جانم - پاشو صبحانه آماده است حسام : دستت درد نکنه صبحانه مونو خوردیم لباس پوشیدیم رفتیم سمت گلزار شهدا حسام دستمو گرفت و رفتیم سمت شهدا ،نشستیم حسام : دفعه قبل که اومدیم باهم ،ما محرم هم نبودیم ولی الان دستامون تو دستای همه -حسام حسام: جانم - شلمچه اون شب چرا داشتی گریه میکردی حسام: نرگس جان ،من قبل از اینکه تو رو ببینم ،تمام زندگیم شده بود شهدا ،همیشه دلم میخواست منم برم و شهید بشم چند تا از دوستام رفته بودن سوریه و همه شو شهید شدن پدر و مادرم راضی نبودن به رفتنم منم از شهدا میخواستم که کمکم کنن ولی نمیدونستم کمکشون به من ،ازدواج با گلی مثل تو بود ، - ( صدام میلرزید)یعنی الان به رفتن فکر نمیکنی؟ حسام: مگه میشه فکر نکنم ،توکل کردم به خدا ،هر چی صلاح میدونه همونو برام رقم بزنه خوب حالا من بپرسم ؟ - در مورد چی؟ حسام : اینکه ،کی عاشقم شدی ؟ ( خندم گرفت ، از حرفش): از همون بار اول که دیدمت ،اول فکر میکردم یه حس گناهه ولی هیچ وقت این حس از بین نمیرفت تا اون شب تو بین الحرمین ،واقعن متوجه شدم که این مدت هیچ گناهی جز عشق در یک نگاه نبود حسام: پس خانم خانوما اونجوری هم که سربه زیر نشون میدادی نبودی کلک -حالا تا آخر عمر هی تیکه ننداز به ما حسام: بابا اصلا من زودتر از تو عاشقت شدم خوبه؟ حسام : پس خوش به حال من ،حالا نرگسی میتونم واسه بچه هامون لااقل بگم - بد جنس ،اره میتونی ••••• 🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁 • • دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست واینکار پیگرد الهی دارد. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗عشق در یک نگاه💗 قسمت38 حسام بعد از تمام شدن درسش ،رفت داخل یه شرکت صادرات واردات استخدام شد منم اینقدر عاشق زندگیم شده بودم که درسمو رها کردم زیاد اهل بیرون رفتن نبودم دلم میخواست فقط تو خونه خودمون که بوی عشق و زندگی میداد باشم یه شب مادر حسام تماس گرفت که یه مهمونی گرفته برای خداحافظی مارو هم دعوت کرد منم لباسمو پوشیدم اماده شدم تا حسام بیاد باهم بریم در خونه باز شد حسام با دوتا گل نرگس وارد خونه شد حسام: سلام بر نرگس خودم - سلام بر اقای خودم ،خسته نباشی اقا حسام : شما هم خسته نباشی ،تقدیم با عشق - دستت درد نکنه حسام جان اماده شو بریم حسام: چشم بانو سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم توی راه از شیرینی فروشی یه جعبه شیرینی خریدیم و حرکت کردیم استرس عجیبی داشتم نمیدونستم چی درانتظارمه از ماشین پیاده شدیم حسام زنگ و زد در باز شد یه حیاط خیلی بزرگ که پر بود از درخت گوشه حیاط هم یه استخر بود مادر حسام اومد بیرون منو بغل کرد: سلام عزیزم خوش اومدی - سلام نسرین جون ،خیلی ممنون نسرین: خوبی حسام جان حسام : سلام مامان جان ،شکر شما خوبین؟ نسرین: خوبم ،بیاین بریم داخل وارد خونه شدیم انگار عروسی رفته بودیم ،مرد و زن با تیپای مختلف حسام نگاهی به من کرد: نرگسی ،میخوای بریم خونه ؟ ( لبخندی زدم ): نه عزیزم توکنارمی حالم خوبه با همه احوالپرسی کردیم رفتیم یه گوشه نشستیم یه دفعه همون دختر که داخل تالار بود اومد سمتمون خوبی حسام ( حسام سرش پایین بود واصلا نگاه نکرد): سلام &حسام جان از وقتی ازدواج کردی تحویل نمیگیریااا حسام : استغفرالله ،نرگس جان پاشو بریم بالا حسام دستمو گرفت و رفتیم بالا در اتاق و باز کردم حسام: اینجا اتاق من بود - چه اتاق قشنگی داشتی حسام ولی به اتاق خودمون که نمیرسه حسام روی تخت دراز کشید ،منم کنارش نشستم - حسام ؟ حسام: جانم - تو چه طوری بین این خانواده بزرگ شدی ولی مثل اونا نشدی؟ حسام: چرا قبلن مثل خودشون بودم ،تا وقتی که با یاسر آشنا شدم تمام زندگیم عوض شد صدای در اتاق اومد نسرین جون بود: بچه ها بیاین شام آماده است - چشم حسام : نرگس جان میخوای برم غذا رو بیارم بالا؟ - نه عزیزم زشته،بریم با حسام رفتیم پایین رفتیم کنار میز نشستیم بوی غذا حالمو به هم میزد ولی سعی کردم حواسمو به یه چیز دیگه پرت کنم حسام یه غذا کشید برام دیگه نمیتونستم تحمل کنم ( آروم حسام و صدا کردم): حسام جان
حسام: جانم - سرویستون کجاست ؟ حسام : ته راه رو دست چپ ،چی شده؟ ( بلند شدم و دویدم سمت سرویس ،با تمام وجود بالا آوردم ،حسامم از پشت در صدام میزد ) درو باز کردم ( ترس و توچهره اش دیدم ) حسام: خوبی نرگسی؟ - اره خوبم رفتم دوباره سر میز نشستم یه دفعه یه خانم گفت: نرگس جون چیزی شده ؟ مریضی؟ حسام: نه زن عمو ،حالش خوبه بشین نرگس جان ( دوباره نشستم و بوی غذا پیچید روی دماغم ،دوباره حالم داشت به هم میخورد) ••••• 🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁 • • دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗عشق دریک نگاه💗 قسمت39 دوباره از جام بلند شدم و رفتم سمت سرویس یعنی اینقدر بالا آوردم که دلم درد گرفت حسام به در میزد: نرگس ،نرگس درو باز کن دروباز کردم حسام : چرا اینجوری شدی تو ،چیزی خوردی؟ ( اینقدر بالا اورده بودم اصلا جون حرف زدنم نداشتم ) حسام : بیا بریم بیمارستان رفتیم و عذر خواهی کردیم ،از پدر و مادر حسام هم خداحافظی کردیم و رفتیم سوار ماشین شدیم رفتیم سمت بیمارستان یه سرم وصل کردن بهم بعد یه آزمایش گرفتن نیم ساعت بعد زهرا و اقا جواد اومدن - شما اینجا چیکار میکنین،حسااام تو خبر دادی؟ زهرا: اول اینکه سلام ،دومم زنگ زدم به گوشیت جواب ندادی ،زنگ زدم واسه اقا حسام گفت اینجایی - خوب حالا چرا اومدین من حالم خوبه زهرا: بععععله از سرم روی دستت مشخصه - ببخشید اقا جواد ،مزاحم شما هم شدیم اقا جواد: نه بابا این چه حرفیه ،انشاءالله که چیز خاصی نیست حسام: من برم ببینم جواب آزمایش اومده یا نه - زهرا خانم ،حالا نری به مامان و بابا بگی ! یه کم راز دار باش زهرا: قول نمیدم ولی سعی خودمو میکنم - چی میکشه این اقا جواد از دست تو زهرا: هیچی ولا پاکه پاکه اقامون بعد ده دقیقه حسام اومد زهرا: خوب چی شد؟ جواب اومد؟ - حسام جان اتفاقی افتاده؟ حسام اومد کنارم زیر گوشم گفت: مبارکه نرگسم ،داریم بابا و مامان میشیم از خوشحالی اشک میریختم زهرا: واااییی خدااا ،دیونمون کردین چی شده اقا حسام حسام: تبریک میگم بهتون ۹ ماه دیگه خاله میشین ( زهرا از خوشحالی یه جیغ بنفشی کشید) اقا جواد: هیییسسسس زهرا جااان ،زشته خانوم زهرا اومد سمتم بغلم کرد: واااییی آجی خوشگلم مبارکت باشه - زهرا جان دستم سرم وصله ،خواهر ی دردم میاد زهرا: باید برم به مامان زنگ بزنم - دختره دیونه ،ساعتت و نگاه کن اول این موقع شب خبر فوتی میدن زهرا: عع راست میگی! فردا میرم خونه ،باید از بابا شیرینی بگیرم - بیچاره بابای من که به هر بهونه ازش شیرینی میگیری - حسام جان سرمم تموم شده بگو بیان درش بیارن حسام :چشم ••••• 🍁نویسنده: فاطمه_ب 🍁 • • دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
⊰•🤍🌼•⊱ روزه‌‌این‌نیست‌کھ‌یک‌وعده‌غذاکم‌بشود روزه‌آن‌است‌که‌ایمان‌ِ‌تومحکم‌بشود ..! ⊰•🤍•⊱¦⇢ ⊰•🌼•⊱¦⇢
فرزند شهید بود... زل زده بود به عکس حاجی... میگفت: عروسکمو بهت بدم برمیگردی؟!💔 ⊰•🌱•⊱¦⇢ ⊰•💫•⊱¦⇢
4_5895441572719234365.mp3
7.36M
↓🎧↓ •| |• بهترین زمان عبادت تواین ماه، موقعِ سحره . . . نکنه یه وقت،ماه رمضون تموم بشه، و حسرت اینکه چرا نکردم، چرا عبادت نکردم رو دلامون بمونه؟ ⊰•🪴•⊱¦⇢📿 ⊰•🌱•⊱¦⇢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیمـ🌸 ☀️ امروز: شمسی: سه شنبه - ۱۵ فروردین ۱۴۰۲ میلادی: Tuesday - 04 April 2023 قمری: الثلاثاء، 13 رمضان 1444 🌹 امروز متعلق است به: 🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام 🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام 🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹هلاکت حجاج بن یوسف ثقفی لعنة الله علیه، 95ه-ق 📆 روزشمار: ▪️2 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام ▪️5 روز تا اولین شب قدر ▪️6 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام ▪️7 روز تا دومین شب قدر ▪️8 روز تا شهادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام